eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 *🏴گرامیداشت شهدای کربلای ۴🏴* و شهیدان حاج مهدی زارع ، شهید محمد اسلامی نسب وشهید جلیل ملک پور 🚨با حضور خانواده معظم شهدا 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 برادر *کربلایی محمد رضا فرخی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۹دیماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🍃🍃چه احساس قشنگی است که دراول صبح🌤️ یادخوبان توراغرق تمنا سازد✨ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
دستور عقب نشینی در عملیات کربلای ۴ صادر شد، ولی کسی جرأت برخاستن نداشت. جلیل متهورانه از جا بلند شد. نخست تیربارچی عراقی را زد. بعد هم با شجاعت به سوی سنگر او دوید، دهانه تیربار را به سمت بعثی ها گرفت و تعداد زیادی از آن ها را روی زمین ریخت. به این ترتیب به نیروهای زیرفرمان خود، فرصت داد تا عقب نشینی کنند. وقتی همه گردان او به مقر خود بازگشتند؛ تیر(قناسه) به صورتش خورد و جلیل دلیر به شهادت رسید و پیکرش همانجا ماند تا در عملیات کربلای ۵ بدن مطهرش را به عقب برگرداندند جلیل ملک‌پور :کربلای ۴ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * نگران بچه اش باشد شوهرش هم که کویت بود و هر شش ماه یک بار بهشون سر میزد. لاری بودند و مثل ما توی شیراز غریب. انگار خودش میدونست که چه روزهای سختی در انتظارش هست که اینقدر نگران بچش بود.دست روزگار سرنوشت دیگری برایش رقم زده بود و سالها و دیگه هر ۶ ماه یکبار هم آقارضا را نخواهد دید.نمی دانست که خدا شیشه را دربغل سنگ نگه خواهد داشت و درست به چیزی که فکرش را هم نمی کنی و درست جایی که اصلاً نگران نیستید از دست روزگار کار خود را خواهد کرد. ده سال بعد از نگرانی های مادر مجید و تلاش برای حفظ مجید دست تقدیر خودش را به پدر مجید رساند.خدا میداند این مادر نگران چی کشید روزی که خبر مرگ پدر بچه هاش را شنید. بنده خدا تکیه گاهی را توی زندگی از دست داد. سال ۶۷بود  ،۱۲ تیر که هنوز قطعنامه پذیرفته نشده بود این آمریکای ملعون هواپیمای مسافربری ایران را زد و همه مسافران شهید شدند. همشون تکه تکه شده و جسدشان هم پیدا نشد.آقا رضای شفیعی هم جزء همین مسافران بود می خواست بره دبی ، که از آن طرف هم بره کویت ،که دیگه بنده خدا اجل بهش مهلت نداد. چه تصویری از آمریکا داشت؟! می‌گفت غلام آمریکایی هست آمریکا را در قیافه غلام مجسم کرده بود. نمی دونست که آمریکایی واقعی ۱۰ سال بعد چطور داغی روی دلش میذاره و هیچ وقت فکرش رو  نمیکرد. خلاصه مادر مجید که درد و دل میکرد من دیگر نگران غلام نبودم و فقط می گفتم خدایا! بچه مردم بلایی به سرش نیاد! اگر خدای نکرده طوریش بشه من جواب این مادر را چی بدم آخه!!؟ خیر ببینی مادر خودت که میری دیگه بچه مردم را چرا با خودت میبری! _حالا شاید خدا کرد مجید باغلام من نرفته .شاید رفته خونه دوستی رفیقی. _نه خانم .خودم صبح دیدم با هم رفتن. سر کوچه که می خواستن بپیچن ندیدمشون. هرچی دویدم بهشون نرسیدم که بگم کجا داری میری و نذارم بره.خدایا خودت بچه را حفظ کن اصلاً سابقه نداره تا این موقع بیرون باشه. مامان غلام دلم خیلی شور میزنه. _توکل کن ،هیچی نمیشه !غلام هر روز انقدر دیر میاد تازه الان سر ظهر هست الان دیگه هرجا باشن پیداشون میشه. مادر مجید طاقت نداشت می رفت سر کوچه نگاه می انداخت می آمد  داخل. یک پاش توی کوچه بود یک باش توی خونه ما و یک پاش توی خونه خودشون. روزهای دیگه که خود ما نگران بودم میرفتم طرف‌های اصلاح نژاد می‌دیدم غلام داره فعالیت میکنه از دور می دیدمش به جلو هم نمی رفتم.شاید بعضی وقتا چند روز به چند روز من غلام را نمی دیدم. خدا خودش بهم قوت قلب میداد. اینکه نگران نبودم ولی دعا می کردم براش به خودم را آرام می کردم. . http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | 💠حق انگشتر رو ادا کنید...روایتی از اهدای انگشتری حاج قاسم سلیمانی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار بسیجی،‌معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫 🌷 یکی از محارم ما بعد از مدت¬ها به خانه ما آمده بود. کمال در حال و هوای خودش بود که ایشان رو به کمال گفت: کمال جان، عزیزم سرسنگین شدی دیگه سری به ما نمی‌زنی! کمال از شرم سر به زیر انداخت. باز اصرار کرد و سؤالش را دوباره پرسید. کمال خندید و گفت: من شما را خیلی دوست دارم، خیلی هم دلم برای شما تنگ می‌شود، اما دخترهای شما تو خانه حجاب ندارند‌. برای من سخته جایی باشم که چند نامحرم، آن‌هم بی‌حجاب حضورداشته باشند‌! سکوتی سنگین خانه را فراگرفت. قبل از انقلاب بود و حجاب در کوچه و خیابان هم الزامی نداشت چه رسد به داخل خانه¬ها، اما کمال روی این موارد خیلی حساس بود. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
❇️ 🔴شهید محمدرضا عسکری فرد ♨️خانواده‌دوستی و مردم‌داری برادر شهید نقل می‌کنند: از خصوصیات اخلاقی برادرم، خانواده‌دوستی‌وتوجه‌به‌صله‌رحم‌بود👨‍👩‍👦‍👦 شاید به همین خاطر بود که تمایلی به استفاده از فضای مجازی نداشت و ارتباط از این طریق را نمی‌پسندید❌📱 او بسیار مردم‌دار بود💞 و همیشه کمک به دیگران را در اولویت کارهایش قرار می‌داد🧏‍♂ خـوش‌مَشرب بودن و اخلاق دل‌نشین شهید🥰 به‌طوری بود که زمینه را برای جذب جوانان به مساجد🕌 و طلبگی بسیاری از آن‌ها فــــراهــــم می‌ســــاخــــت💙 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ❄️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹تکفیری‌ها رسیده بودند نزدیک حرم حضرت زینب (سلام الله علیها)؛ آن‌قدر که تیرهای کلاش به در و دیوار حرم می‌خورد.حاج قاسم تاب نداشت ببیند حرم حضرت زینب (س) در خطر باشد. 🌹خودش کلاش به دست گرفت و آمد پابه‌پای بچه‌ها از حرم دفاع کرد. آن‌قدر ایستاد تا تیر خورد به دستش. هرچه اصرار کردیم برنگشت عقب. با همان دست مجروح کنار بچه ها و حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) ایستاد. 🦋 "" ✍کتاب سلیمانی عزیز  🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨🚨 🚨🚨 کتابخوانی فرمانده آتش بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید معلم مهندس کمال ظل انوار 🔹🔹🔹🔹🔹 مسابقه👇 مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب برگزار می گردد ۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه می‌گردد ♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید 🔻 https://formaloo.com/qw503 ⭕️مهلت شرکت در مسابقه تا ۱۹ دیماه روز شهادت این شهید بزرگوار می باشد ⭕️ شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️ ۳. به لطف الهی به ۱۴ نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه پلاک طلا (پارسيان )هدیه داده میشود🎁🚨 🔹🔸🔹🔸🔹 شیراز
ای شهیــد🌷🕊️ ✨نگاه به چهره پاک و مظلوم شما... همانند بارانی است که...🌧️ بر این دل خسته و آلوده میبارد... 🍃در این دنیای وانفسا همین ست🥀💔 که نمےگذارد غبار گناه دل را سیاه کند... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
فرقی نداشت توی پایگاه‌های عراقی باشه یا سوریه و لبنان، شب به شب با پدر و مادرش تماس میگرفت و از پشت تلفن حال و احوالشون رو می پرسید. هربار که زنگ میزد سیم کارتش رو عوض میکرد، و حواسش به امنیت قضیه هم بود که کسی نتونه ردش رو بزنه و تماساش رو کنترل کنه. گاهی پدر و مادر پیرش به همین صدایی که می‌دونستند فرسنگ‌ها ازشون دورتره دل خوش میشدن و در حقش دعا می‌کردن. 👤 حجت الاسلام عسکری(امام جمعه رفسنجان) ◼️◾️▫️◾️◼️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * دیگه از بس که مادر مجید بی تا بی میکرد دلشوره هات به من سرایت کرده بود.تظاهرات بنزین ها هم رفته بودند تظاهرات که چون شهر شلوغ بود یکی از اقوام مجید اون رو میبینه و بزرگ می برد داخل خونه و نمیزاره بیرون بیاد و بره تظاهرات.ولی غلام فرار کرده بود و رفته و در یک برد و بعد هم رفته بود تظاهرات. ساعت ۴ بعد از ظهر ما ناهار نخورده بودیم و توی کوچه منتظر بودیم به مادر مجید دلداری می دادم که یکدفعه دیدم بچه ام حمید داد زد. _اومدن اومدن.. مامان مجید دویدن رفت جلوشون. نگاه کردم دیدم آره مجید تنها داره میاد. _کجا بودی تا الان؟! نمیگی اگه بگیرنت می‌کشنت ! تا منو نکشی که نمیشینی خداجون من را از دستتو بگیره بچه! مجید هم همینطور که مامان توکوچه بند داشت حرف میزد ایستاده بود تا ببینه من چی میگم. چهره ناراحت بود خیالم راحت شده بود که این بچه سالم برگشته! چقدر نذر کرده بودم. خدای ناکرده اگر اتفاقی پیش می‌آمد می‌گفتند تقصیر بچه فلانی بوده که این را با خودش برده.غلام دیگه خودش سردسته بود و کلا توی تظاهرات شرکت می‌کرد. _مجید جان کجا بودی تا الان؟! مجید پرید وسط حرف های پای مادرش رو به من گفت: رفتیم که بریم تظاهرات من دیگه نتونستم برم ولی غلام رفت. دلم ریخت. _ تو تظاهرات نبودی؟! _با هم که رفتیم شهر شلوغ بود یک دفعه نمیدونم این فلانی از کجا پیدا شد و من را کشید برد تو خونش و در را هم قفل کردن نزاشت بیام بیرون تا الان ، ولی غلام فرار کرد و رفت و دسته تظاهر کننده ها و من دیگه ندیدمش. همینطور که این زبان بسته مجید داشت برای من توضیح میداد مادرش کشید برداشت تو خونه و ما هم با بچه‌ها آمدیم داخل.یکم نگران شده بودم آخه روزهای اوج تظاهرات بود. شعر مجید ناراحت و نگران شدم نکنه غلام راگرفتن و مجید چیزی به من نمیگه. نزدیکای غروب بود که دیدم کلید روی دار انداخته شد و در باز شد.اولش فکر کردم بابای بچه هاست .چشمم به در بود که دیدم غلام اومد داخل.همیشه از درک می آمد داخل آن چیزی که جلب توجه میکرد کفش های پاره پوره اش بود . اصلا وانمود نکردم که نگران بودم. _خسته نباشی مادر تا الان کجا بودی ؟چیزی خوردی؟! به روی خودم نیاوردم که مجید گفته بود امروز تظاهرات بودیم. _مامان از مجید پسر همسایه خبر نداری ببینم اومده یا نه؟ _کجا بوده مگه؟ _امروز صبح که داشتم می رفتم گفت منم باهات میام .دیگه تظاهرات بود و ما هم رفتیم توی شلوغی دیدم یکی مجید را گرفت و برد و نذاشت بیاد توی تظاهرات. مثل اینکه از اقوامشان بود .دیگه ندیدمش. الان هم جرأت نکردم برم در خونشون ببینم اومده یا نه؟! _بله مادر آمد. آخه تو چرا بچه مردم را با خودت میبری ؟! اگه بلایی سرش بیاد ما جواب مامانش رو چی بدیم؟! _مگه من به زور بردمش ؟خودش میگه می خوام بیام !حالا که تو تظاهرات هم نتونست بیاد. _مادرش امروز اومد کلی دعوا کرد که چرا بچه اش را میبری؟ _می‌گفتی خودش میره !مگه بزار میبرنش؟! _حالا خدا رو شکر که امروز سالم اومد. اگه خواست بیاد با خودت نبر خودش میخواد بره, بره! خم شد که بند کفشش را باز کنه. _غلامعلی مادر آبرومونو بردی! برو بیا برو یک کفش بگیر . آخه این کفش پاره چیه میپوشی؟ زشت جلوی مردم .فکر می‌کنند ما یک کفش برات نمی خریم. آبروی بابات میره. چطور با این راه میری؟! کفش را بیرون آورد و همین طور که یه پاش رو توی آستانه در گذاشته بود به عقب نگاه کرد و گفت: تا پیروز نشیم من کفش نمی خرم. ... http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃