🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_کرامت_الله_غلامی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_دوم
🎙️به روایت محمدیوسف غلامی
- 1.
_این داروهای گیاهی فایده ،نداره بچه رو باید ببری شهر بستری
کنی و گرنه...
همین طور داشت با مادرم حرف میزد که من گفتم: ننه من برم تا دیرم نشده مادرم هم انگار که نشنید. اصلا حواسش نبود که منم باهاش هستم دویدم رفتم تا دیرم نشه.
تو مدرسه هم به کرامت فکر میکردم .قرار بود اون روز تو مدرسه نفری به درخت بکاریم کلاس اول تا پنجمی ها همه با هم تو حیاط بودند و مشغول گود کردن منم کلاس اول بودم سال ۱۳۳۵ بود کل مدرسه از دختر و پسر به زور به بیست نفر میرسیدیم.
من بچه ها رو نگاه میکردم و دلم به درختکاری
نمیرفت .تمام حواسم به خونه بود. اون روز هم تغذیه یه هفته بهمون دادن و من لب بهش نزدم تا بیارم برا کرامت. منتظر بودم تا مدرسه تعطیل بشه بیام خونه .
ظهر که اومدم سریع رفتم تو اتاق
_سلام ،ننه حال کرامت چه طوره؟
- سلام ننه جون هیچی همین طور که .بوده شاید یه کم تبش اومده پایین هیچی هم نمیخوره ،یوسف بیا یه لقمه نون برا بابات ببر سر زمین و بیا.
دستمال رو از مادرم گرفتم و راه افتادم .از دور پدرم رو که بیل رو دوشش بود دیدم. اونم همین که من رو دید از وسط زمین اومد کنار و دستمال نون رو ازم گرفت .
گفتم :از دیشب تا حالا کرامت مریضه
_چش شده بابا؟ غروبی که طوریش نبود
_ننه میگه تب شدید داره و استفراغ میکنه.
- غروب که آبیاری تموم شد میام ببینم چی شده! به ننه ات بگو نگران نباش طوری نیست ان شاء الله... بچه هست دیگه حتما چیزی
خورده معده اش به هم ریخته!
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🏴بمناسبت درگذشت مادر شهید بخشی
🔹برشی از وصیت نامه #شهید:
من در این جبهه که میروم به دانشگاهی وارد میشوم که معلمش #حسین (ع) و مکتبش #شهادت در راه خدا میباشد و اگر خدای متعال مرا جزء بندگان خویش قرار دهد که من هم جزئی از آن باشم من این احساس را میکنم در این جبهه که وارد شدهام فقط جای خودسازی و نیایش با پروردگار است و باید در این دانشگاه چنان خود را بسازم که به آن آرزوی خود که شهادت در راه خدا میباشد نایل آیم
و من که یک فرد بسیجی بیش نیستم از خداوند متعال میخواهم که این دعاهای برادران ما که در دل شب در سنگرها به گوش میرسد مستجاب نماید و هر چه زودتر فرج آقا آمام زمان (عج) را فراهم سازد.
من با آگاهی کامل و هدف مشخص پا در میدان مبارزه و آزمایش گذاشتهام و شعارم «لا اله الا الله و محمد رسول الله» است که آن را با خون خود به مرحله عمل در میآورم؛ آن قدر میجنگم تا جانم، رگ و پی و اعصاب و خونم را فدای این شعار کنم تا خدای منان و پیامبر گرامیش از من راضی باشند🌷
💠 #شهید حبیب الله بخشی
💠 #محل_شهادت :بعلبک لبنان به دست رژیم اسرائیل
#شهداے_فارس
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده⭐️
🌹پدرم، حاج موسی، برایم ماشینی خریده بود. من هم مثل خودش دائم الجبهه بودم. هر وقت به اهواز می آمدم، ماشین را روشن می کردم که باطری اش خراب نشود. آن بار وقتی خواستم ماشین را روشن کنم، متوجه شدم بنزین ندارد. به پدرم گفتم هروقت بیرون رفتی برای من بنزین بخر. گفت چشم.
به نماز ایستاد. یک لحظه متوجه ماشین سپاه که دست پدر بود افتادم. فکری به ذهنم رسید. پول سه لیتر بنزین را روی داشبورد ماشینش گذاشتم و سه لیتر بنزین از ماشینش کشیدم و در ماشین خودم ریختم و روشنش کردم. تا صدای روشن شن ماشین را شنید آمد. برافروخته بود. گفت: از کجا بنزین آوردی؟
گفتم از ماشین شما کشیدم، پولش را گذاشتم!
بلافاصله محکم کشید توی گوشم. اولین و آخرین بار بود که طعم کشیده پدر را می چشیدم. گفتم مگر چه کار بدی کردم که من را می زنی؟
گفت: فکر کردی پولش را گذاشتی حلال شد؟ این بیت المال است، مال 36 میلیون نفر است، شاید یکی از آنها راضی نباشدبنزینش را با پول عوض کند! آن وقت تو به خودت اجازه می دی از بیت المال استفاده کنی و پولش را بگذاری!
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره شنیده نشده از #شهید حسین خرازی از زبان حاج حسین یکتا در برنامه شبهای پرستاره ۱۴۰۲ در گلستان شهدای اصفهان
#حسین_یکتا
🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🏴 #مراسم_میهمانی_لاله_های_زهرایی
💢و گرامیداشت هفته دفاع مقدس
🔹با #حضور خانواده های معزز شهدا
💢با #روایتگری: حاج رضا غزالی (از رزمندگان دفاع مقدس)
💢 #بامداحی: کربلایی محمد شریف زاده
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ پنجشنبه ۶ مهرماه/ از ساعت ۱۶.۳۰
🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃
در این آشوبِ شهر ؛
دلتنگی برای شهدا
یك عنایت است!
باید خدا را شاکر باشیم
که هنوز دلتنگمان میکند
برای شما...💔
پنجشنبه یاد شهدا با ذکر صلوات🌸
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠 #سیـره_شهدا
🍃وقتی از جبهه برگشته بود. بهش گفتم: ولی جان پسرم ،بذار یه زن برات انتخاب کنیم تا کی میخوای مجرد بمونی⁉️
گفت :مادر جان من میدانم که شهید می شوم اگر در جنگ با صدام شهید نشوم به کمک مردم فلسطین می روم تا انجا شهید شوم . 💔
مادرجان !نمی خواهم بعد از شهادت من علاوه بر داغ از دست دادن پسرت نگرانی برای همسر و فرزند پسرت را داشته باشی..😞
🔰همیشه کفش های کهنه بسیجی ها را می پوشید.هر چه به او اصرار میکردیم یک پوتین نو بگیره و پا کند.
میگفت:این پوتین های بیت الماله و من از آنها استفاده نمی کنم.من با همین کفش ها راحت تر هستم..😞
#شهید ولی اله فولادی
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🌱🌷🌱🌹🌱🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_کرامت_الله_غلامی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_سوم
🎙️به روایت محمدیوسف غلامی
یکی نبود به پدرم بگه چی مثلاً؟! آخه اون موقع که یه لقمه نون گیر کسی نمییومد، چه طوری معده اش به هم بریزه؟! یه لقمه نون گندم و یدونه تخم مرغ که اگه مردم روستا همین مرغ و گوسفندا رو نداشتن معلوم نبود باید چی بخورن! پدرم همیشه امیدوار بود و به همه امید و دلداری میداد .سرش زیاد تو قرآن بود. منم یه بچه شش هفت ساله بودم و اصلاً تو این بحرها نبودم. همه فکرم پیش کرامت بود. به همین اندازه که من کرامت رو دوس داشتم مادرم معصومه رو دوس داشت .آخه معصومه بعد از اون خواهرم که یازده سالش بود و فوت کرد، گیرش اومد و حالا زیاد دوسش داشت و این معصومه رو جای اون یکی میدونست. خلاصه تا سه روز مادرم جوشونده درست میکرد و میداد به کرامت و او هم روز به روز بدتر میشد امکاناتی هم نبود که بریم شهر. بچه های دیگه رو هم به خاطر همین کمبودها از دست داده بود و گرنه اگه امکاناتی بود که معصومه رو برده بود شهر شاید نمی مرد .
همش پیش کرامت نشسته بودم به جز صبح ها که مدرسه بودم .هر کدوم از زنهای همسایه و فامیل می اومد میگفت این رو بجوشون اون رو بجشون بهش بده شاید خوب بشه.....
حالا سه روزی میشد که کرامت مریض بود. صبح بلند شدم و نگاهی بهش کردم و دیدم مث نخ ریسمون شده .دلم میخواست بلند بلند گریه کنم؛ اما نمیتونستم با اینکه شش سالم بیشتر نبود؛ ولی خیلی مسائل رو درک میکردم با خودم میگفتم کاش خونمون شهر بود ،آخه پدرم گفته بود که قبل از اینکه من به دنیا بیام چندباری رفتن شهر و یه مدت اونجا موندن و کار کرده؛ ولی دوباره برگشتن این چندروز من خیلی ناراحت بودم و دلم برا کرامت میسوخت .
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا #صلوات
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا