eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
💢به مناسبت یادواره شهید عباسی ، امروز در گلزار شهدای شیراز 💠همسرم از لحاظ اخلاق و رفتار خیلی خوب بود و همیشه و درهمه حال به همه کمک میکرد،مثلا کسی نوبت دکترداشت،کاری توی شیراز داشت یا هر چیز دیگه ای تا جایی که میتونست به همه کمک میکرد اگر درتوان خودش هم نبود به من میگفت که انجام بدم. 💠زندگی با جانباز سخت نیست .تمام سختی برای خود جانباز هست.از لحاظ خوردن، خوابیدن حتی همون استراحت کردن هم واقعا براشون سخته.. جانباز واقعا مظلومه... 💠بعد شهادتش هم نتونسم خیلی گریه کنم یونس یازده سالش بود و همه میگفتند جلو بچه گریه نکن روحیه ش خراب میشه و این بغض همیشه همراهم هست،وقتی خواب بود گریه میکردم. الان هم تو خلوت و تنهایی گریه میکنم بعضی وقتها دلم خیلی براش تنگ میشه.و یه گوشه میشینم و گریه میکنم. حاج علی محمد عباسی 🌷🌱🌷🌱🌷🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * رفتیم سه چهار روز در همان مسجد با این جمعیت زیادی که از شهرستانها آمده بودند صبر کردیم تا زمان اعزام به جبهه ها فرا رسید. لباسهای بسیجی را در همان مسجد تحویل دادند. وقتی قرار شد کارت پلاک ،بگیریم قلی که عکس به همراه نداشت پریشان و کلانه بود به هر کس میرسید طلب عکس می کرد. اخر کار که داشت از غصه دق میکرد در جيب من عكس صادق که خودش همراه ما هم نبود، پیدا شد عکس را که به قلی دادم از شوق بال در آورد رفت و کارت پلاک گرفت بالاخره انتظار سرآمد و اتوبوس های زیادی در مقابل حرم و خیابانهای اطراف صف کشیدند و اعزام آغاز شد. اتوبوسها با سرعتی کم از شهر خارج شدند هر از گاهی راننده ها به جنب و جوش بچه ها معترض و عصبانی میشدند اما کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها.! شور و شعف در چهره ی بچه های جبهه موج میزد .هیچ کس سر از پا نمی شناخت و به ذهنش خوف و وحشت راه نداشت کم کم صدای دعا و نیایش به گوش می رسید. گاه گاهی نیز فردی با شوری وصف ناپذیر نوحه سرایی می.کرد شعاری از قبیل ای لشکر صاحب الزمان آماده باش آماده باش بهر نبردی بیامان آماده باش... شور و شوق را بیشتر در کالبد بسیجی ها تزریق میکرد. راننده ها هم با مرام و مسلک ما خو کردند و همرنگ جماعت شدند. وقتی در مسیر از خیابانهای شهرمان گذشتیم در مسیر جاده ،اهواز شیراز ، شیشه ی اتوبوس را کنار کشیدم و در دل با در و دیوار شهر خداحافظی کردیم .نزدیکی های صبح بود که به امیدیه رسیدیم گردانها هر کدام به دستور فرماندهان به خط شدند. بنا شد بعد از نماز صبح دوباره برای سازماندهی به خط شویم. سه چهار روز در امیدیه ماندیم نیروها بین تیپها و لشکرها تقسیم شد. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹 پدر و مادر آشنایی پیدا کردند که سید رضا خدمت سربازی اش را شیراز سپری کند، راضی نشد و خواست شهری دور از خانواده باشد. هر بار که سید رضا به محل خدمتش می‌رفت پدر مقدار پول برای خوردوخوراک به ایشان می‌داد. اما هر بار می‌رفت، تکیده و لاغرتر برمی‌گشت. مادر می‌گفت: سید رضا، مگر پول‌نداری که برای خودت چیزی بخری و بخوری... چرا مرتب لاغرتر می‌شوی! می‌خندید و می‌گفت: انشاالله خیر است، مادر به خدا توکل داشته باش و نگران من نباش، من گرسنه نمی‌مانم! بعد از شهادتش، یکی از دوستان هم‌خدمتی‌اش برایم نقل می‌کرد، سید رضا زمان خدمت پیوسته با پولی که داشت به سربازانی که وضع مالی خوبی نداشتند و فقیر بودند کمک می‌کرد! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشق می داند دلتنگی به استخوان که برسد میشود سکوت ...💔 .. دلم‌ تنگ شده برات https://eitaa.com/shohadaye_shiraz 🌱🌷🌱🌷🌱
🌷🕊🍃 سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... صبح یعنی شما بتابید، و مرا؛ زنده به خود گردانید... 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠فرمانده گردان بود. تا بیکار می شد, می رفت سراغ دستشویی صحرایی ها. کارش تمیز کردن انها بود, بعد هم پر کردن منبع اب انجا… 💠مجروح شده بود, پایش توی گچ بود و به اجبار در مرخصی. گفت بیا بریم انتقال خون من خون بدم! گفتم: تو با این حالت؟😳 گفت حالا که دستم از جبهه کوتاه شده, بذار حداقل خونم را برای مجروحین بدم. با اصرار رفتیم. اما پرستار حاضر نشد, سعید هم اصرار. دیدم راضی نمی شود, گفتم پس من به جای تو خون می دهم. کارمان که تمام شد. هنوز سعید ارام نشده بود. دست کرد توی جیبش همه پول هایش که ۳۰ تومن بود را در اورد و گفت:پس این را بده به صندوق کمک به جبهه! حمیدرضا (سعید )ابوالاحرار 🌹🍃🌷🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * تقسیم بندی سهمیه ی لشکر ۱۹ فجر شدم .اتوبوسها حاضر شده و به سمت مقر لشکر حرکت کردند. از امیدیه به طرف گتوند و از آن جا در دامنه ی کوهی که از کنار سد دز گذشتیم و در جوار حرم امامزاده محمد ابن زید (ع) و در گردان حضرت فاطمه ی زهرا (س) سازماندهی شدیم . محل استقرار نیروها در دامنه ی کوهی خوش قامت بود. هم جواری با امام زاده و قبرستان شهدای روستای ترکالکی بر نشاط ما می افزود و تقویت روحیه ی ما را دو چندان کرده بود گروهانها از نو سازماندهی شدند. من و زبیر که از یک محل بودیم در گروهان دوم امام حسین (ع) و مابقی هم محلی ها در گروهان سوم سازماندهی شدند. غروب که فرا رسید خیمه ها بر پا بود مسئولان تدارکات گروهانها با عجله لوازم خیمه ها را از مسئولین گردان تحویل گرفتند و در اختیار بسیجی ها قرار دادند. وقتی که چشمم به فانوس نفتی خیمه افتاد ، بغض گلویم را گرفت و صورت شکسته ی پدر و مادرم در ذهنم نقش .بست به سراغ فانوس رفتم فانوس را پاک کردم و مقداری نفت پیدا کردم و در آن ریختم و فانوس را روشن کردم برخی از رفیق هایم که بچه ی شهر بودند و با فانوس آشنایی نداشتند ،چندان راضی به نظر نمیرسیدند .اما من که روستازاده ای بودم و از کودکی با فانوس این مظهر روشنایی آشنا بودم برایم زیبایی عجیبی چرا که الفبای خواندن و نوشتن را شبها در زیر همین فانوس در چهاردیواری گلی که با خشتهای نمناک ساخته شده بود یاد گرفته بودم ،فانوس برایم زیبا بود . این که با گذشت چند روز و چند شبی گاهی میدیدم در خلوت شب جوانی در زیر نور فانوس مشغول نوشتن نامه ای به خانواده است. شب را استراحت کردیم. صبح زود بعد از نماز صبح آموزش نظامی شروع شد. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢آخرین مرحله قبل از ظهور.... 🎙حجت الاسلام عالی 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹 سید عبدالرضا، بزرگ ما بچه‌های فامیل بود و آغازکننده کارهای فرهنگی و مذهبی در شهر سیدان. قبل انقلاب کار فرهنگی که رنگ بوی اسلامی داشته باشد به‌ندرت انجام می‌شد، آن هم در یک شهرستان کوچک، اما سید رضا با اینکه ساکن شیراز بود، اما دغدغه کارهای فرهنگی داشت، آن هم در سیدان. یکی از کارهایش برپایی کلاس قرآن و احکام در بین اهالی سیدان بود. هفته‌ای یک شب این جلسات در منزل یکی از اهالی برپا می‌شد. در یکی از همین جلسات، سید رضا پیشنهاد تشکیل یک کتابخانه در شهر سیدان را داد. در بهداری سیدان یک سرباز با گرایش‌های مذهبی خدمت می‌کرد و در جلسات سید رضا شرکت می‌کرد. ایشان گفت من تعدادی کتاب تهیه می‌کنم، خود سید رضا هم از حوزه‌ها و خانه‌های مردم تعدادی کتاب جمع کرد، در مجموع شد دو سه کمد کتاب که در مسجد جامع سیدان گذاشتیم و کتابخانه تشکیل شد که مورد استقبال مردم بود و مشتری زیاد داشت. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر بچه‌ای که خانواده خود را از دست داده و تنها بازمانده حمله صهیونیست‌هاست🥺 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷🕊🍃 یک تڪه جواهرید،نورید شما اسطورۀ غیرت و غرورید شما رفتید اگر چه،زود برمی‌گردید.. زیرا که ذخیره ظھورید شما :) 💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz