*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_هفدهم*
🎤 به روایت اکبر توانا
من و هاشم ، هم سن و هم زور بودیم و زیاد کشتی میگرفتیم .گاهی یک ساعت همدیگر را غلت می دادیم اما هیچ کس برنده نمیشد. گاهی بدنمان از شدت آن تقلا ها زخم می شد. جفتمان یک دنده و لجباز بودیم نه کوتاه میآمد و نه من با این حال یک بار هم نشد که از هم دلخور شویم. با همان سن کم مان ظرفیت شوخی را خیلی داشتیم. بعد که هاشم زن گرفت و به حساب ما متاهل شد ،باید حرمتش می گذاشتیم. اما خودش توی این فکرها نبود. فقط لازم بود یک فرصت دیگر گیر بیاورد تا کشتی بگیریم و خیس عرق شویم.
علاقه شدید به ورزش داشت توی جبهه زبیدات یک گود زورخانه درست کرده بود یکی را وا می داشت که با یک قابلمه مارش و سر و صدا در بیاورد .اوایل میل بالا انداختن هم بلد نبود و چندباری میل ها خورد به بدنش را دچار کوفتگی شد.
یکی دوبار هم سرش شکست اما باز هم رها نکرد . عجیب آدم سمجی بود.
سابقه دوستی ما هم برمیگشت به سال ۶۲. قبلش من یک سال بسیجی بودم بعد از یک سال شدم پاسدار. کارهای گزینشم را شهید محمدتقی گل آرایش انجام داد. این را من برای خودم افتخار می دانم. بعد از آن بود که از گردان رفتم در واحد اطلاعات . آن موقع میگفتند واحد اخلاص. یک هفته توی نوبت بودم تا مسئول اطلاعات ما را پذیرفت . همانجا باهاشم آشنا شدم .
اولین شناسایی را توی جبهه زبیدات و از مسیر شیار فلق رفتیم. وضعیت آنجا طوری بود که باید مقداری از راه را توی روز می رفتیم. چون صعبالعبور و کوهستانی بود و توی دید عراقی ها هم نبود. مثلا حدود ساعت ۴ عصر حرکت میکردیم میرفتیم پشت یک ارتفاع کمی صبر میکردیم تا هوا که تاریک میشد آن وقت وارد منطقه دشمن می شدیم.
اول چیزی حدود ۲۲ هزار قدم راه رفته بودیم توی تیم دو نفر فقط قدم شماری می کردند.
زمانی که رسیدیم هنوز هوا روشن بود . رفتیم بالای دیدگاه و منطقه دشمن را زیر نظر گرفتیم. اتفاقاً آن روز عراقی ها داشتن میادین مین را توسعه می دادند .خیلی هم با عجله کار می کردند. ما به قدری به آنها نزدیک بودیم که سر و صدای شان را می شنیدیم.
هاشم گفت :اکبر تو نمیترسی؟!
گفتم :نه اتفاقا اصلا نمی ترسم مگه خودت می ترسی؟!
میگفت نه من نمیترسم. ولی گیریم حالا درگیر شدیم بازم نمیترسی؟!
داشت وضعیت روحی ام را می سنجید او با تجربه و من بار اولم بود.
هوا که تاریک شد رفتیم از همان میدان مین عبور کردیم تا به سیمهای خاردار رسیدیم . عبور از میدان مین کار آسانی نبود ولی هاشم که می افتاد جلو ما هم پشت سرش می رفتیم.
هوا خیلی سرد بود چون دی ماه ۶۲ بود و ما داشتیم برای اجرای عملیات قدس ۳ کار شناسایی میکردیم. آن شب ما از کمین ها هم عبور کردیم و تا نزدیکی پست نگهبانی پیش رفتیم اطلاعات خوبی از توان دشمن را به دست آوردیم.
چیزی که بر مردم را بیشتر شیفته هاشم کرد استعداد کم نظیرش بود .ما که سواد آنچنانی نداشتیم مثلاً من و هاشم در حد دوم راهنمایی بودیم. اما من می دیدم که هاشم چقدر دقیق موقعیت ها را از روی نقشه پیدا می کند یا از قطب نما و جهت یابی خیلی خوب سر در می آورد .خیلی هم مقید به یادداشت برداری بود خیلی ها یادداشت نمی کردند و همه چیز را به ذهن و حافظه واگذار می کردند. اما هاشم مرتب یادداشت میکرد .من هم متاثر از روحیه او رفتم سراغ یادداشتبرداری. طوری که وقتی جنگ تمام شد، سه چهارتا دفتر پر از نوشته داشتم.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷خبر دادند فرمانده بسیج شیراز برای بازدید به پایگاه ما می آید. همه مرتب و منظم خبردار
ایستادیم. حاج منصور آمد، با خنده رفت گوشه ای تکیه داد، پای مصنوعی اش را هم در آورد
و گفت: برای کی این جور ایستادید، مگر من کی هستم، راحت باشید. بیاید اینجا بشینید. گِرد هم بشینید که مجلس بالا و پائین نداشته باشد!
در میان صحبت هایش گفت:از این به بعد نیاز نیست تقاطع ها را ببندید و جلو ماشین ها را بگیرید، زمان جنگ که نیست. حضور داشته باشید، تقاطع ها و خیابان ها را هم کنترل کنید. اما بیایید من یک سری قاب به شما می دهم، خودتان هم تهیه کنید. قاب های پیوندتان مبارک، خوشبخت باشید و ... . اینها را همراه داشته باشید هر ماشین عروسی که از تقاطع شما عبور کرد با تبریک به آنها بدهید! بگید این هم هدیه بسیج برای شب عروسی شما. این جوری بسیج را در ذهن مردم جا بیاندازید... راوی محمد ابراهیم صداقت
🌿🌷🌿🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#پیام_شهدا
مــے گـفـت
اگر میگویـید الگویتان
حــضرت زهرا(س)🌷 است باید
کاری کنید ایشان از شما
راضے باشند و حجاب
شما فاطمے باشد.🌹
#شهید_ابراهیم_هادے
#ﺣﺠﺎﺏ_ﻓﺎﻃﻤﻲ
☘🌺🌷🌺☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
#شهدا
چہزیباگفتحاجحسینخرازے♥️!'
یادمونباشھ!کہهرچےبراےِخُدا
کوچیکےوافتادگےکنیم
خدادرنظربقیہبزرگمونمیکنھ :)🖇
#شهیدحسینخرازی
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃🌸
پر کن از باده ی چشمت
قدح صبح مرا...
خود بگو
من ز تـــــو
سرمست شوم یا خورشید ؟!
#شهید_هادی_جعفری🌸
سلام 🤚
صبحتون شهدایی
🍃🌸
@shohadaye_shiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
2⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
✅ مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّ فَضائِلَ عَلِىّ بْنِ اَبى طالِبٍ عِنْدَ اللَّهِ - عَزَّوَجَلَّ وَ قَدْ اَنْزَلَها فِى الْقُرْآنِ - اَكْثَرُ مِنْ اَنْ اُحْصِیَها فى مَقامٍ واحِدٍ، فَمَنْ اَنْبَاَكُمْ بِها وَ عَرَفَها فَصَدِّقُوهُ.
✅ هان مردمان! برتر ی های علی بن ابیطالب نزد خداوند عزّوجل - که در قرآن نازل فرموده - بیش از آن است که من یک باره برشمارم؛ پس هرکس از مقامات او خبر داد و آن ها را شناخت، او را باور کنید.
📚فرازی از بخش یازدهم خطبه شریف غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍وصیت شهید:
برادران خواهران، من الان در لباس دامادیم هستم و آن قدر خوشحالم که تا این جا خدا دستم را گرفته و به جبهه آورده و شب شهادت من مثل شب عروسیم است. .
آیا شما شب عروسی بر من گریه و زاری می کنید؟
من این راه را که راه انبیاء الهی، راه سرور شهیدان حسین(ع) است را آگاهانه انتخاب کرده ام، به خدا قسم می دانم کجا می روم، اگر نمی دانستم هیچ گاه حاضر نبودم به خاطر این راه جانم را فدا کنم.
در شهادت من خم به ابرو نیاورید، چنان چه زینب صبر کرد صبر کنید، برای من گریه نکنید، به یاد ابا عبدالله الحسین، به یاد علی اصغر حسین(ع) باشید ... .😞
#شهیدمصطفی_اسداللهی زوج
#ایام_شهادت
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌷
🌷🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_هجدهم*
🎤 به روایت جانباز قطع نخاع علی اصغر نعمتی
شناسایی محور چنگوله کار ، هرکسی نبود . مخصوصاً که آن ساعت اولیه شب ظلمانی بود و ما هم طوری پیشبینی کرده بودیم که با بالا آمدن مهتاب پشت سیم خاردارهای دشمن باشیم.
سومین شبی بود که به شناسایی آن منطقه می رفتیم.هر شب از یک مسیر و آن شب مسیر سختی بر سر راهمان واقع شده بود.
عبور از مسیر سنگلاخی و پر دست انداز انرژی زیادی از ما می گرفت .من پشت سر هاشم بودم و مصطفی خیمه دوز ، هم پشت سر من.
بعد از حدود دو ساعت پیاده روی ، از یک شیار رد شدیم و تازه به میدان مین دشمن رسیدیم .منطقه ، زمین سختی داشت .باران خاک را شسته بود و سنگ ریزه هایش زده بود بیرون . قدم ها را آهسته بر می داشتیم تا زمین زیر پایمان صدا ندهد . باید کمی صبر می کردیم تا ماه بالا بیاید و وضع دیدمان بهتر شود .
ماه که بالا آمد ، سنگرها و پست های نگهبانی دشمن را به راحتی می دیدیم .فاصله نگهبان ها به قدری با ما نزدیک بود که صدای ترانه رادیوی آنها را می شنیدیم . دقایقی را پشت سیم های خاردار ماندیم و در دل تاریکی ، همه جا را زیر نظر گرفتیم .آن شب باید بهترین مسیر را برای عبور گردان ها انتخاب می کردیم ..بحث های که گاه به مشاجره می کشید .
ساعت از نیمه شب گذشته بود که من و مصطفی ، وسط همان میدان مین دعوایمان شد . مصطفی محوری را انتخاب کرده بود که من آن مسیر را برای عبور گردان ها خطرناک می دیدم .
استدلالم این بود که آن مسیر انتخابی مصطفی به خاطر همان سخت بودن زمین و سر و صدایی که در زیر قدمهای افراد ایجاد می کرد نمی توانست مسیر خوبی باشد . آن هم زمانی که بنا بود سیصد نفر با آن حجم تجهیزات از آنجا عبور کنند.
اصرار من روی شیار یک بود که مسافت بیشتری داشت ، ولی به نظرم جالبتر می آمد.
اما اما مصطفی زیربار نمی رفت و همان سماجتش ، کار را به مشاجره ی لفظی کشاند .طوری که صدایمان داشت بالا می گرفت . عراقی ها هم خیلی نزدیک بودند و ما ایستاده صحبت می کردیم . هاشم اما لام تا کام نمی گفت .فقط گوش می کرد .....
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷زمستان 71 حاج منصور مسئول معاونت بسیج بود اما ...
یکی از سرباز های شهرستانی سرما خورده بود. صبح روز بعد دیدم حاجی با دو سه کیلو پرتقال و لیموشیرین آمد. گفت: این ها را به فلان سرباز شهرستانی بدهید تا خوب شود.
برای کاری به اتاق بایگانی بسیج آمد، سریع برگشت. گفتیم حتماً از سرما شاکی شده، چون چراغ علاءالدین ما خراب بود و دود می کرد. وقتی برگشت، چراغ علاءالدین اتاق خودش را برای ما آورده بود.ماه رمضان 71 بود. ما چند پاسدار رسمی و چند سرباز شهرستانی بودیم، برای اینکه روزه ما خراب نشود در محل کار می ماندیم. چند شب خود آقا منصور برای ما افطاری آورد و کنار ما افطار کرد تا احساس غریبی و تنهایی نکنیم!
راوی مختار زارع
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#سیره_شهدا
🔰مجید بزرگوار بود درست مثل اسمش؛
اوایل انقلاب بود. روزی به مجید گفتم پایم درد می کند و برایم دشوار است هر روز از روستا تا شهر پیاده بیایم، سریع کلید موتورش را به من داد گفت: «من فعلاً به آن نیازی ندارم. دست شما باشد»
🔰از روی سند ازدواج به مجید فرشی داده بودند، آن را به مستحقی بخشید و برای خانواده اش یک موکت ساده سبز رنگ خرید. آنچنان با زبان شیرینش از این موکت تعریف می کرد گویی روی فرشی بهشتی نشسته است.
🔰تازه پای تلوزیون به خانه ما باز شده بود که آن را برد و به خانواده ای که فرزندان زیادی داشتند بخشید!
حقوق عیدی اش را به یک کارگر شهردار بخشید بی آنکه عید آن سال خود یک ریال هم در خانه داشته باشد.
سال تحصیلی که شروع می شد کلی پوشاک و لوازم تحریر تهیه می کرد و به بچه های مستحق می رساند.
🔰به خانه یکی از دوستان مجید در لارستان رفته بودیم. پدر خانواده فوت شده بود. روزی مجید دختر آنها را که دانش آموز بود به بازار برد و برایش مانتو، مقنعه و کیف خرید. وقتی می خواستیم به مرودشت برگردیم، کرایه برگشت نداشتیم. اعتراض مرا که دید گفت: « غصه نخور خدا می رساند.» از یکی از دوستانش به اندازه کرایه برگشت قرض کرد.
🔅🔅🔅
منبع و خاطرات بیشتر در کتاب راز یک پروانه!
http://ketabefars.ir/product-13
🌷🍃🌷
#شهید مجید رشیدی کوچی
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
بـه سر مـی پـرورانم من هوای حضرت بـاقر(ع)
بـه دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر(ع)
زعشقش جان من بر لب رسیده کس نمی دانـد
کـه نبود چاره ساز من سوای حضرت باقر(ع)
#خداحافظ_ای_روضه_خوان_حسین💔😔
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع)🥀
#تسلیت_باد🥀
#هیئت_شهداےگمنام_شیــراز
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#چهره_های_افتخار| #شهدا
پادگان دوکوهه
ساعت ۲ نصف شب بود
خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم
رفتم سمت دستشویی ها برای تجدید وضو
شنیدم صدای خس خس میاد
۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود
رفته بود سراغ پنجمی...
کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه؟
پشت دیوار قایم شدم...
اومد بیرون
چند لحظه ای سرش روگرفت رو به آسمان
نور ماه افتاد رو صورتش
تعجب کردم
باورم نمیشد
اسدالله بود، فرمانده گردان...
با یه دست داشت دستشویی ها رو می شست...
تا سحر درگیر بودم با خودم!!!
🍂 فرمانده ۲ تا گردان با یه دست داشت دست شویی های پادگان دوکوهه رو تمیز میکرد ...
🌷🍃🌼
#سردارشهید_اسدالله_پازوکی
▫️فرماندهٔ گردان حمزه ، مسئولآموزش و فرمانده محورلشگر ۲۷محمدرسولالله(ص)
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌞خورشید هم ،
به عشــق نگاهت طلوع کرد ..
صبـحت به شوق ،
شاعر لبخندها سلام ...
#شهید مدافع حرم
#شهید_محمود_رادمهر🕊
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
1⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
✅ مَعاشِرَ النّاسِ، السّابِقُونَ اِلى مُبایَعَتِهِ وَ مُوالاتِهِ وَ التَّسْلیمِ عَلَیْهِ بِاِمْرَةِ الْمُؤْمِنینَ اُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ فى جَنّاتِ النَّعیمِ.
✅ هان مردمان! سبقت جویان به بیعت و پیمان و سرپرستی او و سلام کنندگان بر او با لقب امیرالمؤمنین، رستگاران اند و در بهشت های پُربهره خواهند بود.
📚فرازی از بخش یازدهم خطبه شریف غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نیمه شب, همه خواب بودند. صدایی شنیدم. سید باقر بود. روضه اباعبدالله می خواند.
خوابم برد.یکی دو ساعت بعد دوباره از خواب پریدم. هنوز حسین حسین می گفت و اشک می ریخت!
گفتم سید بس است, بخواب.
گفت:الان وقت خواب نیست, ما باید برای عملیات اماده شویم, بایدبا یاد حسین روحیه خودمان را بسازیم!
#شهید سید محمدباقردستغیب 🌷
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺎﺩﺕ : کربلای 4
☘🌹☘🌹
ﻧﺸﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎد ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_نوزدهم*
🎤 به روایت محسن ریاضت
اتفاقا چند سال پیش زمانی که بحث ناامنی در منطقه شرق کشور تازه داغ شده بود از اطلاعات لشکر ۱۹ رفتیم نزدیک مرز مستقر شدیم. بنا بود در آنجا رزمایشی گذاشته شود. از یگان های دیگر هم بودند. خدا رحمت کند شهید شوشتری دستور داده بود که بهترین طرح ریزی ها انجام شود تا تلفات رزمایش به حداقل ممکن برسانیم. ما هم نشستیم که به حساب خودمان نظر شهید شوشتری را تامین کنیم . از قضا کسالت شدیدی داشتم و آن طور که باید و شاید حال و دل این کارها را نداشتم. طرح آماده شد و بچه ها به قرارگاه بردند.
شب افتاده بودم روی تخت و نای حرف زدن نداشتم. یک وقت و حدود ساعت ۱۲ شب بود که دیدم این بچه هایی که رفته بودند قرارگاه با یک آشفتگی خاصی کنارم ایستاده اند. عین بچه های کتک خورده بودند. علت را پرسیدم گفتند که قرارگاه طرح ما را نپذیرفته و باید طرح تازهای آماده کنیم. خیلی حالم بد بود. گفتم: خوب حالا بذارید یه کاریش میکنیم.
رفتم توی فکرش خدایا چه کنیم؟همان شب خواب هاشم را دیدم. داشتیم در راجع به طرح با هم حرف می زدیم. در همان عالم خواب به او گفتم: حالا به ما چه ربطی داره ؟!ولش کن اصلا ما طرح میخوای چیکار؟!
دیدم با همان لحن همیشگی اول خنده کرد و بعد گفت: «نوچ.. بازم که جا زدی محسن! عزیزم چی رو ولش کن؟! مگه دست خودته که بیخیالش بشی؟!»
نصیحت میکرد که باید طرح را هرچه زودتر آماده کنید تا آبروی اطلاعات لشکر حفظ شود. زمانی که از خواب پریدم بدنم خیس عرق بود.
فردایش موضوع را به بچه ها گفتم و با هم نشستیم پای کار...چند ساعت تلاش کردیم تا توانستیم یک طرح جدید را آماده کنیم. طرح را بچه ها بردن قرارگاه و من با اضطراب منتظر برگشت ایشان بودم. وقتی برگشتم گل از گلشان شکفته بود. میگفتند که اطلاعات قرارگاه خیلی پسندید. اتفاقاً همان طرح به عنوان مرجع انتخاب شد و بنا شد همه یگانها از آن تبعیت کنند.
من همیشه برای دوستان و همکاران تازه کار از خصوصیات هاشم می گویم. کسی که او را اولین بار در سال ۶۱ و در تیپ به امام سجاد علیه السلام دیدم. آن زمان تازه از تیپ المهدی به آن یگان منتقل شده بودم. هاشم حدود یک ماه قبل از آن در عملیات محرم از ناحیه زانو مجروح شده بود. بعد از چند روز که توی اطلاعات ماندیم هاشم هم پیدایش شد. از شجاعت و رشادت زیاد شنیده بودیم. یکی از شناسایی هایی که با هم رفتیم در جبهه سومار بود. بنابود در آنجا عملیات انجام شود و ما هم داشتیم کارهای شناسایی را دنبال میکردیم. منطقه سومار هم وضعیت جغرافیایی غریبی داشت طوری که اصلاً نمی شد مسیر درست و حسابی پیدا کرد. به قول یکی از بچه ها به اسم سعید قاسمی ،که حالا در تهران مسئولیتی دارد ارتفاعات سومار گیجالکی بود. یعنی واقعا گیج کننده بود......
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷سال 71، منصور مشغول ساختن خانه ای برای خود شد، خانه ای که از همان ابتدا آن
را با کاربرد فرهنگی، تربیتی می ساخت. در زیر زمین خانه جایی برای میز پینگ پنگ و
دارالقران برای نوجوانان محل پیش بینی کرده بود. اما ناگهان از خیر این خانه که این همه برای آن زحمت کشیده بود گذشت. خانه نیمه تمام، که تمام سرمایه مادی اش بود را فروخت شش میلیون تومان!
یک میلیون صرف خرید فیش حج و مخارج سفرش شد. مقداری را صرف خانواده اش کرد، بقیه پول را هم به صورت قرض الحسنه به نیازمندان داد. در سفر حج یکی از دوستان به ایشان گفته بود: حاجی چه کار کردی با زندگیت، آتیش زدی به اموالت!
در جواب گفته بود: دنیایم را فروختم و آخرت خریدم، بد کاری کردم؟
راوی حاج یحیی خادم صادق
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
همـہ مے گویند:خــوش بحـال
فلانے #شـــــهید شد اما هیچ
ڪس حواســــش نیست ڪه
فلانے براۍشهید شدن شهیـد
#بـــــودن را یاد ڱرفت.🙂🌱
#شهیدمحسنحججے🦋
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷اردویِ جهادی بودیم، ساعت ۹صبح بود
که به روستای تلمادره رسیدیم. بخاطر باریدن برف، هوا به شدت سرد بود..! متوجهشدم که محمد بلباسی درحال بازکردن بندِ پوتینش است با تعجب پرسیدم: چکار میکنی..؟!
گفت: میخواهم وضو بگیرم
گفتم: الان ۹صبح، چهوقتِ وضو گرفتنه،
اونم تو این سرما..!
محمد وضو گرفت و همینطور که جورابش را میپوشید گفت:
🌹علامه حسنزاده میگه:
تمومِ محیطزیست و تموم موجوداتِ عالم،
مثل گیاهان و دریاها، همه پاک و مطهر هستند؛
پس ما هم که داریم به عنوان یک موجود زنده
روی این کرهخاکی راه میریم باید
پاک و مطهر باشیم و به زمین صدمه نزنیم..
❤️ شهید محمد بلباسی ❤️
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#قربانےمشارکتی_عیدقربان
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭ_وسلامتی_ﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ ) و سلامتی رهبر انقلاب
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
🌷🌹🌷🌹
حضـرت رسـول (ص) :
قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این قرض را خـداوند سبحــان ادا مى کند)
🌷🌹🌷
طرح #قربانے و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ از امر فرج ✋✋ در عید قربان
🔻🔻🔻🔻🔻
شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ای شــهــید🌷
ڪاش بفـهمیم معناے ڪلام تو را
ڪہ:
"اگر ڪار براے خداست
پس گفتن براے چہ؟!"
واے بہ حالمان است
ڪہ غرقیم در این گفتنها و عمل نڪردن ها...
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
0⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
✅ اَلا اِنَّ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ اُحْصِیَهُما وَ اُعَرِّفَهُما، فَآمُرَ بِالْحَلالِ وَ اَنهى عَنِ الْحَرامِ فى مَقامٍ واحِد فَاُمِرْتُ اَنْ آخُذَ الْبَیْعَةَ مِنْكُمْ وَ الصَّفْقَةَ لَكُمْ بِقَبُولِ ما جِئْتُ بِهِ عَنِ اللَّهِ - عَزَّوَجَلَّ - فى عَلِىٍّ َمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ الْاَوْصِیاءِ مِنْ بَعْدِهِ
✅ هان! روا و ناروا بیش از آن است که آن ها را شمارش کرده، یک باره به روا فرمان دهم و از ناروا باز دارم؛ از این روی مأمورم که از شما پیمان بگیرم که دست در دست من نهید در پذیرش آن چه از سوی خداوند عزّوجل درباره ی علی امیرمؤمنان آورده ام و درباره ی اوصیای پس از او
📚فرازی از بخش دهم خطبه شریف غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨فرمانده اےکہ بعــد از شهادتش اسراییلی ها و منافقیــن برایش جــشن گرفتند😳😭🌹
فرمانــده عملیــات ایران در لبنان بود بعد هم شــد فرمانده عملیات قرارگاه حمزه.
بین اسراییلے ها و منافقین معروف بود به #شیرازے،،،
اما خودش پایان نامه ها مے نوشت "امروز #ســربازاسلام فردا #شهیدگمــنام".💞
وقتی افتــاد زمین، یکے از منافقین فریاد زد این شــیرازیه، از ترس یه تیر خلاص تو سرش زدن، یکی تو دهنش، هفتاد تا هم به سینــش.... 😳😳😭
رادیو اســراییل و منافقـــین تا چند روز جشن گرفته بودند....
#شهیدعلی_محمدکرمے ابوالوردے
#شهداےفارس
🌷🍃🌹🌱🌷
درسالروزشهادتش، هدیه به شهید صلوات ☘
🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_بیستم*
🎤 به روایت محسن ریاضت
......خطی را که باید شناسایی میکردیم دست بچههای ژاندارمری بود. یک شب تیمی برداشتیم و رفتیم.رسیدیم به کمین های دشمن. کمین ها را خیلی زود پشت سر گذاشتیم و بعد از آن باید از میدان مین و بعد ۱۰ حلقه توپی خاردار عبور میکردیم. قبل از ما چند مورد رفته بودیم و موفق نشده بودیم. آن شب هاشم را بردیم که گره را باز کند . پشت کمین ها و قبل از شروع موانع تعدادی تامین گذاشتیم. من و هاشم رفتیم از میدان مین عبور کردیم. عراقیها مین والمر زیادی را کار گذاشته بودند. رسیدیم پای توپی های خاردار که دیدم هاشم زد به پشتم و گفت :«محسن صبر بده که من نیاز به دستشویی دارم»
فکر کردم مثل همیشه شوخی اش گرفته. دیدم انگار که تو بر روی بیابان های اطراف شیراز باشد و قمقمه را بازکرد.بعد رفت برای دستشویی. یک مقدار رفتم جلو تا رسیدیم به توپی سیم خاردار سرک کشیدم و دنبال نگهبان عراقی گشتم. دقیق جای هر شبش ایستاده و پاس میداد. نگهبان سنگر فرماندهی هم بود. دقیقاً در لحظه که من او را دیدم او هم مشکوک شد و یک منور زانویی شلیک کرد.
نگاهم افتاد به هاشم همانجا دمر پهن شده بود روی زمین. من هم کنار همان توپی، خزیدم پایین.نگهبان منور دوم را هم زد و بعد با سر و صدا دوید طرف سنگر که بقیه را بیدار کند.
دیگر نباید میماندیم. پنهان کاری را گذاشتیم کنار و باهاشم دوتایی دویدیم.حالا دیگر هاشم جلوتر از من می دوید یک وقت دیدم رسیده به مین والمر.
گفتم:هاشم ..مین!
از روی من پرید من هم پریدم و رفتیم رسیدیم به تامین ها. هنوز کمین ها سر راهمان بودند منتهی میفهمیدیم که عراقیها وارد میدان نمیشوند. آمدن تو آنجایی که به حساب خود مشکوک شده بودند یک مشت چراغ قوه و تیراندازی پراکنده کردند و بعد هم رفتند خوابیدند.
جالب بود زمانی که رسیدیم تامین ها هاشم نفس نفس میزد و هنوز بالای شلوارش توی مشتش بود.
گفتم :دیدی گفتم نمیشه از این مسیر وارد شد؟!
همانطور که در شلوارش را مرتب میکرد و فانسقه اش را می بست خیلی سرسری گفت: نه اینا فقط مشکوک شده بودند.
زدم پس کله اش و گفتم: به خدا تا آخر همه ما را به کشتن میدی!
از رو نمی رفت .من نظرم این بود که برگردیم .اما هاشم گفت: نه چی رو برگردیم؟! الان باید یه فکری براش بکنیم.
از ما اصرار و از هاشم همان سماجت همیشگی. دست آخر گفت: تو با یک نفر از شیار سمت چپ برید من و باباحسن از سمت راست وارد میشم ببینیم چه خبره!
من که میفهمیدم از شیار سمت چپ امکان وارد شدن نیست. با این حال حرفش را قبول کردم .باباحسن را که خدا بیامرز بچه گراش بود و دل و جان بازی خوبی هم داشت با خودش برد.
نیم ساعت بعد که برگشتند خیلی خوشحال بود. گفت: نگفتم میشه راه پیدا کرد!
باورم نمیشد به بابا حسن نگاه کردم و او هم حرفش را تایید کرد. هاشم اصرار داشت که همان شب بقیه کار شناسایی را دنبال کنیم.اما من زیر بار نرفتم و گفتم همین قدر که باباحسن را توجیه کرده باشید کفایت میکند که اینها را رد کردیم و برگشتیم عقب.
به هر حال هاشم آن شب یک بار دیگر با سماجتش به ما حالی کرد که کار نشد وجود ندارد.بعد از جنگ که رفتیم دنبال اجساد سه نفر از بچه های شناسایی ، توی روز روشن که آن صحنه ها را می دیدم بیشتر می ترسیدم.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷منصور خانه نيمه تمامي داشت که آن را فروخت و با آن دو فيش حج خريد، یکی برای
خودش یکی برای من. مدير کاروان، آقای عرب از دوستان آقا منصور بود. گفت: آقا منصور بهتر است يکي را به اسم پدر و يکي را به اسم مادرتان بنويسيد.
چشم حاجي پر از اشک شده و چشم در چشم او گفت: من خودم مشکل دارم، من خودم مشکل دارم، من خودم مشکل دارم. مادرم سال دیگر زنده است و ان شاالله خودش به حج مي رود! (حاج منصور چند ماه بعد از حج شهيد شد و مادرش سال بعد به حج مشرف شد.)
زير بار نمي رفت. قبول نمي کرد که ديگر نمي تواند به اندازه يک شخص سالم راه برود، بدود. هر روز مي رفت حرم و طواف مي کرد، آن هم هفت دور کامل بدون کمک يا ويلچر. آنقدر رفت تا قسمتي از پايش که روي پاي مصنوعي سوار مي شد، زخم شد. ...
راوی حاج ابراهیم خادم صادق( پدر شهید)
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
توصیـــه یک شهیـــد به مسئــولین👆
شمـــا با خون صدها #شــهید ، معلول و مجــروح و جانباز روی کــار آمده اید پس....😞
🌹🌷🌹🌷
#شهیــد علے محمد ابوالوردی
#شهداےشیراز
#سالگردشهادت
🌹🌷🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
یکی از #شهدای_مدافع_حرم بود ،،،
داعشی ها دورش کردن تا تیر داشت با تیر جنگید تیر تموم شد سنگ تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش ...
همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود ..
خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد....
تشنه بود آب جلوش می ریختن روزمین ....
فهمیدن حاج قاسم توی منطقس ...
برا این که روحیه حاج قاسم روخراب کنن بیسیم رضا اسماعیلی گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم ... ببین اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید ..
ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چندتا کلمه می گفت .. اصلا من آمدم جونم بدم اصلا من آمدم فدابشم برا حضرت زینب اصلا من آمدم سرم رو بدم یا علی یا مولا یا زهرا .....😭😭😭😭😭
میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد که پشت بیسیم گوش می داد ....
بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن برا حاج قاسم 😓😓
رای به نااهلان و دنیاطلبان لگدمال کردن خون شهداست...✅
🌹🍃🌹🍃
#مراسم_دعای_عرفه با شهدا
به صورت مجازی و حضوری
🤲🤲🤲
#بامداحی: حاج حسن حقیقی
#زمان: سه شنبه ۲۹ تیرماه از ساعت ۱۸
#مکان:دارالرحمه_شیراز/ قطعه شهدای گمنام
🔹🔹🔹🔹
مراسم در #فضای_باز و با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار می شود
🚨زائرین محترم لطفا کتاب دعا، آب آشامیدنی همراه داشته باشند
🌹🍃🌹🍃
پخش آنلاین از لینک زیر:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🌷🍃🌷🍃
#هیئت_شهداےگمنام_شیــراز
شهادت🌷
🕊️ پروازرویاهاست،
چه خیال خامی !
برای من که پر پرواز ندارم ...💔
رسیدن به تــــ♡ـــو ❣
که ان همه بالایی...
ࢪویاست...
ڪمڪم ڪن دلاوࢪ...❤️
🕊️✨شهید مجید سپاسی🌷
#صبحتون _ شهدایی
🌷🌿🌷🌱🌷🌱🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
9⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
✅ مَعاشِرَ النّاسِ، الْقُرْآنُ یُعَرِّفُكُمْ اَنَّ الْاَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ، وَ عَرَّفْتُكُمْ اِنَّهُمْ مِنّى وَ مِنْهُ
وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِیَةً
✅هان مردمان! قرآن برشما روشن می کند که امامان پس از علی، فرزندان اویند ومن به شما معرفی کردم که آنان از او و از من اند؛ چرا که خداوند در کتاب خود می گوید؛ امامت را فرمانی پایدار در نسل او قرار داد.
(زخرف/28)
📚فرازی از بخش دهم خطبه شریف غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75