eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.3هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
82 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 👈👇شیطان کجاست ⁉️ ❓واقعا شيطان را در شهر نمی‌بينی؟ اينجاست و بیداد می‌کنه ما نمی‌بینیم👇 📛لابلای كم فروشی‌های بقال محل! 📛توی فحش های ركيك همسایه به همسایه 📛روی روسری بادبرده‌ی دختركان شهر! 📛روی ساپورت های بدن نما 📛مردانی که خودشان را مثل زن آرایش می‌کنند. ⬅️تو واقعا صدای خنده هايش را نمی‌شنوی؟ 📛لای موسيقی های تند ماشين ها 📛توی دعواهای بی انتهای پدر و پسر 📛توی بی احترامی به پدر و مادر 📛بين جيغ های پيرزن مال باخته! ⬅️تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمی‌بينی؟ ❗️نمی‌بينی دنيا را چقدر قشنگ رنگ آميزی كرده و بی‌آنكه من و تو بدونیم "جاهليت مدرن" را برايمان سوغات🔥 آورده است!!! ➖ توی وجود من و تو چقدر شك و شبهه انداخته است؟ ⚠️توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟ ⚠️زمان قايم كردن اسكناس هايت وقت ديدن صندوق صدقات؟ ⚠️موقع باز كردن سايت های ناجور اينترنت؟ ‼️نفوذش را نمی‌بینی؟ میان تغییر لب و بینی و چهره انسانها و دست بردن در کار خدا ⬅️ او همين جاست. هر جا كه حق نباشد. هر جا كه از یاد خدا غافل باشیم چقدر به شيطان نخ می‌دهيم...!؟ 🍃🌸 ای مردم از گام های شیطان پیروی نکنید، همانا او برای شما دشمنی آشکار است.🍃🌸 📖سوره بقره، آیه168
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 کلیپ فوق‌العاده زیبا و قرائت ماندگار 📖 آیات 79 الی 80 سوره مبارکه واقعه 🎤 توسط استاد حسین فردی
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_نوزدهم جنگ زده بچه ها کم کم بزرگ شدند و از حال و هوای بچگی درآمدند. جعفر
برق شهر قطع شده بود نمی‌توانستیم از کولر و یخچال استفاده کنیم و با گرما سر میکردیم. شبها فانوس روشن می کردیم برای اینکه نور از اتاق بیرون نرود پشت پنجره ها را با پتو پوشاندیم. صبح ها با صدای وحشتناک انفجار از خواب بیدار می شدیم و این وضع به همین شکل ادامه داشت. شهرام کوچک بود و می خواست برای خودش بدود و بازی کند و مثل همیشه توی کوچه برود ولی من و مادرم از ترس صدایش می زدیم و می گفتیم شهرام بشین توی خونه کوچه نرو. بیچاره بچه زبان بسته از ما خسته می‌شد و نمی‌ دانست چه کار کند. یک لحظه هم نمی توانستم شهرام را به حال خودش بگذارم. یک روز یکی از بچه‌های مسجد قدس سراسیمه به خانه ما آمد و گفت :مامانِ مهران یک گروه سرباز اومدن مسجد، خیلی گرسنه هستند ما هم چیزی نداریم بهشون بدیم مهرانم برای کمک رفته نمیدونستم چیکار کنم واسه همین اومدم از شما کمک بگیرم. وقتی این حرف را شنیدم دلم آتش گرفت سربازها گرسنه بودند و چیزی برای خوردن نداشتند هر چیزی در خانه داشتیم از تخم مرغ و گوجه و سیب زمینی با نان خشک و خرما همه را جمع کردم و به آنها دادم. در مسجد بچه ها اجاق گاز داشتند همه غذا ها را گرفتند تا همان جا برای سربازها یک غذای سردستی درست کنند. ولی صدر مثلاً رئیس جمهور بود ولی کاری نمی کرد اصلا خبر نداشت بر سرما چه آمده. هر روز که می‌گذشت وضع بدتر میشد و توپ و خمپاره بیشتری روی آبادان می ریخت. من حاضر بودم همه خطرها را تحمل کنم ولی در آبادان بمانم دخترها هم همینطور صدایشان به خاطر بی آبی و گرسنگی در نمی آمد. ما حاضر نبودیم خانه و زندگی مان را ترک کنیم عشق من و بچه‌هایم شهرمان بود و نمی خواستیم آواره بشویم. مهری و مینا برای کمک به مسجد پیروز در ایستگاه ۱۲ رفتند آنجا تعدادی از زن های شهر به سرپرستی خانم کریمی برای رزمنده ها غذا درست می کردند. چندتا قصاب خدا خیر داده در شهر و روستاهای اطراف می چرخیدند و گاومیش هایی که ترکش خورده و در حال جان کندن بودن را سر می بریدند. با این کار گوشت حیوان حرام نمی‌شد قصابها گوشت‌ها را آماده می کردند و برای پخت و پز به مسجد می بردند خانم ها روی گاز های تک شعله بزرگ آبگوشت درست می‌کردند ظهر که می‌شد سرباز، امدادگر، کارگر و حتی مردم عادی که غذا نداشتند می‌رفتند مسجد و غذا می‌خوردند. زنها سفره می‌انداختند و آبگوشت را تریت می‌کردند به همه غذا می دادند مابقی گوشت کوبیده ها را لای نان می گذاشتند و لقمه های گوشت را به جبهه خرمشهر می‌فرستادند. مینا به فکر برادرش مهرداد بود و توی دلش گفته بود خدایا میشه مهرداد هم از این گوشت بخوره. ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷5) اللَّهُمَّ...  عَمِّرْنِی مَا کانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِک، فَإِذَا کانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیک قَبْلَ أَنْ یسْبِقَ مَقْتُک إِلَی، أَوْ یسْتَحْکمَ غَضَبُک عَلَی. 🔶الهی! عمر مرا تا زمانی که صرف"طاعت" تو شود، دراز گردان  و هرگاه عمرم "چراگاه" شیطان شود، جانم را بگیر و به سوی خود ببر. پیش از آن‌که دشمنی و نفرتت بر من پیشی گیرد، یا خشمت نسبت به من پابرجا و استوار شود.  (صحیفه سجادیه،دعای 20بند5)
17.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوره آموزش درست‌خوانی و روان‌خوانی قرآن کریم درس چهارم کسب مهارت در تلفظ حرف ح استاد علی قاسمی @goranketabzedegi
📗یک مسئله شرعی 🔹حکم آرایش هنگام نماز‌چیست؟ 💠 با توجّه به این كه پوشیدن بهترین لباس‌ها و زینت كردن در هنگام نماز سفارش شده است، حكم آرایش در موقع نماز (استفاده از لوازم آرایشی و عطر) چیست؟ پاسخ: 🌹پوشیدن لباس تمیز و روشن، آراستن ظاهر، خوش بو کردن خود با عطر و انداختن گردن بند در هنگام نماز از مواردی است که به آن سفارش شده است؛ اما درباره‌ی آرایش چهره هنگام نماز توصیه ای نرسیده است. اگر پس از وضو گرفتن و قبل از نماز، خانمی آرایش کرده باشد، نماز خواندن با آن اشکال ندارد، ✅ مگر آن که غلظت لوازم آرایشی مانع رسیدن پوست پیشانی به مهر شود.
🔅 ✍ لذت استفاده از داشته‌هایت را با مقایسه‌کردن آن‌ها خراب نکن مادربزرگ برایم از سفر هدیه آورده بود. وقتی جعبه کادو را باز کردم، از خوشحالی بالا و پایین می‌پریدم و فریاد می‌زدم: آخ جون... آتاری. آن روزها هر کسی آتاری نداشت. تحفه‌ای بود برای خودش. کارم شده بود صبح تا شب در دست گرفتن دسته خلبانی آتاری و هواپیما بازی کردن. مدتی گذشت و من هر روزم را با آتاری بازی کردن شب کردم و هرچه می‌گذشت بیشتر از قبل دوستش داشتم. خوشحال‌ترین کودک دنیا بودم تا اینکه یک روز خانه یکی از اقوام دعوت شدیم. وارد خانه که شدم چشمم خورد به یک دستگاه جدید که پسر آن خانواده داشت. بهش می‌گفتند: «میکرو». آن‌قدر سرگرم بازی شدیم که زمان فراموش شد. خیلی بهتر از آتاری بود. بازی‌های بیشتری داشت، دسته بازی دکمه‌های بیشتری داشت. بازی‌هایش برعکس آتاری یکنواخت نبود و داستان داشت. تا آخر شب قارچ‌خور بازی کردم و هواپیمای آتاری را فراموش کرده بودم. به خانه که برگشتیم دیگر نمی‌توانستم آتاری بازی کنم. دلم را زده بود. دیگر برایم جذاب نبود. مدام آتاری را با میکرو مقایسه می‌کردم. همه‌اش به این فکر می‌کردم که چرا من نباید میکرو داشته باشم. ولی یک بار نشد بگویم چرا من آتاری دارم و دیگران ندارند؟ امروز که در انباری لای تمام خرت‌وپرت‌های قدیمی آتاری‌ام را دیدم، فقط به یک چیز فکر کردم؛ ما قدر داشته‌هایمان را نمی‌دانیم. آن‌قدر درگیر مقایسه‌کردنشان با دیگران می‌شویم تا لذتشان از بین برود و دل‌زده‌مان کند. داشته‌های دیگران را چوب می‌کنیم و می‌زنیم بر سر خودمان و عزیزانمان، و به این فکر نمی‌کنیم داشته‌های ما شاید رویای خیلی‌ها باشد. زندگی به من یاد داد مقایسه‌کردن همه چیز را خراب می‌کند. خداوند در قرآن می‌فرماید: اگر شکر کنید نعمتم را بر شما بیشتر می‌کنم.‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ .. ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎﺩ. ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪاوند ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ... ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻲ،،ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ " ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرماید : ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن. ماهيان ازآشوب دريا به خدا شكايت بردند، درياآرام شد وآنهاصيد تور صيادان شدند. آشوبهاي زندگي حكمت خداست. ازخدا،دل آرام بخواهيم، نه درياي آرام. دلتان همیشه آرام . قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
قبل از اسلام1 1⃣حضرت ابراهیم ✴️رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ... 📜(ابراهیم40) 👈خدایا مرا برپادارنده ی نماز قرار بده و بقره 125و ابراهیم37و انعام 162 2⃣حضرت عیسی ✴️وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا 📜(مریم31) 👈و به من توصیه کرد تا زنده هستم اهل نماز و زکات باشد 3⃣حضرت شعیب ✴️قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا...📜(هود87) 👈آیا نمازت باعث شده به ما بگی معبود پدرانمون رو رها کنیم 4⃣لقمان حکیم ✴️يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ...📜(لقمان17) 👈دلبندم نماز بخـوون ادامه دارد.. @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 موضوع اول: لمس آیات قرآن با وضو 📜📔📚 داستان 🌹🌹 ✍️ امام حسن و امام حسین(علیهم السلام)در کودکی با پیرمردى برخورد کردند که مشغول وضوگرفتن بود، ولى متوجه شدند که او وضو را درست و نیکو نمی‌گیرد، حسنین[براى این‌که آن پیرمرد را آگاه نمایند] با یکدیگر به گفتگووبحث پرداخته و هر کدام به دیگری می‌گفت که وضوى من از تو صحیح‌تر است! سپس به آن پیرمرد گفتند که ما هر دو وضو می‌گیریم و تو بین ما قضاوت کن که کدام‌یک وضویش بهتر است؟! آنگاه بعد از وضو از پیرمرد پرسیدند که کدام‌یک از ما نیکوتر وضو گرفتیم؟! پیرمرد(که متوجه ماجرا شده بود) گفت: شما هر دو بسیار خوب وضو گرفتید، ولى من پیرمرد نادان بودم که وضوى خوبی نگرفته بودم! و اکنون طریقه صحیح وضوگرفتن را از شما آموخته و به برکت وجودتان و به دنبال دلسوزی شما بر پیروان جدّ خود، از این پس خود را اصلاح می‌کنم . (ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی‌طالب(ع)، ج 3، ص 400)