eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰"یک روز با محمد به پارک رفته بودیم. یکی از دانش آموزش تماس گرفت. محمد به خاطر این که تنها می ماندم، می خواست کار دانش آموز را لغو کند. گفتم مشکلی نیست ، بگذار بیاید. او کار دانش آموز را انجام داد وقتی برگشت عذر خواهی کرد و گفت: "نمی خواهم دانش آموزان به بیراهه بروند، می خواهم جذب دین شوند." 🔰یکی از دوستانش هم تعریف می کرد زمانی که با محمد در شلمچه خادم الشهدا بودیم، نصف شب بیدار شدم دیدم محمد سر جایش نیست. هوای بیرون هم سرد بود. بعد از مدتی محمد آمد با یک پلاستیک پر از آشغال گفتم:"کجا بودی تو این سرما؟" محمد گفت:"رفتم زباله ها را جمع کردم.آخه زشته فردا که مردم به زیارت میان، ببینن روی خاک شهدا زباله افتاده." 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅در کلام مادر خداوند به من هشت فرزند عطا کرد . پنج پسر و سه تا دختر . جلال چهارمین پسرم بود. یادم میآید پنج شش ماهگی است که توی گهواره دست و پا میزد و خندان بود . خانه ما در محله قدیمی مسجد نو بود و پدرش توی بازار چه صفایی (بازارچه قدیمی در مرکز شهرستان جهرم ) مغازه عطاری داشت . جلال بعضی مواقع اوقات فراغتش را در مغازه پدر می گذراند . توی خانه چند تایی وزنه و دمبل داشتیم که بچه ها از آن استفاده می کردند . جلال علاقه زیادی به ورزش وزنه‌برداری داشت . برادرانش خیلی به ورزش تشویقش می کردند . نوجوانی ساکت و کم حرف ، ولی در کار جدی بود . حوصله زیادی داشت و کمتر عصبانی می‌شد . اوقات فراغتش را توی کوچه با هم بازی هایش می گذراند و یا سرگرم مطالعه کتاب های شهید مطهری ، شهید دستغیب و دکتر علی شریعتی می شد . به مدرسه علاقه زیادی داشت درسش خوب و شاگردان ممتاز بود . با شروع انقلاب به تکثیر و پخش اعلامیه‌های امام پرداخت و اغلب مواقع با دوستانش مشغول کشیدن نقشه و طرح هایی برای مقابله با رژیم بودند . در حیاط خانه اتاقی انباری داشتیم که جلال و دوستانش برای مقابله با رژیم کوکتل مولوتوف و سه راهی درست می کردند .به من که چیزی نمی گفت می دیدم که چند تا بطری و چیزهای دیگر به دست دارد و با بچه ها می رود توی انباری . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید به جلیل می گفتم : _جلال با بچه ها توی انباری چه کار می کنند؟! برو مواظبش باش ‌! جلیل که می‌دانست آنها چه می‌کنند به من می گفت ،هیچی  کاری نمی کنند. در بحبوحه انقلاب با شدت گرفتن فعالیت‌هایش در ۱۱ فروردین ۵۷ دستگیر شد که برادرانش آزادش کردند. یک ساعت مانده بود به اذان ظهر ،سر و صدای سربازان رژیم و تظاهرکنندگان را شنیدم که ریختند داخل کوچه باریک ما . یکباره در خانه باز شد و جلال و بچه ها نفس زنان پریدند توی حیاط و در را بستند و از پله های پشت بام فرار کردند . سربازها دست بردار نبودند در چوبی خانه را با قنداق تفنگ شان پی درپی می کوبیدند . صدای استوار بلند شده بود . _باز کن وگرنه می شکنیمش ! یک مرتبه چیزی به پیشخوان جلوی در خانه خورد .آن را خراب کرد و افتاد توی حیاط . تمام خانه و کوچه را دود و گاز گرفته بود . از شدت گاز اشک آور چشمانمان می سوخت . هر چه آب به سر و صورتمان میزدیم فایده ای نداشت . سربازها که خودشان هم تحمل گاز را نداشتند بالاخره رفتند . ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💟از همان ابتدا و زمان آشنایی با هدف و خواسته آقاجواد آشنا بودم همه ما برایمان جا افتاده بود که در کنار علاقه ای که به خانواده اش، من و  بچه ها دارد ادای تکلیفش را مهمتر می داند.  برایمان جا افتاده بود که آقا جواد خانواده اش را دوست دارد اما تکلیف را مهمتر از خانواده می دانست ما هم هرگز مانع رفتن ایشان به ماموریت نمی شدیم ✅در جواب اینکه چرا اصرار بر رفتن به سوریه دارد به همه می گفت اگر به سوریه نرویم باید در ایران با دشمن رو به رو شویم. آیا شما دوست دارید دشمن وارد تهران بشود و خانه و زندگی ما را ویران کند؟ پس بهتر این است که در سوریه با دشمن رو به رو شویم و او را عقب بزنیم. 💥معتقد بود حتی اگر حرم حضرت زینب(س) هم در سوریه نبود باید می رفت و چیزی از اهمیت رفتنش کم نمی شد چه برسد به اینکه بحث حرم هم پیش آمده بود. میگفت سوریه محور مقاومت ماست. اگر از دست برود خطر بزرگی برای انقلاب اسلامی است. از طرف دیگر غیرتم اجازه نمی دهد که زنان و کودکان مسلمان در این کشور بی دفاع و بی سرپناه بمانند. جواد الله کرم* تهران* ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔴دفتر یکی از دانش آموزان افغان که در انفجار دیروز کابل شهید شد. ✍️خدایا برایت روزه گرفتم و با روزیت افطار میکنم ای بخشنده ی گناهان مرا ببخش. 🏴 تسلیت افغانستان 🏴شیعه 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
بیست و هشتمین مرحله کمک های مومنانه عج و شهدا عج 🔹🔸🔹🔸🔹 در دهه سوم ماه مبارک رمضان و با عنایت اهل بیت عصمت و طهارت(ع)و همت خیرین محترم تعداد ۷۲ بسته مواد غذایی و بهداشتی( شامل برنج، ماکارانی ، مرغ، مایع دستشویی و ظرفشویی، ماسک، روغن و حبوبات ) به ارزش هر کدام ۲۳۰ هزار تومان تهیه و در بین نیازمندان، توسط خادمین شهدا در حال توزیع می باشد خداوند از بانیان خیر قبول کند ⬇️⬇️⬇️ شماره کارت جهت مشارکت 👇👇 6037997950252222 *بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام* 🔺🔺🔺🔺🔺 * شیراز* http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
☆∞🦋∞☆ همیشہ مےگفتـــــ : ڪار خاصے نیاز نیستـــــ بڪنیم ڪافیہ‌ ڪارهاےِ روزمـره‌مـونُ بہ ‌خاطر خدا انجام بدیم اگہ تو این ڪار زرنگـــــ باشے شڪ‌ نڪن شهید بعدے تویے! شهیدمحمد ابراهیم‌ همتــــ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌺🌺🌺🌺🌺 هر‌صـبح☀️ زندگۍ‌‌براۍ‌‌ادامہ‌پیدا‌ڪردن بہ‌دنـبال‌بھانہ‌مۍ‌گـردد، و‌چہ‌بھانہ‌ای بھتر‌‌ازتو..🌿 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
هدایت شده از سربندهای گمشده
🔰 دعای روز بیست وهفتم ماه مبارک رمضان 🌹 🔸 اللهمّ ارزقنی فیه فضل لیله القدر وصیراموری فیه من العسر الی الیسر واقبل معاذیری وحط عنی الذنب والوزر یارئوفا بعباده الصالحین. 🔸 خدایا، دراین ماه فضیلت شب قدر را روزی ام ساز وکارهایم راازسختی به آسانی برگردان وپوزش هایم رابپذیر وگناه وبارگران راازگردنم بریز.ای مهربان به بندگان شایسته. شهدای گمنام ╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗ ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * . ✅در کلام ابراهیم کوشا برادر شهید عصر ، توی خانه نیمه تمام ، افسری با چند گروهبان و سرباز جلویم سبز شدند . به سرزده آمدنشان عادت داشتم . از وقتی آنجا را انبار مرکبات کرده بودیم هر از گاهی سرباز ها به بهانه های واهی می ریختند توی خانه . بیشتر به خاطر بچه‌های بود که برای پلاستیک کردن مرکبات می‌آمدند ‌. از که کارشان تمام می شد از جلوی خانه و نزدیکی های پادگان شروع می‌کردند به شعار دادن . آن خانه ، محل تجمع جوانها و دوستان جلال شده بود . بعضی مواقع شبها تا دیر وقت کار می‌کردند و همانجا می خوابیدند . حداکثر فاصله خانه نیمه تمام من با دیده بان پادگان قریب به ۵۰ متر بود . در اتاق پشت بام  ، با دستگاه حرارتی از رول پلاستیکی کیسه های نایلونی می‌ساختیم. دیده‌بان پادگان هم مشرف بود به این اتاق . افسر دست به کمر چرخی توی اتاقها زد و یکباره هوار کشید: _شما اینجا چه غلطی می کنین؟! اشاره کردم به صندوق های میوه _همین طور که خودتون می‌بینین داریم میوه انبار می کنیم. افسر صورت گرد و پف کرده اش را در هم کشید و با چشمهایی که از خشم خونریز بود به صورتم زل زد و با لحنی محکم تر گفت : _نخیر آقا! شما دارید از پشت بوم اینجا از پادگان عکس برداری می کنید ! یکباره جا خوردم. انتظار هر حرفی را داشتم غیر از این .من منی کردم. _سرکار همچین چیزی نیست! در حالی که سیاهی چشم های افسر از زهر خشم، میان سفیدی پر التهابش شعله ور می‌شد ,گفت :راه پشت بوم کجاست ؟ _از این طرف. افسر جلو شد و چند تا سر باز هم پشت سرش از پله ها رفتند  بالا. نگران در اتاق را باز کردم و وقتی افسر چشمش به دستگاه پلاستیک زنی افتاد خنده ای سرد و ناخوشایندی کرد و از پشت بام پایین آمد . بر اثر باز شدن رول پلاستیکی و انعکاس نور خورشید دیده بان خیال کرده بود فلش عکس برداری است .با دیدن بچه ها در خانه تجسس شان را شروع کردند ولی هر چه گشتند چیزی در دستگیرشان نشد . افسر انگار تیرش به سنگ خورده باشد با دندان سیبیلش را جوید و باد توی غبغب انداخت و برایم خط نشان کشید و رفت . همین که سربازها پایشان را از خانه بیرون گذاشتند جلال سراسیمه از راه رسید و تند گفت :اینا  اینجا چی می خواستند ؟! خیلی خونسرد جریان را برایش تعریف کردم .جلال را بچه‌ها دور هم رفته بودند و پچ پچ می کردند .بعد از چند دقیقه جلال آمد طرفم. _ابراهیم ماشینت کجاست؟! _برای چی میخوای؟! دستم را گرفت و گفت: بیا. ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
هر وقت او را بی کار می دیدم، در حال قرائت دعای عهد بود. می گفت: ما الان در حال پی کنی و آماده سازی حکومت امام مهدی(عج) هستیم و من آرﺭﻭ دارم برای چند دقیقه هم شده است، را درک کنم! قبل از شروع عملیات بود. قبل از ورود به آب پرویز نماز خواند. سجده شکر کرد و باز دعای عهد را خواند و وارد آب شد. نزدیک کمین عراقی ها بودیم که آتش دشمن روی دریاچه ماهی شروع شد. گلوله اول به پرویز خورد، اما راهش را ادامه داد. بالافاصله گلوله دوم هم به تنش نشست. به جای اینکه کمک بخواهد یا داد و فریادی کند. دستش را جلو دهانش گرفت تا مبادا صدای ناله اش، تیربارچی دشمن را متوجه نیروهایش کند... 🌷🌸🌷 # ﻣﻌﻠﻢ ﺷﻬﻴﺪ 🌹🌹🌹🌹🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
17.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره تکان‌ دهنده حاج قاسم سلیمانی در مراسم افطار فرماندهان 🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید