5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️🎥صحبت های بسیار شنیدنی از حاج قاسم که گویا برای امروز و در جواب یاوهگویان است
🔻سردار سلیمانی: اگر بعضی از کارها با دیپلماسی قابل حل بود، هیچ کس مصلحتر از امیرالمؤمنین(ع) نبوده، هیچکس مصلحتر از امام حسین(ع) نبوده است.
🔺چرا امام حسین با خون از اسلام دفاع کرد چون آن منطق، منطق دیپلماسی نبود...
🌿🌷🌿🌷🌿
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
🔰خاطره ای از همسر شهید همت:
نیت کردم 40 روز روزه بگیرم دعای توسل بخوانم. بعد از چهل روز هرکسی آمد، جوابم مثبت باشد. شب سی و نهم یا چهلم بود ابراهیم آمد خواستگاری.آمده بود بله را بگیرد.😌
گفتم: «من مهریه نمیخوام، خانوادم را شما راضی کنید.
خیلی راحت گفت: «من وقت این کارها را ندارم»
از حرفش عصبانی شدم.😤
گفتم «شما که وقت ندارید چرا می خواهید ازدواج کنید؟»
گفت: «درسته وقت ندارم. ولی توکل دارم»😊☝️
#عند_ربهم_يرزقون✨
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💠 شهید سید مرتضی آوینی:
انقلاب سنگ انقلاب ایمان است در برابر قدرتهای دنیایی و پیروزی بدون تردید با ایمان است.
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🎐 #خاکریز_خاطرات l #حاج_قاسم
🔸بدو از فرودگاه امام خودم را رساندم فرودگاه مهرآباد. تازه از سوریه آمده بودم. باید میرفتم کرمان برای سخنرانی، آمدم کارت پرواز بگیرم حاج قاسم را دیدم. پرسید: «شما داری میای شهر ما؟»
- آره حاجی، امشب روستای زنگی آباد برای شهید حاج يونس زنگی آبادی برنامه گرفتن. دعوت کردن برای روایتگری.
وقتی رسیدیم کرمان، خیلی عادی سر خیابان ایستاد تاکسی گرفت و رفت.
مراسم که شروع شد حاجی هم آمد، دم در ورودی شرط گذاشته بود و گفته بود: «اسم من رو نمیارید. به حاج حسین هم بگید چیزی نگه که حاج قاسم اینجاست. من رو هم دعوت نمیکنید صحبت کنم. اومدم توی جلسه شهید.»
حاجی مثل همه مردم آمد نشست توی مراسم شهید و بعد هم رفت. بیسروصدا و جنجال و هیاهو
🔹 . راوی: حاج حسین یکتا - کتاب سلیمانی عزیز
#سیره_شهدا
#سرداردلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
••🕊••
شَہید، دسݓ نِوشتہ خـُداست...
درهمان لَحظہ ڪہ،
مآ غافِل عݜقِ یاڔ بۅدیم؛
.
ݜہدا عـٰاشق شدندݧ،
وخدا پاے عشقِشاݧ ایستاد♥️📿
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹ماجرای جالب خادمی حاج قاسم برای حرم امام رضا(ع) از زبان آیت الله رئیسی
✍"گاهی حاج قاسم، آقای نصرالله و افراد دیگر به مشهد میآمدند، منتهی آمدنشان چندان آشکار نبود، من و چند نفر دیگر میدانستیم که ایشان آمدهاند. گاهی آشکار میآمد که به خاطر ارادت مردم نمیتوانست در حرم زیارت کند. در برخی مواقع هم از قسمت مخصوص مشرف میشد که بتواند راحتتر زیارت کند. البته دوست داشت علنی و بین مردم به زیارت برود. به ما هم میگفت من میروم پایین زیارت کنم. وقتی میرفت مردم دورش جمع میشدند و میگفت نتوانستم درست زیارت کنم. باید دوباره به اینجا بیایم و زیارت کنم. یک بار که ایشان به بارگاه حضرت رضا مشرف شد همزمان با غبارروبی بود. چون همیشه در منطقه بود جوری برنامه را تنظیم کردیم که ایشان بتواند در غبارروبی شرکت کند. غبارروبی مراسم بسیار با معنویتی است. همه دلشان میخواهد در آن شرکت کنند. قبل از تولیت بنده و در طول سالهای بعد از انقلاب اسلامی همیشه اینطور بوده که فقط علما میتوانستند داخل ضریح مطهر حضور پیدا کنند.
روزی که ایشان آمده بود بعد از اینکه مراسم غبارروبی تمام شد، حال ارتباط با حضرت رضا پیدا کرد و اشک میریخت. غبارروبی که تمام شد به ذهنم آمد ما و آقایانی که از علما هستند و افراد دیگر همگی خادمان امام رضا هستیم. ما به زائرین حضرت و دستگاه و بارگاه علی بن موسیالرضا خدمت میکنیم، اما آقایی که اینجا ایستاده است و برای امام رضا اشک میریزد به حرم اهلبیت خدمت کرده است، نه فقط در مشهد بلکه در منطقه. ایشان به حرم حضرت زینب و اعتاب مقدسه خدمت کرده است. ایشان خادم واقعی حضرت رضااست.
در آن زمان به ذهنم رسید برای اولین بار این رسم را که همیشه علما داخل ضریح میآیند با حجت و فلسفه نقض کنم. به دوستان گفتم به حاج قاسم بگویید داخل ضریح مطهر بیاید، حال معنوی عجیبی داشت. از جاهایی که ایشان از حضرت رضا طلب و آرزوی شهادت کرد همان جا بود، چون خیلی از یاران و نیروهای تحت امرش رفته بودند. ما فضاهایی را که او با آنها مواجه بود ندیده بودیم. شاید بهترین حاجتی که میخواست از حضرت رضا بگیرد همین بود. به ما و سایر دوستان هم همین را میگفت.
سردار دلها🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_جلال_کوشا*
* #نویسنده_فاطمه_ملاحت(کوشا)*
* #قسمت_هشتم*
*روایت جمعی از دوستان شهید* ✅
جلال ، نمازش با اشک قنوتش با اشک و سجده هایش با اشک بود . همیشه به یاد مولایش امیرالمومنین سر سجده بر خاک می گذاشت و اشک میریخت .
او با لبهای خاموش نگاهش هزاران مثنوی برای ما نمی خواند :« اگر میخواهی از دهلیزهای تاریک و نمور نفس بگذری و به دشت های روشن ایمان برسی ، قرآن بخوان »
در نماز دست ها را مقابل صورت نورانی و شفافش می گرفت و پلک بر روی هم میگذاشت و دانههای درشت اشک مانند مرواریدهای غلطان از چشمانش سرازیر بود .خدا میدانست چه می گفت.
هر کس به صورت زیبا و قامت سرو گونه از چشم میدید چیزی جز دریایی از اخلاص و معرفت نمی یافت .
فرماندهای لایق و بنده صالح خدا بود بعد از نمازهای یومیه تعقیبات نماز و بعد از نماز صبح ، زیارت عاشورا می خواند هیچگاه فراموشش نمی شد، حتی اگر در ماموریت شناسایی بودیم.
همیشه قبل از آن این بیت شعر را می خواند :
«حسین جان »
«خاکستر وجود مرا گر دهی به باد. ، .. از اشتیاق رو به سوی کربلا کنم »
بعضی مواقع با اصرار بچه ها نماز جماعت را به ایشان اقتدا می کردند تعقیبات نماز را دوست داشت دیگران بخوانند ، اگر کسی نبود خودش می خواند. نزدیکیهای سحرباصدای مناجاتش از خواب بیدار میشدیم.
«یا دائم الفضل علی البریه ...»
شبهای دوشنبه و چهارشنبه دعای توسل و شبهای جمعه دعای روح بخش کمیل زمزمه میکرد . آنقدر با صفا و دلنشین تو را میخواند که فضای معنوی سنگر را فرا می گرفت همیشه در نماز و راز و نیاز با معبودش رازی هفته بود.
*به روایت جلیل کوشا برادر شهید* ✅
_جلال اینقدر میری شناسایی یه شب هم منو ببر.
فکر می کردم فقط می روند نگاه می کنند و بر می گردند صدای قهقهه سربازان عراقی با صدای تیربار در هم آمیخته بود داخل میدان مین زمینگیر شده بودیم .صدای یکی از بچه ها پیچید توی گوشم .
_جلال کمین خوردیم !!
یک باره از خواب پریدم ! عرق سردی روی صورتم نشسته بود و قلبم به شدت میزد . سنگر آمدم بیرون ، باد خنکی نیمه شب به صورتم خورد . هر از گاهی صدای ترق تروق تیر های پراکنده از دور دست ها به گوش می رسید . اشک در چشمانم حلقه زده بود . نفس عمیقی کشیدم . با این خوابی که دیده بودم غرورم شکسته شد . صبح خوابم را برای جلال تعریف کرده و به شوخی گفتم :«کاکا من دیگه از خیر شناسایی گذشتم ! خودتون برید .خودتون هم شهید بشید .من اهل شهید شدن نیستم »
#ادامه_دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎐 #مکتب_حاج_قاسم
📹 حاج قاسم سلیمانی: این وعدهی الهی حتما تحقق پیدا خواهد کرد، و ما اطمینان داریم به وعده الهی، و صدق آن را در عرصههای گوناگون بارها دیدهایم
👈 و در این وعدهی الهی، در قصاص خون این شهدای ارزشمند خواهیم دید...
🔰 نشر دهید
🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷برای دیدار مادر شهید حاج علی نوری رفته بودیم به روستای اسیر. دوستان از رشادت های حاج علی در والفجر ۲ گفتند.
در اخر گفتیم مادر شما هم خاطره ای از شهیدتان بگید. اشک در چشمش پیچید گفت کدام شهیدم؟
تازه فهمیدیم چهار پسرش شهید شدن.
گفت شبی در همین اتاق که نشسته اید, در خواب بودم. دیدم امام حسین(ع) سوار بر اسب امد و گفت امده ام پسرانت را ببرم. دست یکی از پسرانم را گرفتم و گفتم اقا احمد برای من بقیه برای شما. چهار پسرم سوار بر اسب همراه اقا رفتند!
انها رفتند, احمد هم هنوز هست. سنگین ادامه داد, پسرم من پسرانم را پیش از این به امام حسین(ع) بخشیدم, گله ای هم ندارم.
🌿🌺
هدیه به شهیدان نوری حاج محمد , حاج علی, حاج غلام و حاج حسین صلوات
🌷🍃🌷
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#خودسازی
✍دست نوشته شهید سعید ابوالاحراری در ١۴ سالگی....
١_صبح یک ریال به فقیر درب دبستان دادم .
٢_شب فرمان مادرم را اطاعت کردم .
٣_رختخواب ها را خودم پهن کردم.
۴_تمام ظروف مادرم را شستم .
🍃🌷🍃
📚برگرفته از کتاب قلب های آرام
#شهید_حمیدرضا_(سعید)_ابوالاحراری
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
☆∞🦋∞☆
ســــردار شهید حــــاج حسین خرازے🌿
بیسیم چے حاج حسین بودم. یه وقت هایے که
خبرهاے خوبـــــ از خط می رسید، من به ایشون مے گفتم. حاجے هم با شنیدن خبر خوبـــــ ، به سجده مے رفتـــــ و خداروشکر می کرد. هر چه خبر بهتر بود، سجده هاے حاج حسین خرازے هم طولانے تر مے شد. گاهے هم دو رکعتـــــ نماز میخواند
یادگاران "ڪتابـــــ شهید خرازے صفحه ۹۲
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#لبخنـدت
آتش بہ جانـم مےزند ...
آری ... با تمـام #کوچکےات
میخندی بہ آمال و آرزوهای دنیایےام!
و میگویے : #دنیا محل مانـدن نیست
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz