eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱از میلہ هاے این قفس نگاهم مےرسد بہ تو تویے ڪہ رها شده اے از همۀ تیر و ترڪش هاے گناه از این تن خاڪے جدا شده اے 🕊️پرواز را یادم بده اے پرستوے عاشق ❤️ _احمد _خادم_الحسینی🕊️ 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷@golzarshohadashiraz
💫یادی از سردار شهید محمدمهدی علیمحمدی 💫 🌷سال 81 من جانشین پادگان آموزشی امام سجاد(ع) بودم. یک سری از بچه های بسیج قم آمده بودند برای آموزش به پادگان ما. یک روز گفتند یک پیشنهاد به ما بدهید که یک یادگار در این پادگان از خود بگذاریم. کمی از خصوصیات شهید علیمحمدی که مؤسس و اولین فرمانده پادگان امام سجاد بود برای آنهاگفتم. گفتم نظر من این است که به یاد شهید علیمحمدی در سینه این کوه، یک یا زهرا(س) بنویسید. از روز بعد شروع کردند. سنگ جمع می کردند، خار جمع می کردند و سنگ های سفید را کنار هم می چیدند. 20 شبانه روز کار آنها روی آن کوه طول کشید بی آنکه قدمی از قدم بردارند مگر با وضو. نتیجه کار آنها شد یک "یا زهرا(س)" زیبا در سینه کوه مشرف به پادگان امام سجاد(ع) اقلید، که تا همین اواخر آثارش آن باقی بود. بعد از بازنشستگی یک شب مهدی را در خواب دیدم. در وسط میدان صبحگاه پادگان ایستاده بود. با هم حال و احوال کردیم. گفتم: «آقا مهدی، شما به عنوان فرمانده پادگان، از فرماندهی من راضی بودید؟» گفت: «شما اگر هیچ کار نکرده باشی، آن یا زهرایی که به یاد شهدا نوشتید برای شما کافی است!» 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید 1⃣...... بچه ها برگشتند اما من ماندم با بچه های سپاه هویزه و رستم پور و غفار درویشی که از بچه های اهواز بودند.جسد اصغر گندم کار را با قایق به زحمت از رودخانه عبور دادیم و بردیم اهواز.شب همون اهواز ماندیم توی مسجد خوابیدیم و صبح برگشتیم سوسنگرد تا یک هفته بعد. دو سه باری هم رفتیم سراغ عراقی‌ها و درگیر شدیم ،و آتیش روی سرشان ریختیم تا اینکه قضیه سازماندهی پیش آمد و من مجبور شدم برگردم کازرون. رفتم مدرسه پروین اعتصامی مرخصی گرفتم و اومدم کازرون. راه دور و دراز فرصت خوبی بود تا تمام خاطراتم را دوره کنم یک بار دیگر تبسم آسمانی شهدا را پیش چشمانم تصور کنم. راستی راستی اتوبوس هم یک خلوت سیاره ،وقتی شب و شوق باشه و بغض شش همسنگر شهید توی گلوت گره خورده باشه نفهمیدم کی رسیدم. مرخصی هم تمام شده بود می خواستم برگردم که برادر به خط فرمانده سپاه کازرون نامه ای به من داد که بروم بسیج خشت. در واقع یک حکم مسئولیت بود . من هم اگر چه پذیرفتم و چیزی نگفتم اما دلم توی جبهه بود. توی هویزه و سوسنگرد. توی آبادی رودخانه که عراقی‌ها از دست نارنجک تفنگ های ما عاصی شده بودند. از سر به سر گذاشتن های ما به تنگ آمده بودند.آنها زاغه هاشون از مهمات پر بود اما تو دلشون خالی بود کار دهم از عالم محاسبه جداست. 🌹🌹🌹🌹🌹 یک سال از آزادی از می گذرد در کنارش نشسته ایم سر به زیر است و اصلاً به کسی نگاه نمی کند آفتاب رو به زمستان در چشمهای زلالش تکثیر شده است.زیرلب نجوا می‌کند زمزمه‌های که به ذکر و زیارت شبیه است. غروب غم انگیزیست خورشید زخمی و خونین انتهای افق پیداست. حالا میشود در چشم هایش خیره شد سمت غروب دریایی از خون،خروشان و موج زن و کشتی شعله‌ور خورشید در آن فرو میرود. شهر مجروح در ساحل این دریای خروشان وسرخ آرام نیست. نبض در حرارت روز های خاطره انگیز سال پیش و خبرهای داغ این روزها می تپد. بالشی از گلوله زیر سر دارد،زخم هایش را هنوز مرهمی نگذاشتند. بچه‌های مدرسه نمی‌روند،کسی عروسک خونین خاک آلوده اش را از طاقچه خانه های ویران بر نمی دارد و کسی نیز تا زندگی را در کوچه هایش جار بزند،ماهی سبزی ..خارَک... در کنارش نشسته این با بغضی شکفته در گلو،دوستانم نیز. غروب غریب و غم انگیز است و من به چشمهای زلالش خیره شده ام به او هیچ نمی گوید. یک سال از آزادی اش می گذرد. او که چشمهایش را دشمن میلی از گلوله کشیده است. همون که خاطره و هراس لحظه های سربی را در جان دارد. همو که گلوله پوست نازک و کشیده اش را شیار کرده‌اند. سر به زیر و زمزمه می‌کند. میدانم همه چیز را به یاد دارد،همه چیز را دیده است،میدانم دل خونی دارد اما لب به سخن نمی گشاید. همیشه همین طور بوده است. _به یاد داری آن شب های تیره را که به امید تو به آب زدیم؟! _به یاد داری عزیزانی را که در دل ضلالت او فرو رفتند؟! ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | ⭕️ اینجا دیدنیه، تعریف کردنی نیست! اربعین بهانه است به سمت عشق باید رفت ✍تقارن اربعین با هفته دفاع مقدس... 🏴🏴🏴🏴 t/2795372568C39e6bb54eb #نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷یکی دو سال از شهادت محمد می گذشت. دختر بزرگم سمیه خانم، دچار ناراحتی کلیه شده و توی خانه افتاده بود. آن شب حالش خیلی بد شد. نه وسیله ای داشتم، نه کسی که به من کمک کند و سمیه را به دکتر ببریم. به هر سختی بود، کشان کشان سمیه را از خانه بیرون آوردم. گفتم: محمد این رسمش نیس! ناگهان صدای مهربان و زنگ دار محمد در گوشم پیچید: خانم چرا غصه می خوری من که هستم! خودش بود. زبانم بند آمده بود. سمیه را از دستم گرفت و روی دوش خود سوار کرد. کنارم سمیه را تا سر خیابان آورد. سوار تاکسی که شدیم، از چشمم محو شد. سمیه را به درمانگاه مطهری، پیش دکتر بردم و دارویی برای او تجویز کرد. ساعت ده شب بود که کارم تمام شد. با یکی از همسایه ها که آنجا دیدم به خیابان آزادگان برگشتیم. باز دختر هشت ساله و تن بی جان من. باز صدای محمد در گوشم پیچید: خانمم بذار من سمیه را می برم! سمیه را روی دوش گذاشت. من با خانم همسایه مشغول صحبت بودم که محمد با گام های بلند سمیه را به سمت خانه برد. به خانه که رسیدم، دیدم سمیه روی رختخوابش خوابیده... راوی همسر شهید 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔵خوابش را دیدم، گفتم: چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟! گفت: از آنچه دلم می‌خواست، گذشتم! 🌷شهید سیدمجتبی علمدار 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 کشف پیکر مطهر دو شهید لشکر ۱۰ سید الشهدا علیه السلام کردستان عراق _چوارتا شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۰ ... 🌱🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 🏴 و *اختتامیه طرح و مسابقه سردار زهرایی شهید محمد اسلامی نسب* 🏴🏴 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *حاج سید عباس انجوی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۱ مهرماه ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۶/۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌱چشمے به رهت دوخته ام باز ڪہ شاید... باز آئے و برهانیم از این چشم بہ راهے :)💔✨ حاج_عبدالله_اسکندری🕊️ 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱@golzarshohadashiraz
یکی از آشنایان خواب شهید «احمد پلارک» را می بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می کند. شهید پلارک در جواب می گوید: «من نمی توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید، هم چنین زبان هایتان را نگه دارید. در غیر این صورت، هیچ کاری از دست من بر نمی آید.» 🌹 شهید احمد پلارک 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید 1⃣......اما تو دلت سرد بود تپش قلبت ارتعاشی چنان که باید نداشت امواج دارم دیده بودم و هرگز برادران و را به ساحل نیاوردند و آنان خونگرم شان را به زمستان تو هدیه کرده اند و اشک های غریب شان را به غربت تو نثار کردند. آنان به تکویر و تندر فریاد کردند و الله اکبر و در هنگام تسلیم جان و در لحظه گفت شهادت در شادی شگرف وصول به شوق و شعف بال بال زدند. آری آنان حتی با کمربند و کلاه با زخم هایی در بدن و زخمی عمیق در دل،چنان که همیشه فروتن و خاکسار بر ماسه های غبار نشسته تو آرام گرفتند. آه صحنه غریبی است خورشید خون می گرید و دوستانم و من همه خاطرات خونین را به یادش می آورم نمی‌گوید،رمان غمگین و سر به زیر . یک سال از آزادیش میگذرد. _یادت هست؟شهر محاصره بود و تو صدای توپ و تانک ها و پرندگانی را که در حاشیه آشیان داشتند میشنیدی و تو به آسمان خیره بودی و به خورشید. و خورشید شرمگین بود از تو از شهر خورشید ماتم گرفته بود ، داغ و دریغ برادرانم را. اما خونگرم برادرانم تورا قلیان داد و توبه عطر و ابر تبخیر شدید و آن توده معطر در بارش یکریز خود خورشید را شست و شهر را و اندام در خاک مانده برادرانم را . _یادت هست؟آن روز که آسمان خون می بارید و پرندگان بر حاشیه از غمگنانه آواز می خواندند,اژدر لرزه بر فرشتگان نوحه می گریستند و مادران شهدا ناامیدانه خوبه های را انتظار می‌کشیدند,تا قامت استوار عزیزانشان را بر درگاه خانه قاب کنند و طنین دلنشین گام شان را از ابتدای کوچه بشنوند و پیام فرده و ظفر را شربت و شیرینی نذر کنند . _چه صحنه غریبی است.!خورشید خود را لای نقد‌های دوردست پنهان کرده و دوستانم چشمهایشان را در آستینشان و من خاطرات زیادی دارم تا به یادش آورم, اما هیچ نمی گوید و شرمگین و سر به زیر زمزمه می کند و ذکر می گوید. و من می شنوم و دوستانم که او مویه می‌کند و ضجه می زند. حالا شب فرا رسیده است،چند پرنده شتابان از بالای سرمان می گذرند و می‌روند تا اگر بتوانند شبگاهشان را آرام جایی به جویند. درختان به سمت آن زلال سرو به زیر خم شده اند، گویی که می خواهند او را ببوسند. نخل‌ها باورمان این بود که هرکدام که باربر بودند امسال رطبی شیرین‌تر داشته اند. حیران این صحنه های شگرف و شگفتم و رفتن را ناگزیر. با اشک هایش می‌گیرم و قسم یاد می کنم به خونه عزیز شهیدان،به اشک لرزان مادران،به اندوه بی پایان یتیمان، به تنهایی اسیران و به ناله های نیمه شب امام‌مان که از جانِ دریغ نکنم. صدای موذن دریچه ای از بهشت به رویمان می‌گشاید. شهیدان و نخلها به نماز ایستاده اند. فردا صبح در فلقی خونین غسل شهادت خواهیم کرد و روان خواهیم شد به دهلاویه، به تپه های خاطره انگیز رمله.. _بدرود کرخه نور! ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰تــیر بار عراقے شـده بود سـد راه گردان... تیــرِ برش مے زد و نمےگذاشـت قـدم از قـدم برداریم، هر که هم برای خاموش کردنش رفت، چراغ عمر خودش خاموش شد. به خاڪریز چسبـیده بودیم،فرمانـده گردان بلند شد. گفـتیم بگـذار هـوا ڪه تاریڪ تر شد، دیدش که ڪور شـد خفـه اش می کنـیم، قبول نکرد. ایستـاد و گـفت: «نامـرد دارد یڪی یکی بچه هایم را می کشد، چطور نروم!!؟» قبل از رفتـن با پا روے خاڪ ها نقـشه عملـیات را برایم کشـید، نقشـه نداشتـیم و سـید تنـها ڪسے بود که به منطـقه عـملیاتے توجیه بود. با خنـده گـفتم: «سـید با این نقشه خاکی می خواهے سـرمان را زیر آب کنی؟» خندید و گفت: «نترس امشـب خودم هم می شـوم!» سمـت تیـربار رفـت. تیربارچے هـم ڪم نگذاشت و سینـه سـید را سـوراخ ڪرد. خودم دیـدم سیـد دستـش را با احتـرام روے سیـنه اش ڪه خـون از آن فوران مے زد گذاشـت و گفــت «یا حسین» بعد هم به زمین افتـاد. 🌹🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید