eitaa logo
گلزار شهدا 🇮🇷
5.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
55 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 تبادل و‌تبلیغات نداریم⛔️ . ادمین: @Kh_sh_sh . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅به روایت صالح اسدی داخل چادر نشسته بود و سرش را روی عکس های منطقه عملیاتی انداخته بود .باقی عکس ها را می چید و کنار هم می چسباند و گاهی روی آن با ماژیک موقعیت های دشمن را مشخص و آنها را به صورت اسلاید در می‌آورد. _جلال جلال! آرام سر از روی عکس ها بلند کرد _بیسیم زدن بچه هایی که رفتند برای دیده بانی گم شدند! سری عکس ها را جمع کرد و از چادر بیرون آمد . بچه ها داخل قایق ها کنار ساحل جزیره مجنون ، در هیاهوی جنگ سرگرم ماهیگیری بودند. سوار قایق برزنتی ۲ نفره شدیم و از مقر زدیم بیرون. میان نیزارها حرکت کردیم و رسیدیم به قایق بچه های تامین. _بچه‌ها دو ساعت رفتن و هیچ خبری ازشون نیست! _حالا ما میریم دنبالشون. آرام آب‌ها را پارو زدیم و جلو رفتیم. نیزار ها را که رد کردیم رسیدیم به نقطه که ممکن بود دیده شویم. هرچه بیشتر داخل هر پیش می رفتیم دشمن هوشیار تر با تیربار هایش به طرف هر جنبنده آتش می کرد و با تیرهای رسام رنگی ، سطح آب هور را تیر تراش میزد. جلال با دوربین اطراف را نگاه کرد. _چیزی می بینی؟! _عراقی یا تیربار شان را آوردن پایین خبری از بچه ها نیست. _جلال هواداره تاریک‌میشه راه برگشت سخته! میان نیزارهای جزیره مجنون آبراهی نبود. قطب نما های دستی هم اگر قطره آب داخلش می رفت دیگر کارایی نداشت. حدسی می‌رفتیم ، حدسی برمیگشتیم. وسط نیزارها دنبال قایق بچه های تامین می گشتیم که یکباره خمپاره ای وسط آب هور خورد و انبوه آب ها روی قایق کوچک ما فرود آمد . قایق واژگون شد و هر دو افتادیم توی آب . موج آب داشت قایق را از ما دور می‌کرد. جلال شوخی ازگل کرده بود دست و پا میزد. _صالح منو بگیر شنا بلد نیستم!! شنا کنان رفتیم طرف قایق و گرفتیمش ! حالا من سوار می‌شدم بعد جلال که می خواست وارد بشود قایق وارونه می شد ‌ . جلال سوار می شد و من می خواستم سوار شوم دوباره همان وضعیت پیش می‌آمد ! گلوله‌های توپ و خمپاره نقطه به نقطه هور فرود می‌آمدند و آب برابرم قد می کشید . بالاخره سوار شدیم و برگشتیم مقر ‌ . یک مرتبه چشممان افتاد به بچه هایی که گم شده بودند !!! ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷شب های جمعه مصیب برای زیارت قبور شهدا می رفت. اما می گذاشت گلزار که خالی می شد، در تاریکی به زیارت شهدا می رفت. وقتی علت این کار را جویا شدیم. گفت: «من از دیدن روی مادر شهیدان شرم دارم! از اینکه همه دوستانم شهید شده و من مانده ام خجل و شرمسارم!» 🌷یک سال قبل از شهادتش خواب عجیبی دید. خوابش را اینگونه تعریف می کرد. « دو تن از اقوام [شهید] عبدالرزاق جمالی و [شهید] مظفر جمالی با موتور به دنبال من آمدند. همراه آنها شدم و به گلزار شهدا رفتیم. به کنار ستونی که در گلزار هست رسیدیم، موتور خاموش شد و کلید آن هم گم شد. آن دو بزرگوار گفتند، شما بمان تا کلید دوم را بیاوریم و من از خواب پریدم.» تعبیر خوابش را نفهمیدیم. سال بعد که شهید شد، قبرش در زیر همان ستون قرار گرفت و جسدش مثل کلید آن موتور گم شد! 🌷🌱🌷 مصیب جمالی # شهدای_فارس 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷در منطقه شایع شده بود که حملات وسیع شیمیایی در پیش است. آقا منصور فوراً تعدادی بادگیر و ماسک تهیه کرد و برای آموزش نیروها دستور داد تا همه آن روز را با این بادگیر ها و ماسک ها تردد کنند. اول از همه خودش بادگیر پوشید و ماسک زد. در آن گرمای حدود 55 درجه‌ی ظهر، پیاده به راه افتاد و از بچه ها می خواست تا استفاده از ماسک را تمرین کنند تا اگر مشکلی پیش آمد آمادگی داشته باشند. با [شهید] "حاج مجید سپاسی" بودیم که منصور را دیدیم. به خاطر گرمای زیاد و وجود آن ماسک، حالت تهوع داشت و گرمازده شده بود. نفسش بالا نمی آمد، اما حاظر نبود ماسک را از صورتش جدا کند. حاج مجید به زور ماسک را از صورتش کَند. آب خنکی آوردم. در حالی که با دست آب را پس میزد ‌گفت: ولم کنید، اگر من ماسکم را بردارم، این بچه‌ها کار را جدی نمی‌گیرند و ممکن است زمان نیاز، به مشکل بر بخوردند! راوی سردار مجتبی مینائی فرد 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
آغاز سخنرانی ولی امر مسلمین جهان امام خامنه ای گوش به فرمان رهبر....باشیم
3.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حتما ببنید 🚨اتمام حجت شهدا با ما: 👈کلام شهید: *من و تو مسئولیم ..من و تو باید بیدار بشیم . من و تو در برابر خون این شهدا که ریخته می شود مسئولیم* 😔 حسام اسماعیلی فر 🔸🔹🔸🔹🔸🔹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 شهدا به شما می نگرند .... 🔻 از طرف مـن به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است. بپاخیزید؛ و اسلام و خودرا دریابید، نظیرِ انقلاب اسلامی ما در هیچ کجـا پیدا نمیشود نه شرقی ،نه غربی 🌷 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
نگاهت چیزی از جنس است! سخت محتاج آن گوشه چشمت هستیم! کمی نور مهمانان کن.... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
٣* 🔴«قرار بود در آخرین روزهای مردادماه، انتخابات چهارمین دوره‌ برگزار شود. خیلی دوست‌ داشتم در تهران باشم؛ هم به‌ این‌ دلیل که شناسنامه همراهم نبود تا رأی بدهم، هم این‌ که در کنار بچه‌های محل در جریان برگزاری انتخابات باشم. وقتی از برادر مصطفی عبدالرضا (معاون گردان شهادت) درخواست کردم که مرخصی دو ـ سه روزه‌ای بدهد تا بروم و برگردم، خندید و گفت: بین این همه رزمنده که این‌جا و جاهای دیگه‌ جبهه هستند، فقط حضرتعالی می‌خوای رأی بدی؟... 😃🌞صبح روز جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۶۴... صبحانه را که خوردیم، نزدیک ساعت ۸ بود که دو دستگاه نیسان پاترول به اردوگاه آمدند... به‌جای ، پشت کارت پلاک مهر زدند. آن‌قدر سخت‌گیر بودند که به نیروهایی که به هر دلیلی کارت پلاک نداشتند، اجازه‌ رأی‌دادن ندادند ✅ساعت ۷ صبح مقابل ایستگاه صلواتی پل کرخه رسیدیم. بچه‌ها با داد و فریاد ماشین‌ها را متوقف کردند. همه با تجهیزات کامل از ماشین‌ها پیاده شدند و سمت درب ورودی صلواتی هجوم بردند. مقابل ورودی صلواتی روی پارچه‌ای نوشته بود: « ». اما هنوز صندوقی برای رأی‌گیری نبود. بچه‌ها اسلحه‌ها را روی میزهای چوبی که داخل صلواتی بود گذاشتند و برای گرفتن صبحانه صف کشیدند. بساط نون و پنیر و چای شیرین داخل لیوان‌های پلاستیکی قرمز رو به راه بود. 🌾تازه صبحانه‌ خوردن تمام شده بود که دست‌اندرکاران اخذ از اندیمشک آمدند. ساعت ۸ بود که رأی‌گیری شروع شد و برادران ارتشی در صفوف منظم می‌آمدند و رأی می‌دادند... از مسئولین صندوق سوال کردیم: « ؟» گفتند: «باید کارت شناسایی عکس‌دار داشته باشید.» گفتیم: «کارت داریم، ولی عکس نداره. خودمون که هستیم عکس برای چی؟» گفتند: «به ما این طور ابلاغ شده.» هر چی بچه‌ها اصرار کردند فایده‌ای نداشت.😔 🍃فرماندهان اعلام کردند: «برادران! سوار ماشین‌ها شوند و کسی هم اسلحه و تجهیزاتش را جا نگذاره.» تقریبا ما آخرین نفراتی بودیم که از صلواتی کرخه بیرون آمدیم که مسئول صندوق با خوشحالی گفت: «برادرهای رزمنده تماس گرفتیم با مرکز و اجازه دادند که با کارت جنگی، شما رأی دهید.» این خبر زود میان بچه‌ها پخش شد و صدها رزمنده تیپ سیدالشهداء (ع) در یک صف شدند و رأی خود را به صندوق ریختند... روز ۲۵ مرداد ۶۴ بچه‌های رزمنده به دو تکلیف عمل کردند. یکی شرکت در «عاشورای ۳» و انهدام دشمن بعثی و دیگری شرکت در ریاست جمهوری ٣ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅به روایت صالح اسدی بیست و پنجم اسفند ماه سال ۶۳ و عصر پنجمین روز از عملیات بدر بود. بچه های دو گردان فجر و کمیل سوار بر قایق های آماده حرکت به طرف شرق دجله بودند ‌ .در دل تاریکی برق آتش توپخانه دشمن به خوبی پیدا بود و صدای شلیک آتش سلاح‌های سنگین از دور دستها به گوش می‌رسید. منطقه عملیات در غرب هورالهویزه واقع بود که از شمال به ترابه و زجیه و از جنوب به القرنه و کانال سوئیب محدود می گردید.این منطقه توسط رودخانه دجله به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می شود و جاده حساس بغداد _بصره نیز در غرب رودخانه واقع است. ساعت سه نیمه شب به خاکریز اول جبهه رسیدیم .بچه های لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب که چندروز زیر آتش دشمن بودند از خستگی پلکهایشان باز نمی شد. صورتشان بر اثر دود و باروت سیاه شده بود ‌. بی اختیار به یاد حرف برادرم حاج جعفر قبل از اعزام افتادم. _خط اول جهنمه!! حاج محمود ستوده خاکریز را از لشکر علی بن ابیطالب تحویل گرفت و دو گردان را در کانال کوتاه و کم عرض پشت خاکریز جا داد. با طلوع آفتاب صدای (شهید) مرتضی جاویدی در خاک ریز پیچید. _بچه ها پاتک....!!!  آماده ....دفاع! دشمن با تانک های خود متر به متر می کوبید و جلو می آمد. توپخانه عراق هم آنها را پشتیبانی می کرد . لایه های دود و خاک و باروت مثل مه سنگین جلوی آفتاب را گرفته بودند. در همان مرحله اول در اثر شدت شلیک گلوله های تانک ، خاکریزی که اضطراری با لودر درست شده بود مثل برف و آفتاب تموز آب شد. ساعت ۸ صبح دیگر چیزی به نام خاکریز وجود نداشت. بچه‌ها به داخل کانال نفر خزیده بودند. نبرد تن به تن ، یا تانک به تن در گرفت. عراقی ها با تانک‌هایشان تالب کانال پیش می آمدند. مرتضی جاویدی دو نفر از آرپی جی زن های گردان را صدا زد و با هم از کانال بالا رفتند و چند تا تانک عراقی را منهدم کردند. عراقی‌ها که در عرض چند دقیقه دو سه تا تانک پیش روی خود را از دست داده بودند ترسیدند و فرار کردند. ظهر خورشید مستقیم و داغ می تابید که دشمن با تانکها و نفربرهای بی شمار، پاتک دوم را آغاز کرد . باز آتش تهیه و شلیک مستقیم گلوله های تانک از سر گرفته شد ‌‌. از شدت درگیری عراقی ها تانکهای خود را که صبح جا گذاشته بودند ، هدف قرار می‌دادند و منهدم می‌کردند و با سماجت بیشتری پیش می‌آمدند. خیلی زود رسیدن به کانال ، حداکثر فاصله ما با دشمن ۲۰ متر بود. بچه‌ها در صبح نارنجک شدند و جنگ با نارنجک شروع شد ! کسی نمی‌توانست بلند شود و از آر پی جی استفاده کند . هرلحظه امکان شکستن خط و تصرف کانال زیادتر می شد . به دلیل نبود خاکریز ، آمبولانس ها نمی توانستند زخمی‌ها و شهدا را جابجا کنند . بوی خون همه جا را برداشته بود . بالاخره با لطف خدا و شجاعت بچه‌ها پاتک دوم هم دفع شد و صدای الله اکبر بچه ها در کانال پیچید. ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*میهمانی لاله های زهرایی* و گرامیداشت دهه کرامت با قرائت زیارت عاشورا *حاج قاسم زارع* : دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : *پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی و با مجوز ستاد استانی کرونا برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷برای دیدن یکی از دوستانم به خط رفته بودم. با دوستم صــحبت می کردم که متوجه شدم لودری در حال کار کردن است. با هم به سمت لودر رفتیم. دیدم راننده حاج منصور است. یک سنگر ویران شده بود و داشت آن را خاکبرداری می کرد. عجیب بود که اطرافش کسی نبود. نزدیک که شدیم، دیدم پاکت لودر را که خالی می کند، گلوله های جنگی سنگین از بین خاک ها خــــالی می شود! گفتم: اینا چیه؟ دوستم گفت: این سنگر مهمات بود که تخریب شد، کسی جرأت نداشت آن را تخلیه کند؛ خود آقا منصور دارد این کار را می کند. نگاه چهره اش کردم، آرام آرام بود، انگار نه انگار که اگر یکی از این گلوله ها منفجر شود، خودش و لودر پودر می شود. یاد این بیت افتادم که هر جا می رفت، می گفت روی سنگرش بنویسند: چون دل آرام میزند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم راوی حشمت الله رحیمی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید