*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_چهارم*
🎤به روایت محمدرضا الهی
رفاقت من باهاشم برمیگردد به اواخر تیرماه ۱۳۶۱ و تشکیل گروه های شناسایی در واحد اطلاعات عملیات تیپ امام سجاد علیه السلام. اما قبل از آن هم هاشم را همان اوایل تیرماه در پادگان شهید دستغیب کازرون دیده بودم. در گردان آموزشی ۹۴۰ جنب و جوش عجیبی داشت. هیکل ورزیده و تنومند چشمان زاغ و قدرت طلبی یک نوجوان ۱۴ سال در میان سایرین جلب توجه می کرد. سعی داشت همه جا چه در میدان آموزش و چه در زمان تفریح و کشتی گرفتن، برتری خود را نشان دهد.
۲۸ تیر ماه ۶۱ پس از اعزام به جبهه جنوب، به پادگان شهید باهنر اهواز در منطقه گلستان اهواز و از آنجا به خط مقدم در پاسگاه زید در مجاورت جاده اهواز-خرمشهر رفتیم.
از آن روز من هاشم را ندیدم. مرحله آخر عملیات رمضان بود که مادر یکی از گردان های تیپ امام سجاد شروع به کار کردیم.
پس از دو هفته حضور در خط مقدم و اتمام عملیات رمضان ،ما را برای استراحت به عقبه پشتیبانی فرستادند. در مقر گردان ها (شهید )مجید ایزدی که مسئول آموزش تیپ بود ما را به خط کرد و در ابتدا گفت :«بچه ها ما چند نفر را برای معراج شهدا لازم داریم ،کسانی که وصیت نامه شان را نوشتن اعلام آمادگی کنند»
ما که هنوز متوجه اصل مطلب نشده بودیم با توضیحات بعدی متوجه شدیم که آنها برای واحد شناسایی نیرو می خواهند. مطمئناً کسانی باید داوطلب می شدند که عاقبت این کار از اسیر تا شهید شدن و حتی تحمل سختی و تشنگی و غیره را درک می کردند.
آن روز چون ما تازه وارد بودیم با توجه به سن کم (۱۴سال) شاید خیلی متوجه حرف های او نشدیم تا این که خود را در کنار دو داوطلب دیگر یعنی ابوالقاسم جوکار و کریم حصراوی دیدم.خیلی زود فهمیدم آن ها هم مثل خودم اصالت آبادانی دارند.همان موقع که نزدیک غروب بود ما سه نفر را به همراه ایزدی به واحد شناسایی تیپ که در مقر اصلی در ایستگاه حسینیه بود منتقل کردند.با توجه به تاریکی هوا ابهامات جایگاه جدید خیلی بر ذهن من سنگینی میکرد تا اینکه (شهید)مهدی پولادفر معاون واحد را دیدیم. ما را به او معرفی کردند. پاسدار جوانی که ریش بلندی داشت و لباس پلنگی تنش بود. در همان نگاه اول او را آدم مجرب و مدیری دیدم. خیلی سریع به ما گفت: « می دانید کجا آمدهاید و چه کارهایی باید بکنید؟! هرکس در توان خودش نمی بیند همین الان می تواند برود»
بعد مرا به سنگر می برد و به چند تن از بچه های قدیمی مانند ،بیضاوی، بیژن سرانجام (دانشجو) محمدرضا پاکشیر (دانشجو) جعفر مومن باقری(آموزش و پرورش)قاسم برازجانی و غیره معرفی کرد و گفت که از فردا آموزش شما شروع خواهد شد.
تازه عملیات رمضان تمام شده بود. اکثر بچه های واحد شهید و یا زخمی شده بودند . عده ای هم که ماموریتشان تمام شده بود از آنجا رفته بودند. لذا نیرو خیلی کم بود و قرار بود با نیرو های جدید واحد را دوباره ساماندهی کنند.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽لحظه شهادت شهید #حسین_بادپا | به روایت شهید #مصطفی_صدرزاده
(همون شهیدی که شهید محمدحسین یوسف الهی گفته بود توشهید نمیشوی)
وسالها شهادتش بتعویق افتادتااینکه باالتماس به مادرسردارشهیداحمدکاظمی ودعای ایشان مفتخربه پوشیدن لباس شهادت شد
#ذکریادونام شهدا باصلوات
•♡شَہـادَټ♡•آرزومه
🔹🌱🔹🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷چند شبانه روز بود که آتش سنگين دشمن نگذاشته بود چند دقيقه يک خواب راحت
بکنيم. با آقا منصور داخل سنگر نشسته بوديم. گفتم: آقای خادم صادق الان چه آرزويي داري؟
سؤال را از خودم پرسيد. آنچه در دلم بود را به زبان آوردم و گفتم: آرزو دارم 24 ساعت استراحت کنم، فقط بخوابم!
باز سؤالم را از ایشان پرسيدم و گفتم آرزوی شما چیه؟
با خنده گفت: آرزوي من اين است که اين جنگ به نفع اسلام تمام شود، همه با هم خارج از جبهه ها تربيت و پرورش جوان ها را شروع کنيم!
اين آرزويش هم تحقق پيدا کرد. بعد از جنگ تمام وقتش را صرف تربيت جواناني کرد که يا از محيط جبهه و جنگ وارد شهر شده بودند، يا اينکه از جنگ چيزي نمي دانستند.
راوی حسن جوانمردی
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#شهادت
شھادت دَرد دآرد
درد ڪشتن لذت...🍃
دردگذشتن ازدلبستگےها
قبل از اینڪه با دشمن بجنگے
باید با نفست بجنگے||
°•شهآدت را به اَهلِ درد میدهند•°🕊
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🎐 #مکتب_حاج_قاسم
✍️ سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
در دفاع مقدس شرط اداره و فرماندهی ، سن نبود. شرط اداره و فرماندهی ، تحصیلات نبود. شرط اداره و فرماندهی، رتبه نبود. شرط اداره و فرماندهی، سنوات نبود.اما یک شرط وجود داشت و آن پخته شدن در کوره بود، زلال شدن در کوره بود، کوره آتش عملیات ها و جنگ. لذا برخی از رشدها ، رشدهای الکی نبود، پفکی نبود، رشدهای حقیقی بود.
#حاج_قاسم
#سرداردلها
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
🚨اطلاعیه 🚨
مسابقه بزرگ کتاب خوانی از کتاب آرزوی فرمانده (خاطرات سردار شهید حاج منصور خادم صادق)👏👏👌
شرایط شرکت در مسابقه:
1- نسخه فیزیکی📚 کتاب در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی/ عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه میشود
💢نسخه الکترونیکی نیز از طریق کانال کانال شهداي شيراز مي باشد ⏬⏬👇🔍👇
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
2- پس از مطالعه کتاب، با مراجعه به لینک زیر سوالات مسابقه را پاسخ دهید😇⬇️
https://survey.porsline.ir/s/MrCnKtV
3- مهلت ارسال پاسخنامه تا ۲۵ تیرماه 1400 می باشد.‼️‼️
4- به ۱۰ نفر از کسانی که پاسخ صحیح را ارسال کرده باشند، به قید قرعه جوایزی اهدا می شود 🤩🎁(جایزه نفرات برگزیده کارت هدیه به مبلغ ۱۰۰ هزارتومان می باشد که انشاالله به همت خیرین تعداد آن اضافه خواهد شد)🎊🎊
شرکت در مسابقه برای عموم افراد در هر نقطه از کشور بلامانع می باشد
لطفا نشر بدهید....
⬇️⬇️⬇️⬇️
#هیئت_شهداےگمنام_شیــراز
Merge.pdf
10.95M
نسخه پی دی اف کتاب *با آرزوی فرمانده*
جهت مطالعه و شرکت در مسابقه
لینک سوالات⬇️
https://survey.porsline.ir/s/MrCnKtV
🔹🔹🔹🔹🔹
توجه:
🚨 با اجازه نویسنده کتاب نسخه پی دی اف فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه می باشد و هرگونه کپی برداری و چاپ ممنوع میباشد
🚨همچنین مراکز فرهنگی، پایگاه های مقاومت بسیج، هیئات مذهبی و ....، درصورت تمایل به برگزاری مسابقه کتابخوانی برای اعضای خود ، می توانند جهت اخذ نسخه فیزیکی " کتاب با آرزوی فرمانده" با شماره زیر هماهنگي لازم انجام دهند
09029348988
🌤️صبح همان مهربانیِ نگاه توست
و چشمهایی که سروده های
دلم را جاری می کند
صبح تنها با تو صبح می شود🦋
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
5⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ فَاسْمَعُوا لِاَمْرِهِ تَسْلَمُوا، وَ اَطیعُوهُ تَهْتَدُوا، وَ انْتَهُوا لِنَهْیِهِ تَرشُدُوا، وَ صیرُوا اِلى مُرادِهِ وَ لاتَتَفَرَّقْ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبیلِهِ.
✅ او ( علی علیه السلام) را بشنوید تا سلامت مانید و اطاعتش کنید تا هدایت شوید و از آن چه باز می دارد ، خودداری کنید تا راه یابید و به سوی مقصد او حرکت کنید و هرگز راه های پراکنده ، شما را از راه او باز ندارد.
(سوره انعام آیه ۱۵۳)
📚فرازی از بخش ششم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#فصل_وصل
نماز یکشنبه ماه ذیقعده ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﺸﻮﺩ🚨🚨
التماس دعاي ﻓﺮﺝ🌹
#ذیقعده
🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_پنجم*
🎤به روایت محمدرضا الهی
نیمه های شب بود که با سر و صدا از خواب بیدار شدم. در روشنایی فانوس داخل سنگر ، ناباورانه چهره هاشم شیخی را دیدم که داشت از تمرین شبانه برمیگشت . از دیدنش خیلی خوشحال شدم طوری که دیگر احساس غریبی نمیکردم. بعد فهمیدم غیر از هاشم چند نیروی دیگر از جمله عباس زارع و ناصر نوروزی هم در آنجا هستند . هاشم هم از دیدن من خوشحال شد. از فردای همان شب آموزش شروع شد . اکثر افراد بسیجی و بین ۱۴ تا ۱۶ سال سن داشتند . اینها هسته اولیه اطلاعات یگان را شکل دادند. آنهایی که زنده و سالم ماندن تا آخرین روزهای جنگ حضور داشتند . مسئول واحد کریم شایق بود. انصافاً منطقی و مدیر بود . چهره بشاشی داشت. برای هر مشکلی یک راه حل مناسبی پیدا می کرد . این گونه افراد قابل اطمینان و موثر بودند .
آموزش آن روزها خیلی ابتدایی و در حد قطب نما ، جهت یابی در شب ، آشنایی با وضعیت ستارگان مانند صور فلکی ، دب اکبر و دب اصغر ،و یا پیدا کردن ستاره شمال ،یا همان ستاره قطبی بود . یا مثلاً کمی هم حرکت در شب که چیز خاصی نداشت.
بعد از چند روز قرار شد برای اولین بار با گروه برادر بیضاوی و بیژن سرانجام ، به شناسایی بروم . این اولین شناسایی بود که هاشم همراه ما بود. البته قبلاً یکی دو بار با گروههای دیگر رفته بود که خودش داستانی دارد.
اواخر مرداد ماه ۶۱ بود که با یک گروه پنج نفری ، ساعت شش عصر همراه گروه سوار تویوتا شدیم و به خط اول رفتیم. خط در کنار پاسگاه مرزی زید عراق بود . تقریباً دو کیلومتر داخل خاک عراق بودیم. منطقه ای که در عملیات رمضان تصرف شده بود. بعد از نماز مغرب و عشا را در بیضاوی با مسئول خط برای رفتن به جلو هماهنگی کرد . رمز شب را هم گرفت . به رسم بچه های شناسایی قبل از حرکت دعا خواندیم. آیه وجعلنا را (آیه ۹ سوره یس) برای کوری چشم دشمن قرائت کرده و در تاریکی از خاکریز عبور کردیم . سرگروه بیضاوی و سرانجام بودند که با یک دوربین دید در شب که مال اسلحه ژ ۳ بود ، در جلوی گروه حرکت می کردند.
من و هاشم و قاسم جوکار ،در آخر صف به فاصله یکی دو متر پشت سر آنها حرکت میکردیم . ابتدا با قطب نما یک گرایی را مشخص و بعد با تنظیم آن با یک ستاره حرکت شروع میشد . منطقه دشت هموار بود و شن های روان به وسیله باد حرکت می کردند. گرد و خاک خیلی اذیت می کرد. به دلیل هموار بودن زمین جان پناهی هم وجود نداشت. دائماً تیربارهای عراقی در سطح زمین بی هدف شلیک می کرد. گاهی تیرهای رسان که در حال طی مسیر به صورت قرمز مشاهده میشدند از کنار ما رد می شدند. برایم باور کردنی نبود که آن تیرها به ما نمی خوردند. آنجا یکی از بچه های قدیمی میگفت: «این اثر همین ذکر آیه وجعلنا است »
این حرفها برای ما خیلی تازگی داشت. باید زمان می گذشت تا ما این مسائل را درک می کردیم.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
ﺗﻔﺨﺺ شهید در روز زیارت مخصوص امام رضا(ع)
🌹🌷🌹🌷
اردیبهشت ماه 1372 مصادف با 23 ماه ذیالقعده روز زیارتی مخصوص حضرت امام رضا(ع) و بنا به روایتی شهادت حضرت امام رضا(ع) ﺑﻮﺩ..
گروه تفحص به منطقه شیب میسان عراق اعزام شدند.
پس از قرائت زیارت پر فیض عاشورا، ذکر مصیبت و توسلی به حضرت #امام_رضا(ع) داشتند و کار تفحص شهدا را با مدد ﻭ ﺭﻣﺰ امام رضا(ع) آغاز کردند، ....
آن روز تا غروب آفتاب پیکر مطهر هشت شهید بدست آمد ....
اما نکته جالب برای نیروهای تفحص این بود که به با نام حضرت امام رضا(ع) کار را آغاز کردند و فقط هشت شهید را در این روز پیدا کردند. جالبتر و مهمتر اینکه ﭘﺲ اﺯ ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﻫﻮﻳﺖ ﺷﻬﺪا ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪﻩ اﻛﺜﺮ این شهدا , ﻗﺒﻞ اﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ به پابوسی حضرت امام رضا(ع) رفته بودند و تذکره شهادتشان را از حضرت امام رضا(ع) گرفته بودند.
#ﺧﺎﻃﺮاﺕﺗﻔﺤﺺ_ﺷﻬﺪا
#ﺭﻭﺯﻣﺨﺼﻮﺹ ﺯﻳﺎﺭﺗﻲ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ع
#ﻳﺎﺩﺷﻬﺪاﺻﻠﻮاﺕ
🌹🌷🌹🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﺩﻋﻮﺕ ﻛﻨﻴﺪ 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75