eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 شهید سید مرتضی آوینی: انقلاب سنگ انقلاب ایمان است در برابر قدرتهای دنیایی و پیروزی بدون تردید با ایمان است. 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🎐 l 🔸بدو از فرودگاه امام خودم را رساندم فرودگاه مهرآباد. تازه از سوریه آمده بودم. باید می‌رفتم کرمان برای سخنرانی، آمدم کارت پرواز بگیرم حاج قاسم را دیدم. پرسید: «شما داری میای شهر ما؟» - آره حاجی، امشب روستای زنگی آباد برای شهید حاج يونس زنگی آبادی برنامه گرفتن. دعوت کردن برای روایتگری. وقتی رسیدیم کرمان، خیلی عادی سر خیابان ایستاد تاکسی گرفت و رفت. مراسم که شروع شد حاجی هم آمد، دم در ورودی شرط گذاشته بود و گفته بود: «اسم من رو نمیارید. به حاج حسین هم بگید چیزی نگه که حاج قاسم اینجاست. من رو هم دعوت نمی‌کنید صحبت کنم. اومدم توی جلسه شهید.» حاجی مثل همه مردم آمد نشست توی مراسم شهید و بعد هم رفت. بی‌سروصدا و جنجال و هیاهو 🔹 . راوی: حاج حسین یکتا - کتاب سلیمانی عزیز 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
••🕊•• شَہید، دسݓ نِوشتہ خـُداست... درهمان لَحظہ ڪہ، مآ غافِل عݜقِ یاڔ بۅدیم؛ . ݜہدا عـٰاشق شدندݧ، وخدا پاے عشقِشاݧ ایستاد♥️📿 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹ماجرای جالب خادمی حاج قاسم برای حرم امام رضا(ع) از زبان آیت الله رئیسی ✍"گاهی حاج قاسم، آقای نصرالله و افراد دیگر به مشهد می‌آمدند، منتهی آمدنشان چندان آشکار نبود، من و چند نفر دیگر می‌دانستیم که ایشان آمده‌اند. گاهی آشکار می‌آمد که به خاطر ارادت مردم نمی‌توانست در حرم زیارت کند. در برخی مواقع هم از قسمت مخصوص مشرف می‎شد که بتواند راحت‌تر زیارت کند. البته دوست داشت علنی و بین مردم به زیارت برود. به ما هم می‌گفت من می‌روم پایین زیارت کنم. وقتی می‌رفت مردم دورش جمع می‌شدند و می‌گفت نتوانستم درست زیارت کنم. باید دوباره به اینجا بیایم و زیارت کنم. یک بار که ایشان به بارگاه حضرت رضا مشرف شد همزمان با غبارروبی بود. چون همیشه در منطقه بود جوری برنامه را تنظیم کردیم که ایشان بتواند در غبارروبی شرکت کند. غبارروبی مراسم بسیار با معنویتی است. همه دلشان می‌خواهد در آن شرکت کنند. قبل از تولیت بنده و در طول سال‎های بعد از انقلاب اسلامی همیشه این‌طور بوده که فقط علما می‌توانستند داخل ضریح مطهر حضور پیدا کنند. روزی که ایشان آمده بود بعد از اینکه مراسم غبارروبی تمام شد، حال ارتباط با حضرت رضا پیدا کرد و اشک می‌ریخت. غبارروبی که تمام شد به ذهنم آمد ما و آقایانی که از علما هستند و افراد دیگر همگی خادمان امام رضا هستیم. ما به زائرین حضرت و دستگاه و بارگاه علی بن موسی‌الرضا خدمت می‌کنیم، اما آقایی که اینجا ایستاده است و برای امام رضا اشک می‌ریزد به حرم اهل‌بیت خدمت کرده است، نه فقط در مشهد بلکه در منطقه. ایشان به حرم حضرت زینب و اعتاب مقدسه خدمت کرده است. ایشان خادم واقعی حضرت رضااست. در آن زمان به ذهنم رسید برای اولین بار این رسم را که همیشه علما داخل ضریح می‌آیند با حجت و فلسفه نقض کنم. به دوستان گفتم به حاج ق‌اسم بگویید داخل ضریح مطهر بیاید، حال معنوی عجیبی داشت. از جاهایی که ایشان از حضرت رضا طلب و آرزوی شهادت کرد همان جا بود، چون خیلی از یاران و نیروهای تحت امرش رفته بودند. ما فضاهایی را که او با آنها مواجه بود ندیده بودیم. شاید بهترین حاجتی که می‌خواست از حضرت رضا بگیرد همین بود. به ما و سایر دوستان هم همین را می‌گفت. سردار دلها🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ⁦*روایت جمعی از دوستان شهید* ✅ جلال ، نمازش با اشک قنوتش با اشک و سجده هایش با اشک بود . همیشه به یاد مولایش امیرالمومنین سر سجده بر خاک می گذاشت و اشک می‌ریخت . او با لبهای خاموش نگاهش هزاران مثنوی برای ما نمی خواند :« اگر میخواهی از دهلیزهای تاریک و نمور نفس بگذری و به دشت های روشن ایمان برسی ، قرآن بخوان » در نماز دست ها را مقابل صورت نورانی و شفافش می گرفت و پلک بر روی هم می‌گذاشت و دانه‌های درشت اشک  مانند مرواریدهای غلطان از چشمانش سرازیر بود .خدا می‌دانست چه می گفت. هر کس به صورت زیبا و قامت سرو گونه از چشم می‌دید چیزی جز دریایی از اخلاص و معرفت نمی یافت . فرمانده‌ای لایق و بنده صالح خدا بود بعد از نمازهای یومیه تعقیبات نماز و بعد از نماز صبح ، زیارت عاشورا می خواند ‌ هیچ‌گاه فراموشش نمی شد، حتی اگر در ماموریت شناسایی بودیم. همیشه قبل از آن این بیت شعر را می خواند : «حسین جان » «خاکستر وجود مرا گر دهی به باد. ، ..‌ از اشتیاق رو به سوی کربلا کنم » بعضی مواقع با اصرار بچه ها نماز جماعت را به ایشان اقتدا می کردند تعقیبات نماز را دوست داشت دیگران بخوانند ، اگر کسی نبود خودش می خواند. نزدیکی‌های سحرباصدای مناجاتش از خواب بیدار می‌شدیم.‌ «یا دائم الفضل علی البریه ...» شب‌های دوشنبه و چهارشنبه دعای توسل و شب‌های جمعه دعای روح بخش کمیل زمزمه می‌کرد . آنقدر با صفا و دلنشین تو را می‌خواند که فضای معنوی سنگر را فرا می گرفت همیشه در نماز و راز و نیاز با معبودش رازی هفته بود. ⁦ *به روایت جلیل کوشا برادر شهید* ✅ _جلال اینقدر میری شناسایی یه شب هم منو ببر. فکر می کردم فقط می روند نگاه می کنند و بر می گردند ‌ صدای قهقهه سربازان عراقی با صدای تیربار در هم آمیخته بود ‌ داخل میدان مین زمینگیر شده بودیم .صدای یکی از بچه ها پیچید توی گوشم . _جلال کمین خوردیم !! یک باره از خواب پریدم ! عرق سردی روی صورتم نشسته بود و قلبم به شدت میزد . سنگر آمدم بیرون ، باد خنکی نیمه شب به صورتم خورد . هر از گاهی صدای ترق تروق تیر های پراکنده از دور دست ها به گوش می رسید . اشک در چشمانم حلقه زده بود . نفس عمیقی کشیدم . با این خوابی که دیده بودم غرورم شکسته شد . صبح خوابم را برای جلال تعریف کرده و به شوخی گفتم :«کاکا من دیگه از خیر شناسایی گذشتم ! خودتون برید .خودتون هم شهید  بشید .من اهل شهید شدن نیستم » ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎐 📹 حاج قاسم سلیمانی: این وعده‌ی الهی حتما تحقق پیدا خواهد کرد، و ما اطمینان داریم به وعده الهی، و صدق آن را در عرصه‌های گوناگون بارها دیده‌ایم 👈 و در این وعده‌ی الهی، در قصاص خون این شهدای ارزشمند خواهیم دید... 🔰 نشر دهید 🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷برای دیدار مادر شهید حاج علی نوری رفته بودیم به روستای اسیر. دوستان از رشادت های حاج علی در والفجر ۲ گفتند. در اخر گفتیم مادر شما هم خاطره ای از شهیدتان بگید. اشک در چشمش پیچید گفت کدام شهیدم؟ تازه فهمیدیم چهار پسرش شهید شدن. گفت شبی در همین اتاق که نشسته اید, در خواب بودم. دیدم امام حسین(ع) سوار بر اسب امد و گفت امده ام پسرانت را ببرم. دست یکی از پسرانم را گرفتم و گفتم اقا احمد برای من بقیه برای شما. چهار پسرم سوار بر اسب همراه اقا رفتند! انها رفتند, احمد هم هنوز هست. سنگین ادامه داد, پسرم من پسرانم را پیش از این به امام حسین(ع) بخشیدم, گله ای هم ندارم. 🌿🌺 هدیه به شهیدان نوری حاج محمد , حاج علی, حاج غلام و حاج حسین صلوات 🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍دست نوشته شهید سعید ابوالاحراری در ١۴ سالگی.... ١_صبح یک ریال به فقیر درب دبستان دادم . ٢_شب فرمان مادرم را اطاعت کردم . ٣_رختخواب ها را خودم پهن کردم. ۴_تمام ظروف مادرم را شستم . 🍃🌷🍃 📚برگرفته از کتاب قلب های آرام (سعید)_ابوالاحراری 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
☆∞🦋∞☆ ســــردار شهید حــــاج حسین خرازے🌿 بیسیم چے حاج حسین بودم. یه وقت هایے که خبرهاے خوبـــــ از خط می رسید، من به ایشون مے گفتم. حاجے هم با شنیدن خبر خوبـــــ ، به سجده مے رفتـــــ و خداروشکر می کرد. هر چه خبر بهتر بود، سجده هاے حاج حسین خرازے هم طولانے تر مے شد. گاهے هم دو رکعتـــــ نماز میخواند یادگاران "ڪتابـــــ شهید خرازے صفحه ۹۲ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
آتش بہ جانـم مےزند ... آری ... با تمـام میخندی بہ آمال و آرزوهای دنیایےام! و میگویے : محل مانـدن نیست 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌹پدر شهید از خاطره مشترک حاج قاسم سلیمانی با فرزندش می‌گوید: ✍به من خبر دادند که حسین چریک هرشب از سنگر به بیرون می‌زند ، که گفتم مواظب حسین باشید. یک بار حاج قاسم به حسین می‌گوید حسین شما امشب پیش من بخواب و اسلحه اش را گرفتند و تحویل دادند که دیگر اسلحه ای نداشته باشد. حاج قاسم تعریف می‌کرد وقتی صبح از خواب برای نماز بیدار شدند, دیدند حسین نیست و به بیرون رفتند دیدند حسین با یک تکه چوب 3 اسیر عراقی را گرفته و آمده است😃 که با دیدن این صحنه قاسم سلیمانی به حسین می‌گوید؛ حسین تو لباس من را بپوش ومن لباس بسیجی تو را که حسین لبخندی میزند و میگوید شما در لباس خودت فرمانده باش و من هم در لباس خودم همان بسیجی و انجام وظیفه می‌کنم.😊 ❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✨هدیه ی پدر خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم... 😔 برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست . خیلی گریه کردم و به او گفتم : روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه می روم و تو باید به خانه بیایی.😭 روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید...❤️ از خوشحالی گریه کردم.در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمی دیدم. یک روزه تمام وسایل ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم. از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم.❗️ زمانی که به سوریه رسیدم یادم آمد که تولد فاطمه چهارشنبه است. بدون اینکه به من بگویند حرم حضرت رقیه (س) را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند . شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله امام حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود. همسر شهید💔 شهید مدافع حرم جلیل خادمی🌹 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید