eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺بزم مارا باز آمد عالم آرایى دگر 🎊کز قدومش بزم ما گردیده سینایى دگر 🌺قرنها بگذشته از موسى و شرح رود نیل 🎊آمده اینک به فتح نیل موسایى دگر 💕💖 (ع)💕💖 💕💖 🍃🎊🍃🎊🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✨خدایا ابتدای 🌤️صبـح که رزق بندگانت راتقسیم میکنی میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس 🕊️ باعطـر 🌷 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹بعد از عملیات خیبر بود. در محور طلائیه قرار بود خطی را از برادران ارتشی تحویل بگیریم. عراقی ها هم که شک کرده بودند که ممکن است از این خط دوباره حمله ای صورت بگیرد خط را زیر آتش گرفته و با ترکش خمپاره زمین و آسمان را شخم می زدند. عراقی ها از هر نوع گلوله ای که فکرش را بکنید روی خط می ریخت. من خیلی احتیاط می کردم، از میان سنگر ها عبور می کرد و همه موارد نظامی را رعایت می کردم که از شر این سرب های گداخته در امان بمانم. هلیکوپتر های عراقی که آمدند شد قوز بالای قوز، بین خط عراقی ها و ما گشت می دادند و لحظه به لحظه موقعیت ما را گزارش می دادند. در همین حین دیدم صدایی از پشت سر می گوید: «سید!» پشت سرم را نگاه کردم.ولی بود، پشت فرمان نشسته و به من و حالاتی که از ترس داشتم می خندید. گفت: «سید خیلی هم نمی خواهد احتیاط کنی این طور ها هم نیست که همین جوری شهید بشی؟» دیدم در این طوفان ترکش ها با خنده و آرامش خاصی پشت ماشین نشسته، انگار که در شهر و دیار امن خودش است. خجالت کشیدم. راست شدم بی آنکه سر برابر ترکشی خم کنم به سمتش رفتم. با خنده گفت: «نترس بیا بریم اگر قرار باشد اتفاقی بیافتد که می افتد و گرنه نه!» 🍃🍃 ولی نوری فارس سمت: فرمانده تیپ فاطمه الزهرا(س) شهادت: ۱۳۶۴/۴/۲۰ - قدس 3 🍃🌷🍃🌷 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
part13_salam bar ebrahim.mp3
11.08M
📢کتاب صوتی (جلد دوم) 💢بر اساس زندگینامه شهید والامقام ابراهیم هادی 💠قسمت سیزدهم 🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 کانال گلزار شهدا http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بیانات مرد میدان پیرامون "مدیریت انقلابی" 🔸باید برگردیم به مدیریت حقیقی و انقلابی که در دفاع مقدس حاکم بود... انقلابی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از امیرخلبان سرلشکر شهید عباس دوران 💫 🌷عباس خیلی بچه‌دوست بود. خیلی ذوق بچه‌ها را می‌کرد و با آن‌ها بازی می‌کرد. خیلی دوست داشت ما زودتر بچه‌دار بشویم. ذوق و شوق پدر شدن را از همان روزی که متوجه شد، در چشم‌هایش می‌دیدم. در زمان بارداری، هیچ‌وقت نشنیدم بگوید دوست دارد فرزندش دختر باشد یا پسر، فقط می‌گفت سالم باشد. روز به دنیا آمدن فرزندمان بود. من در بیمارستان بودم.مادرم می‌گفت پشت درب اتاق عمل بوديم، دیدم عباس غیبش زد. دنبال عباس به حیاط بیمارستان رفتم، دیدم نگران پشت فرمان ماشین نشسته است. گفتم: عباس آقا، شما اینجا چه‌کار می‌کنید، همه‌جا را دنبال شما گشتم. عباس گفته بود، اینجا دارم برای سلامتی همسر و سالم به دنیا آمدن فرزندم دعا می‌خوانم و اذان می‌گویم. وقتی بعد از عمل چشمم به عباس افتاد، اشک شوق از گوشه چشمانش روی صورتش جاری بود. اسم پسرش را گذاشت، امیررضا. خیلی امیررضا را دوست داشت، اگر خانه بود، خیلی با امیررضا بازی می‌کرد و خیلی با او صحبت می‌کرد. بااینکه اميررضا نوزاد بود، با او مثل یک دوست و رفیق حرف می‌زد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹: ●همیشه با او شوخی می‌کردم و می‌گفتم: «اگه شربت شهادت آوردند نخوری، بریز دور! یادمه یک بار به من گفت: «اینجا شربت شهادت پیدا نمی‌شود، چه کار کنم؟» گفتم: «کاری ندارد، خودت درست کن، بده بقیه هم بخورند.» خندید و گفت: «اینطوری خودم شهید نمی‌شوم، بقیه شهید می‌شوند.»    ●«شربت شهادت» یک جوری رمز بین من و آقا ابوالفضل بود. یک بار دیدم در تلگرام یک پیام از یک مخاطب آمد که من نمی‌شناختم! متنش این بود: «ملازم، مدافع هستم. اگر کاری داشتی به این خط پیام بده. هنوز هم شربت نخوردم.» هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم گوشی خانه مادرم زنگ زد. ''آقا ابوالفضل بود'' بعد از احوال‌پرسی گفت: «این، خط دوستم است، کاری داشتی پیام بده.» ● دو روز قبل از شهادت آخرین تماسش بود، خیلی با هم صحبت کردیم. مثل همیشه! یادم هست که به او گفتم: «ببخشید اگر زن خوبی برایت نبودم.» گفت: «خدا دو تا نعمت بزرگ به من داد، زن خوب، پول خوب! بعد هم زد زیر خنده.» ‌✍راوی: همسرشهید 🌹🍃🌹🍃
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* ⭕️گرامیداشت اسطوره قهرمان شهید سرلشکر خلبان عباس دوران و شهید غلامرضا هاشمی زاده 🎙*سخنران: حجت الاسلام پورابراهیم* : برادر *حجت الاسلام فاطمی امجد* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۳۰ تیرماه/ از ساعت ۱۸* 🔹🔹🔹 🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
💐پنج شنبه است ... وعده دیدار با ! تو هم دلت پر ڪشید ؛ به ڪربلا که نشد برویم به گلزار می‌ شود ... 🥀💔 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 روایت یک اسطوره شهید.... 🎙 :اگر ماجراى شهيد دوران را در كتاب‌ها خوانده بوديم يا امروز هر كس مى‌خواند، احتمال مى‌داد كه افسانه باشد... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
part14_salam bar ebrahim.mp3
12.14M
📢کتاب صوتی (جلد دوم) 💢بر اساس زندگینامه شهید والامقام ابراهیم هادی 💠قسمت چهاردهم 🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 کانال گلزار شهدا http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از امیرخلبان سرلشکر شهید عباس دوران 💫 🌷اواخر سال 1360 به پایگاه هوایی همدان منتقل شدیم، عباس همین زمان، دو درجه ترفیع گرفت و جناب سرهنگ شد و به عنوان معاون عملیاتی پایگاه شکاری همدان معرفی شد. طبق قانون، خلبانان در درجه سرهنگی می توانند پرواز جنگی نروند و به عنوان معلم پرواز یا در کارهای ستادی خدمت خود را ادامه بدهند. من فرمانده گردان پرواز بودم، وقتی عباس ترفیع و سِمت گرفت، او را از لیست پرواز پایگاه خارج کردم. وقتی فهمید سراغ من آمد. گفت: اکبر اجازه بده من هم پرواز کنم. گفتم: برای تو پرواز کافی است. ناگهان و بی‌مقدمه اشک روی صورتش جاري شد. در لحظه تمام‌صورتش از اشک خیس شد. باورم نمی‌شد عباس گریه کند. كسی که در این یک سال و نیم جنگ طومار عراقی‌ها را درهم‌پیچیده بود، حالا به این راحتی اشکش مي‌ريخت. در حدود ده سالی که او را می‌شناختم اولین بار بود كه اشکش را می‌دیدم. تا اشکش را دیدم،‌ دلم فروریخت. دستم را بالا بردم و گفتم: تسلیم،‌ برو آماده شو برای پرواز! پروازهای عباس با درجه سرهنگی در عملیات فتح المبین و بیت المقدس هم ماندگار شد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید