🎐 #خاکریز_خاطرات l #حاج_قاسم
🔸بدو از فرودگاه امام خودم را رساندم فرودگاه مهرآباد. تازه از سوریه آمده بودم. باید میرفتم کرمان برای سخنرانی، آمدم کارت پرواز بگیرم حاج قاسم را دیدم. پرسید: «شما داری میای شهر ما؟»
- آره حاجی، امشب روستای زنگی آباد برای شهید حاج يونس زنگی آبادی برنامه گرفتن. دعوت کردن برای روایتگری.
وقتی رسیدیم کرمان، خیلی عادی سر خیابان ایستاد تاکسی گرفت و رفت.
مراسم که شروع شد حاجی هم آمد، دم در ورودی شرط گذاشته بود و گفته بود: «اسم من رو نمیارید. به حاج حسین هم بگید چیزی نگه که حاج قاسم اینجاست. من رو هم دعوت نمیکنید صحبت کنم. اومدم توی جلسه شهید.»
حاجی مثل همه مردم آمد نشست توی مراسم شهید و بعد هم رفت. بیسروصدا و جنجال و هیاهو
🔹 . راوی: حاج حسین یکتا - کتاب سلیمانی عزیز
#سیره_شهدا
#سرداردلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
🎐 #خاکریز_خاطرات l #مکتب_حاج_قاسم
🔸سفرهی بزرگی پهن میکنند، از این سر حسینیه تا آن سر. ...
نیروهای افغانستانی، ایرانی و پاکستانی نشستهاند کنار هم، جمعشان وقتی جمع میشود که فرمانده هم میآید و با آنها هم غذا میشود.
دست همه توی یک سفره میرود، از فرمانده گرفته تا نیروهای بسیجی. فرمانده سلیمانی ترجیح میدهد غذایش را کنار نیروهایش نوش جان کند تا اینکه سر سفرهی رنگین و خلوتی بنشیند.
یک سینی گذاشته بودیم وسط، حلقه زده بودیم دورش. داشتیم جمعیتی غذا میخوردیم که حاجی سلیمانی هم آمد.
جا باز کردیم نشست. لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد، کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت.
درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلاً از آن خورده.
ما رزمنده عراقی بودیم حاجی هم فرمانده ایرانیمان، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم؛ عرب و عجم، رزمنده و فرمانده.
🔹 . منبع: کتاب سلیمانی عزیز صفحه 70.
🌱🌷🌱🌷
#ڪانال_شهداhttp://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد