* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_چهارم
بسم الله گویان رسیدیک به سنگر نوک.
پیشانی جنگی ما آنجا بود .حاج قاسم سلطان آبادی بود و یک فرمانده گردان که نامش یادم نیست .سنگر تنگ ما را به زحمت جا داد. مهربان نشستیم دیده بوسی و احوالپرسی و تهیه گزارش برای فرمانده لشکر .
دشمن ترسش را با ریختن گلوله ها پنهان می کرد. سنگر نوک از توپ مستقیم شان که پشت سر هم در اطراف فرود می آمد مثل گهواره تاب میخورد.
حاج قاسم گفت نیروهای دشمن تازه نفس هستند و مدت زیادی نیست که مستقر شدند .بچه ها ی کمین و اطلاعات هم گزارش داده بودند که برایشان سخنرانی شده و حسابی تهییج شده اند .از خاکریز که نگاه کردیم همه این گزارشها تایید شد.
عراقی ها تانک هایشان را انداخته بودند و با چراغ های روشن مانور می دادند.
برای تدارکات و نیرو مشکل ما بیش از دشمن بود. آبگرفتگی دردسر بود مزاحم همه چیز بود. تعویض نیرو استقرار نیرو، حمل و نقل تدارک کردن همه چیز.
در همین حین برای بار دوم حرارت ملایمی روی صورت حاج مجید سر خورد. چشمش شروع کرد به خونریزی. خیلی هم شدید. در یک چشم به هم زدن خون روی بادگیر پسته رنگش موج انداخت.
آمبولانس نبود. امکانات ماشینی نبود .بیسیم هم که می زدیم کسی جواب نمیداد .آنجا فقط یک گردان نیروی خط نگهدار بود که به کمک گردانی از لشکر حضرت رسول حفظ محور می کردند.
لجمان هم از دستش در آمده بود که لاینقطع میگفت: چیزی نیست مهم نیست.
بالاخره تصمیم بر این شد که با یک نفر برگردد عقب.
همه هم گفتند هاشمی.
ما هم راه افتادیم. مثل ابر بهار گلوله میریخت .ماندن توی خط به سلامت نزدیک تر بود .
ظلمات هم بود چشم چشم را نمیدید .با بدبختی رسیدیم به سنگرهای اول این ور و آن ور زدیم تا یک آمبولانس پیدا کردیم .راننده نداشت صدا زدیم پیدایش شد . گفت بنزین ندارم. قربان صدقه اش رفتیم قول بنزینش دادیم تا راضی شد. اصفهانی بود از لشکر امام حسین .
به هر ترتیب رسیدیم به اسکله و منتظر قایق شدیم. به قصد این ور آب حرکت کردیم. آب کم عمق بود و پروانه موتور گیر می کرد .
هوا گرگ و میش بود که به بیمارستان رسیدیم .انگاری رمقش را دقیق اندازه گرفته بود و تقسیم کرده بود .
روی تخت دراز نکشیده از هوش رفت. بعد از نماز صبح برایش دعا کردم. نگرانش بودم خاصه که یادداشتی هم نوشته بود و داده و دست پدرم که جبهه بود و گفته بود اگر من شهید شدم حتماً شما را شفاعت خواهم کرد و هنوز این سند بهشت محفوظ و موجود است است.
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍آوای خوش پدرشهیدی که این روزها در شبکه های مجازی غوغا به پا کرده است!
🔰 وقتی همایون شجریان بخشی از صدای زیبای حسینعلی را در صفحه شخصی خود منتشر کرد ، کم کم همگان به ایشان ادای احترام کردند و حالا صدایش جهانی شده است.
🔰 حسینعلی شبانپور پیرمرد چوپان شهرضایی که فرزندش سالها پیش در فاو به شهادت رسیده است ، کسی است که به خوبی به آواهای موسیقی اصیل تسلط دارد و در صحرا و زیر سقف آسمان زمزمه الهی سر میدهد.
💔 سوزِ صدای حسینعلی در فراق فرزندِ شهیدش محمود، شنیدنی و سرشار از عرفان ، صداقت و رنگ و بوی خداست.
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
وقتی ڪار فرهنگۍ را شروع میڪنیم با اولین چیزے ڪھ باید بجنگیم خودمان هستیم . . .
#شھیدصدرزاده|
#شھیدانھ♥
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
⭕️و یادواره شهدای جزیره مجنون
🎙راوی : *برادرسید رضا متولی*
#بامداحی: برادران امیر حسین راستی و مهدی کبیری نژاد💢
با اجرای برادر حمیدرضا پیروی (مجری صدا وسیما) و اجرای گروه سرود حبیب الشهدا
🔺🔺🔺🔺
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲ تیرماه / از ساعت ۱۸*
⬇️⬇️⬇️
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
••♥️🥀••
🌱پنجشنبهها
چشمڪهمیگشاییم
نامڪسانیدرذهنمانروشناست
ڪهتاهمیشهمدیونشانهستیم
آنھاییڪههرگزفراموشنمۍشوند🕊️
بازپنجشنبهویادشھیدانباصلوات🌸
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
5⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ فَاسْمَعُوا لِاَمْرِهِ تَسْلَمُوا، وَ اَطیعُوهُ تَهْتَدُوا، وَ انْتَهُوا لِنَهْیِهِ تَرشُدُوا، وَ صیرُوا اِلى مُرادِهِ وَ لاتَتَفَرَّقْ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبیلِهِ.
✅ او ( علی علیه السلام) را بشنوید تا سلامت مانید و اطاعتش کنید تا هدایت شوید و از آن چه باز می دارد ، خودداری کنید تا راه یابید و به سوی مقصد او حرکت کنید و هرگز راه های پراکنده ، شما را از راه او باز ندارد.
(سوره انعام آیه ۱۵۳)
📚فرازی از بخش ششم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 #پیام_فرمانده
🔻امامخامنهای:
من با خانوادههای شهدا زیاد نشست و برخاست کردهام و میکنم و از شرایط روحی آنان آگاهم. گاهی فقدان یک عزیز مصیبتی است که اگر مرگِ او شهادت نبود، تا ابد قابل تسلی نبود؛ اما خدای متعال در شهادت سرّی قرار داده که هم زخم است و هم مرهم و یک حالت تسلی و روشنایی به بازماندگان میدهد.
۱۳۷۲/۰۲/۰۲
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_پنجم
تو دلم مونده بود یک بار هم که شده همراهش بشم ببینم چه جوریه که اینقدر میگن نفس پُر کار میکنه.
من همیشه به عنوان راننده نفربر در اختیار فرمانده لشکر بودم. چندسالی تجربه جمع کرده بودم کم کم داشت باورم میشد. شاید ادعا هم میکردم .
پیشتر ها فرمانده ها با ماشین می رفتند یا حتی با موتور سیکلت که خطرات زیادی داشت. چپ می کردند مجروح می شدند شهید می شدند.
این بود که تصمیم گرفته شد با زره برن جلو. همه هم با من همسفر شده بودند .
از حاج نبی رودکی و حاج قاسم سلطان آبادی یا شیرافکن و عالی کار و همه.
عقده کرده بودم که با حاج مجید همراه بشم ببینم بچه ها راست میگن یا نه؟!
همه اونا رو هم که بردم دیدم که هر کدوم برای خودشون یلی بودن. واقعاً شجاع و کاردان.
بالاخره یک روز میسر شد که ملتزم رکابش بشم .با چند همراه که حاجی داشت.رفتیم به طرف خط با نفر بر. خط پدافندی بود که ممکن بود خسته بشن.
فرمانده ها که سر می زدند سراغ و سوالشان می کردند خودش تجدید روحیه بود. خاصه کسی مثل حاج مجید و آن روحیه شاد و بشاش که همه را سر شوق می آورد. تا رسیدیم تکتک سنگرها را سر زد تعارف و تکلیف بسیجیا آدم را تازه می کرد .خداوکیلی آب توی پوستم می دوید.انگار یک تکه آسمان افتاده باشه روی زمین. اینقدر معنوی.
دور مجید حلقه میزدند باهاش عکس میگرفتند. خوش و بش میکردند .قول و قرار می گذاشتند وعده و وعید می دادند برای شب حمله.
گفتم که خط پدافندی بود .آروم و بی صدا هر از گاهی یکی دوتا گلوله صداش مثل ترقه توپچیها توی فضا پخش می شد. اما به هرحال خط مقدم بود. یعنی آن طرف خاکریز عراقی ها بودند که اگر جرات و جسارت داشتند توپ و تشر شان پر بود.
بازدید که تمام شد گفت: بریم.
حرکت کردیم به سمت عقب .با خودم گفتم :انگار اون جور هم که بچه ها گفتند نبود.
توی همین فکر و خیال بودم که صداش توی گوشم زنگ خور
_کجا انگار داری میری عقب ...
_مگه بازدید تموم نشده؟؟
_وضعیت دشمن چی میشه!؟ یک سری هم به اون بزنیم بعد با دستش اشاره کرد برو بالا
روبروی من چیزی جز خاکریز نبود. کافی بود که ما فقط گرد و خاک مون به لبه خاکریز برسه .
گفتم: اونور دشمن ها میزنن لت و پارمون میکنن
_نه بابا مسئله ای نیست .آب هم از آب تکان نمیخوره
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫
🌷کربلای 4 بیشتر از یکشب طول نکشید، صبح عملیات حاجمحمـد را دیدم. آشفته و پریشان بود. خاک شلمچه، وقتی خیس بود بسیار چسبنده بود و راه رفتن در آن مشکل. دیدم حاجمحمـد با پایبرهنه در منطقه میگردد، هم نیروها را عقب میفرستد و هم بیسیم و تجهیزات مخابراتی که جامانده را عقب میآورد.
روز دوم عملیات کربلای 5 بود، در مقر تسخیرشده عراقیها بودیم. دیدم حاجمحمـد با موتور تریل جلویم ایستاد. گفت: مجید سوار شو یه دوری بزنیم بیایم!
فهمیدم طبق معمول دنبال غنیمتی برای مخابرات است. آتش سنگینی از سمت عراق روی خط بود. سوار شدم. حاجمحمـد با سرعت از میان انفجارها به سمت پاسگاه کوتسواری رفت.
عادت حاج محمد بود. از چند ماه قبل که درگیر هماهنگی های عملیات بود، شب و روز عملیات هم با اینکه فرمانده یک واحد بود در جلوترین خط نبرد، آتش درگیری عملیات هم که کم می شد، دنبال جمع کردن تجهیزات مخابراتی عراقی ها برای تقویت واحدش بود... به قول بچه ها، حاج محمد خستگی را خسته می کرد..
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #شهیدانه
🔻شهیداحمدعلینیری:
خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در این دنیا و عمل میکنند به وظایف خود به امید تزکیه نفس و ترفیع درجه و لذت عبادت و خشوع قلب.
قرآن قرآن را فراموش نکنید. بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است.اسلام را در تمام شئوناتش حفظ کنید.
رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اهم واجبات است یاری کند.
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#یا_حسین_بن_علے_ع❤️
گر بگردے در زمین و در زمان و عالمین
هیچ عشقے نشود والاتر از عشق حسین
بانیانِ عرش هم گویند نامش را مدام
بَہ چقدر زیباسٺ،این آهنگ و این نام حسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
#شب_جمعه🌙کربلا می خواهیم ...
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سلام_امام_زمانم
🍃مهرتو را خدا به گِل و جانمان سرشت
دنیای درکنارتو یعنی خود بهشت...
🍃باید زبانزد همه دنیا کنم تو را
بایدکه مشق نام تورا تا ابد نوشت...
#اللهمعجللولیکالفرج 💚
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
4⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَمَرَنى وَ نَهانى، وَ قَدْ اَمَرْتُ عَلِیّاً وَ نَهَیْتُهُ بِاَمْرِهِ. فَعِلْمُ الْاَمْرِ وَ النَّهْىِ لَدَیْهِ
✅ هان مردمان! همانا خداوند مرا فرمان داده و بازداشته و من نیز به دستور او به علی امر و نهی کرده ام؛ پس دانش امر و نهی در نزد علی است ...
📚فرازی از بخش ششم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
13.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹دهه هشتادی ها و دهه نودی های نوجوان #شیرازی، که الگوشان یک #شهیده ...
🚨قابل توجه آنهایی که نوجوانان شیرازی را چند نفر دختر کشف حجاب کرده در #بلوار_چمران شیراز عنوان می کنند....
💠نوجوانان شیرازی عاشقان شهدا هستند
#مکتب_حاج_قاسم
#حجاب
#شهدا_الگوی_ما
🍃🌷🍃🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
👈 #نشردهیـد حتما ...
👈 #استوری
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_ششم
خجالت کشیدم که بترسم. اصلاً طوری حرف میزد که انگار داره میبینه .خلاصه جرأت توی رگم دوید .قوت قلبم داد .بسم الله گفتم و رفتم از خاکریز بالا. همین که از بالای گردوخاک نمایان شدیم آتیش بارون شروع شد.
حالا نزن و کی بزن بودن .هرچی دم دستشون بود نثارمون کردن.هول و چرا به جونم ریخت.دستپاچه شدم . پیشونیم گل زده بود از عرق.
نمیدونستم کجام روی زمینم یا توی آسمون. وضعیت گلوله بارون که آروم شد نگاهش کردم به قدر چشم بر هم زدنی نترسیده بود .پیشونی بلندش عرق نداشت. کلاه رج دار قهوه ای رنگش رو جابجا کرد. موهاش برق زد. خیس بود . من خجالت نکشیدم چون مرگ واقعاً روی لبه خاکریز پرپر میزد اما نگاه حاج مجید دورتر از لبه خاک رس بود خیلی دورتر...
🌹🌹🌹🌹
برایم مثل روز روشن بود که اینجا جای خوبی نیست .یک جرقه که زده شود می رود روی هوا .می شود جهنم .یک سنگر پلینی نصف و نیمه که نصف آدم بیشتر در آن جا نمی گرفت .آن هم به صورت نیم خیز .اما لجکرده بود .پایش را در یک کفش کرده بود که الا و لابد من همین جا می مانم.
این اولین بار بود که می گفت نمی روم جلو ،والا هرچه ما یاد داریم نوک پیکان بود .
حالا چه میدید و چه میدانست بر ما معلوم نبود .خلاصه نیامد که نیامد.
چدست از آن سنگر پلیتی برنداشت .دل از ان کانال تنگ نکند .ما هم دلمان نمی آمد که رهایش کنیم.ولایت پذیری هم داشتیم.نشستیم توی سنگر دنج پلیتی .بی سیم چیها نشستن داخل کانال.
گفت:عجب جایی است
گفتم : تو راست میگی
البته زیر لب غرولند کردم .
چوبک زدیم تا عملیات شروع شد .اصرار کردم که : بابا لااقل پاشو سری به بچه ها بزنیم .
گفت:از همین جا نگاه کن.
راست می گفت ،چون نزدیک بود .ماهم روی ارتفاع بودیم و همه چیز از اینجا معلوم بود .چند دقیقه ای صبر کردم .با بی سیم ور رفتم .با چند نفر صحبت کردم .اما اینطوری دلم آروم نشد .نگران بچه های گردانم بودم.کم کم داشتم از کوره در می رفتم.لااقل اگر جواب اصرارم را می داد کمی آرام می شدم .
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ماجرای عنایت شهدای گمنام شیراز به مجری یادواره شهدا...😭 قبل از ورود به مراسم یادواره شهدای جزیره مجنون (پنجشنبه ۲ تیرماه گلزار شهدای گمنام شیراز)
💠گره گشایی شهدا ....
💢شهدا به ما هم نگاهی کنید😭
#قطعه_شهدای_گمنام_شیراز
#یادواره_شهدای_جزیره_مجنون
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫
🌷مرحله دوم عملیات کربلای پنج بود. حاجمحمـد گفت: سید بیا بریم یه سر به بچههای خط بزنیم ببینیم چیزی کم و کسر نباشِ.
با وارد شدن ما به خط، عراق هم پاتکش را شروع کرد. عراق با گلوله تانک به خاکریز میزد تا خاکریز را صاف کند. انگار تمام دشت تانک شده بود. هر کس با هر چیزی داشت به سمت آنها تیراندازی میکرد. حاجمحمـد قبضه آرپیجی آماده شلیک را از آرپی جی زنی که ترسیده بود گرفت. به جلو خاکریز رفت، ایستاد و شلیک کرد. گلوله به شنی تانک خورد و کمانه کرد.
سریع برگشت. دیدم توی فکر است. گفتم: چی شده؟ گفت: نمیدونم چرا میترسم!
گفتم: دیگه میخواهی چیکار کنی، بری سوار تانک بشی!
گفت: نه. همان خدایی که اینجا این سمت خاکریز هست، آن سمت خاکریز، روبروی تانک دشمن هم هست. چرا آنجا که رفتم بدنم از ترس لرزید!
دوباره قبضه را برداشت و بار دیگر از خاکریز پائین رفت. این بارجلوتر رفت و از فاصلهای نزدیکتر تانک را زد و برگشت. چندین بار رفت و هر بار یک تانک را شکار میکرد...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🕊
🍃پسرم خيلي #مهربان و #دلسوز بود. محبت خاصي به همه ي خانواده داشت و با بقيه ي بچه هايم فرق مي كرد. با اين كه در تهران سـاكن بـود و كمتـر وقـت مي كرد به شيراز بيايد، اما هر فرصتي پيش مي آمد، به شيراز مي آمـد و #همـه ي #كارهاي #عقب مانده ي ما را انجام ميداد.
🍃بار آخري كه سوريه بود، من اصرار كردم كه بـراي سـالگرد پـدرش نيايـد. حتي به بچه ها گفتم كه به او نگويند مراسم چه تـاريخي اسـت. امـا او بـا هـر زحمتي بود، خودش را به تهران رسانده بود و با خانواده اش بـه شـيراز آمدنـد و براي مراسم زحمـت زيـادي كشـيدند.
🍃حتـي #پخـت و #پـز و #آشـپزي مراسـم را خودشان انجام دادند. هر وقت #سر سفره مي نشستيم، #اول غذا را براي همه مـي كشـيد. گوشـت و مرغي اگر بود، بين همه تقسيم مي كرد و گاهي به خودش چيزي نمي رسيد. هر كس تهران كاري داشت به او زنگ ميزد. فاميـل و غريـب و همسـايه برايش فرقي نداشت.
🌹شهادت ٩٣/٤/٢
👤راوی:مادرشهید
شهید مدافع حـــــرم دادالله شیبانی
#شهداےفارس
🍃🌷🍃
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌱باخیالتان گاهےڪه نه،
🌤️هر روزنفسیتازه میڪنم..
دراینهوایی ڪه با دلِ من سازگار نیست"
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
3⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ اَلا اِنَّهُ الْمُدْرِكُ بِكُلِّ ثارٍ لِاَوْلِیاءِ اللَّهِ.اَلا اِنَّهُ النّاصِرُ لِدینِ اللَّهِ.
✅ هشدار! اوست (مهدی) خون خواه تمامی اولیای خدا. هان! همانا او یاور دین خداست .
📚فرازی از بخش هشتم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰به مناسبت ۶۷/۴/۴ سالروز تک ناجوانمردانه دشمن در جزیره مجنون
🔹یادشهدای امام رضایی جزیره مجنون🔹
💢هوا خیلی گرم بود آن هم در تیرماه منطقه جنوب و خوزستان و جزیره مجنون که گرمای بسیار سوزناک و اذیت کننده داشت. در آخرین شب کاری، بچه ها پس از برگشت از خط، داخل سوله ی فلزی که پنکه های سقفی خیلی کوچکی داشت، شروع به استراحت کردند. ربع ساعت بیشتر نشد که صدای فریاد شهید خورشیدی که در بیرون سنگر خوابیده بود، بلند شد. در ورودی سوله ایستاده بود و بلند فریاد میزد و به بچه ها می گفت: بلند بشید... دشمن شیمیایی زده...!
من همیشه احتیاط لازم را انجام می دادم، حتی وقتی هم که می خوابیدم، ماسک شیمیایی را بالای سرم می گذاشتم. به محضی که سردار بچه ها را صدا زد و گفت: عراق شیمیایی زده، اولین کاری که کردم ماسکم را به صورتم زدم.
با سر و صدای شهید خورشیدی بچه ها بلند شدند. منتهی بعضی ها دیر بلند شدند و همان چند لحظه ای که دیرتر بلند شدند باعث شد که تعدادی به گازهای شیمیایی آلوده شوند. به گمانم اولین کسی هم که شیمیایی شد، خود سردار خورشیدی بود.
بدنش به شدت شروع به لرزش کرد. ماسکی را پیدا کردم و روی صورتش زدم که ایشان به علت سرفه شدید بر اثر استشمام گاز شیمیایی ماسک را از صورت خود جدا کرد. دوباره دو سه نفر دورش جمع شدیم، ماسک را به صورتش زدیم و دستانش را گرفتیم که ماسک را بر ندارد، اما شدت استشمام گاز به حدّی بود که کنترل از ایشان صلب شده و نمی¬توانست ماسک را روی صورت خود نگه دارد.
در این بِین بود که پنج شش تا از بچه¬های دیگر هم مورد اصابت گاز شیمیایی قرار گرفتند. کاری نمی¬شد کرد. آخر سنگر، یک قسمت انباری درست کرده بودند، سه چهار تا از دوستانی که از وضعیت عادی خارج شده بودند را داخل این انبار گذاشتند که محافظت شوند. آنهایی هم که خوابیده بودند فقط چند نفر زنده ماندند. یک عده¬ای از دوستان هم در بیرون داخل پشه بند خوابیده بودند که هیچ کدام بیدار نشدند و در همان حالت افتادند.
در عین حال چند تا از بچه ها زنده بودند و چند نفر با همان وضع به شهادت رسیدند، یا لحظات آخرشان بود. یکی از آنها برادریوسف شجاعی بود، در آن لحظات آخر قرآن می خواند و فریاد می زد امام را تنها نگذارید...
🍃🌷🍃🌷
هدیه به سردار مفقود الجسد سردار خورشیدی و ۲۵۰ شهید استان فارس جزیره مجنون #صلوات
#شهدای_فارس
🍃🌷🌱🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_هفتم
کلافه بودم نگران بچه های گردان که یک گروهان ۱۶ بود به ارتفاع دوقلو و یک گروهان ش رفته بود برای کمین گروهان نهم برای احتیاط در شیار بانی شار مستقر بود منتظر ماندیم تا ببینیم بچه های آقای قنبرزاده چه می کنند اصل همه چیز ارتفاع ریشن بود .اگر بچه ها ریشن را می گرفتند مشکل دیگری نداشتیم .هر چقدر که دشمن پاتک میکرد میتوانستیم مقابله کنیم. باز با بیسیم تماس گرفتم دو گروهان اعلام موفقیت کردند. هنوز گوشی در دستم بود که دیدم از سنگر بیرون رفت. در راه کانال شروع کردبه قدم زدن. متوجه اش بودم اما نه طوری که بفهمد. بلکه ظاهراً خودم را با بیسیم مشغول کردم .مرتب قدم میزد دقیقه به دقیقه نگاه میکرد به آسمان مثل اینکه منتظر چیزی باشد. دست هایش را پشت سر گرفته بود و حال عادی نداشت. توی خودش بود. یکباره آتش دشمن شروع شد.
گفتم: بچه ها آماده باشید که الان خاک سنگر را هم به آتش می کشند. حالا وقت پناه گرفتن بود. اما او داد زد:« سریع بیاید بیرون»
پریدیم بیرون . دشمن آژیر شده بود و کانال را پیچانده بود به آتش. دوازده نفری میشدیم که در کانال بودیم رو به شهر سید صالح که در واقع رو به همان ارتفاعی که عملیات انجام می شد.
کانال عمیق بود و اندازه معمول قد یک انسان. لبه هایش سنگ چین شده بود مگر یک نقطه کوچک که از قضا همین جا ایستاد. توی خود هنوز توی خودش بود یک چشمش به آسمان من با بیسیم صحبت میکردم با حاج نبی رودکی دست دراز کرد طرف من و گوشی را گرفت و گفت: می خواهم با عوض صحبت کنم (معصومی فرمانده گروهان) این معصومی آخرین کسی بود که با صدای مجید را در بیسیم شنید الان هم هست بچه کوار است در تیپ الهادی.
من نگران بودم که خاطراتش زیاد و به خاطر حالتی که مجید داشت به دلم افتاده بود ما زبانم قفل شده بود با هر گلوله که کنارمان می خورد دلم فرو می ریخت. حالت عجیب و غریب از کلافه کرده بود آدم نبود که ساکت باشد یا رسمی حرف بزند و شوخی نکند.
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_شهدا
🔰یادی از شهدای جزیره مجنون
#شهیدمحمد_باصری
#شهدای_فارس
📢سخن شهدا را بشنویم ...
🔹🔸🔹🔸🔹
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍ﻭﺻﻴﺖ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺷﻬﻴﺪ:
«بالاخره جنگ هم چیزی است که تمام می شود و لی بعد از جنگ هم ، جهاد هست و جبهه ادامه دارد و آنجایی که انسان وظیفة خداییش را انجام بدهد همانجا برایش جبهه است .»
#ﺳﺮﺩاﺭﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ_ﻣﺤﻤﺪاﺑﺮاﻫﻴﻤﻲ
#ﺷﻬﺪاﻱاﺳﺘﺎﻥﻓﺎﺭﺱ
#شهدای_جزیره_مجنون
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
🌱🌷🌱🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #شهیدانه
🔻شهید علی هاشمی:
آیا علی اکبر امام حسین ( علیه السلام) بی هدف بود، یا حضرت ابوالفضل بی هدف بود. مگر می شود، سرباز روح الله بی هدف باشد و این را بدانید در جوانی پاک بودن، شیوه ی پیغمبری است.
ای جوانان عزیز! هر چند که خون ما به ناحق و برای حق ریخته شد، ولی باعث شدکه درخت اسلام شاداب بماند، تا میوه ی آن که آزادی است به دست دشمن نرسد.
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
کجائید ای شهیدان خدایی🌷
🍃بے قراری
و شوق پرواز
ازچهره هاتان مےبارد...
خستگے را خستہ ڪردید
افلاکیان خاکے ...
صورتهای غبارگرفته
نشانه دوچیز است؛
خستگے از دنیا
اشتیاق به شهادت✨
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
2⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ اَلا اِنَّ اَوْلِیائَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - فَقالَ: الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِكَ لَهُمُ الْاَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.
✅ هان! دوست داران امامان ، مؤمنانی هستند که خداوند جزّوجل چنین توصیف فرموده :آنان که ایمان آورده، باور خود را به شرک نیالوده اند ؛ پس ایشان در امان اند و راه یافتگان.
(انعام/۸۲)
📚فرازی از بخش هفتم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نوروز ۶۶خبر دادن حاجی زخمی و تهران بستریه. رفتیم ملاقاتش.....
ترکش خمپاره ۶۰ بدنش را چاک چاک کرده بود. به خصوص ترکشی که زیر زبانش بود و تکلم را از او گرفته بود...😔
روی کاغذ نوشت؛ اصلاً نگران نباشید این هم از طرف خداوند است و من به این حال و درد افتخار می کنم که حال که شهید نشده ام حداقل این طور مجروح شده ام.
برای من یک قران و چند کتاب دیگر بیاورید!😳
بیست روز طول کشید تا ترکش را خارج کردند و تکلمش برگشت. با همان زبان بی زبانش، با قلم و کاغذ کل پرستار های بخش را تخت تاثیر قرار داده و به انها درس زندگی می اموخت....👌
#شهیدحاج_محمدباصری
#شهدای_فارس
#ایام_ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌿🌷🌿🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_هشتم
در همین احوالات بودم که چند گلوله کاتیوشا پشت سرمان فرود آمد.همگی در کانال فرو رفتیم .مجید هم همین طور ،هنوز گوشی بی سیم در دستش بود .داخل کانال صاف بود ،مگر جلوی مجید که یک سنگ صخره مانند ، جا خوش کرده بود .مامور بود و مأموریت داشت .انفجارها که تمام شد نیم خیز شدم.برگشتم به طرفش .احساس کردم دارد گوشی از دستش می افتد.بغلش گرفتم و دست گذاشتم زیر سرش .
دستم گرم شد هوا هنوز روشن نشده بود .اول فجر بود .نمی توانستم مطمین بشوم .شاید هم نمی خواستم قبول کنم.اما به هرحال مجید مجروح شده بود .ترکش خورده بود به پشت سرش.از همانجا که سنگ چینی نداشت .پیشانی اش هم شکافته بود .خورده بود به همان صخره که گفتم ماموریت داشت.
همه چیز دست به دست هم داده بود تا مجید از دست برود .خودش هم خوب فهمیده بود .شاید از یک روز قبل ،لااقل از عصر روز بیست و هفتم.
خون گرمش از دستم سرریز کرده بود .لال شده بودم .حتی بی سیم چی ها را صدا نکردم .کم کم بچه ها متوجه شدند .آنها هم دست کمی از من نداشتند .یواش یواش از بهت و حیرت درامدیم و اشکهایمان سرازیر شد. فقط توانستیم گریه کنیم .همین.
مرتضی روزیطلب وضعش از همه خرابتر بود .شاید کسی که بیشتر از همه با مجید بود خودش بود .همهی شناسایی ها را با هم انجام می دادند .باورش نمیشد .حق هم داشت.
گریه کردیم .شاید به اندازه دهم محرم.آرام که شدم ، پا شدم .به خودم و بچه ها نهیب زدم:
_شهید شد که شد ...این عاقبت همه ماست .ما برای زنده ماندن اینجا نیامدیم.اصلا اینجا به مرگ نزدیکتر است یا زندگی ؟!!
خلاصه یک نطق مفصل با نفس گرم حاجی ارایه دادم تا بچه ها به خود آمدم و خودشان را جمع و جور کردند .
چشم بستم و نفس عمیقی کشیدم .هوا هنوز از بوی مجید پر بود و عطر خونش در دستانم.
خودم می فهمیدم که همه طمطراقی که کردم الکی بود .برای همین دوباره اشکهایم سرازیر شد .این بار بلند بلند گریه کرد. یاد مجید ، کسی که در لشکر بیش از همه دوستش داشتم، جگرم را کباب می کرد .
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*