eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.5هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
88 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍لقمان به پسرش گفت امروز تو را سه پند میدهم که کامروا شوی : اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری ، دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی سوم اینکه در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی !! پسر لقمان گفت : پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم، چطور می‌توانم این کارها که گفتید را انجام دهم ؟ لقمان پاسخ داد : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می‌خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد، اگر بیشتر کار کنی وکمی دیرتر بخوابی در هرجا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای گیری آنگاه بهترین خانه های جهان مال توست.
❤️ همیشه مرفهان بی‌درد و خوشگذرانان جامعه از پذیرش حقیقت و دین، دوری می‌کنند... چرا که رفاه‌طلبی باعث بی‌تفاوتی انسان می‌شود! 📖 سوره سبا آیه ۳۴
برای جلوگیری از کسالت وخستگی در زمان حفظ: 1⃣ نفس عمیق بکشیم تا اکسیزن به مقدار مطلوب به مغز برسد. 2⃣بعد از خوردن عذاهای چرب فعالیت ذهنی نداشته باشیم. 3⃣بعد از ۵۰دقیقه فعالیت حفظی حتما یک ربع اسنراحت و یا پرداختن به کار دیگر را در برنامه خود را داشته باشیم. 4⃣حتما آب بنوشیم تا الکترولیت بدن تنظیم شود. 5⃣یک سری فعالیت های کششی انجام دهیم. 6⃣برنامه خود را در صورت امکان در طول روز پخش کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ 🔔 معنای «لا حول و لا قوه إلّا بالله» ✅ امام در پاسخ به سوالی درباره معناي «لاَحَوْلَ وَ لاَقُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ» چنين فرمود: ما در برابر خداوند با مالکيت او شريک نيستيم بلکه ما چيزی را مالک نيستيم جز آنچه او به ما تمليک کرده و هرگاه قدرتی يا مالی را به ما ببخشد در حالی که او از ما به آن مال سزاوارتر است ما را مکلف به وظايفی درباره آن فرموده و هرگاه آن را از ما پس گيرد تکليفش را نيز از ما برداشته است. 📙 حکمت 404 نهج البلاغه
دو تا عموی بد تو قرآن 1⃣یکی عموی پیامبر ، ابوجهل ✴️تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ📜(مسد1) 👈بریده باد دو دست ابولهب 2⃣اون یکی عموی حضرت ابراهیم، آزر ✴️فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ 📜(توبه114) 👈تا فهمید عموش دشمن خداست از او اعلام بیزاری کرد... @goranketabzedegi
🔲 شاگردی از استاد پرسید: از کجا باید یک انسان خوب را تشخیص دهم؟ 🔲 استاد جواب داد: 🔘تو نمی توانی از روی سخنان یک فرد تشخیص دهی که او یک انسان خوب است، 🔘حتی از ظاهر او هم نمی توان به این شناخت رسید. 🔘اما می توانی از فضایی که در حضور او به وجود می آید، او را بشناسی؛ 🔘چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد. @goranketabzedegi
1_1164214471.pdf
1.64M
سوالات چهارگزینه ای آزمون حفظ سال ۸۵ تا ۸۹ قابل استفاده برای حافظان قرآن کریم
✨﷽✨ ✍ خودت را بند عادت‌ها و باورهایت نکن 🔹پادشاهی دو شاهین گرفت و آن‌ها را به مربی پرندگان سپرد تا آموزش شکار ببینند. 🔸اما یکی از آن‌ها از روی شاخه‌ای که نشسته بود، پرواز نمی‌کرد. 🔹پادشاه اعلام کرد: هرکس شاهین را درمان کند، پاداش خوبی می‌گیرد. 🔸کشاورزی موفق شد! 🔹پادشاه از او پرسید: چگونه درمانش کردی؟ 🔸کشاورز گفت: شاخه‌ای را که به آن وابسته شده بود، بریدم. 🔹گاهی اوقات باید شاخه عادت‌ها و باورهای غلط را ببریم تا بتوانیم رها زندگی کنیم. قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_بیست_و_ششم جاده بسته شده بود قسمتی از جاده آبادان، ماهشهر دست عراقی‌ها بود
با اسباب و اثاثیه ای مختصرمان به بندر امام خمینی رفتیم تا سوار لنج بشویم. بابای مهران که در ماهشهر بود از رفتن ما به آبادان با خبر شد خودش را به بندر امام رساند، تا جلوی ما را بگیرد اما نه او، که هیچ کس نمی‌توانست جلوی ما را بگيرد. گروهی از رزمنده‌ها منتظر سوار شدن به لنج بودند چند نفر گونی و طناب و کارتون همراهشان داشتند و می‌خواستند به شهر برگردند و اثاثیه خانه شان را خارج کنند. بر خلاف آنها که با حالت تمسخر به ما نگاه می کردند، ما با چرخ خیاطی فرش و رختخواب در حال برگشتن به آبادان بودیم یکی از آنها گفت شما اسباب و اثاثیه تان را به من بدید من کلید خونه ام رو به شما میدم. برید آبادان و اثاثیه من را بردارید. بابای مهران از خجالت مردم سرخ شده بود. با عصبانیت وسایل را از ما گرفت و به خانه خواهرش در ماهشهر برد. ما ۶ تا زن با شهرام که آن زمان کلاس سوم ابتدایی بود و مرد کوچک ما، سوار لنج شدیم. همه مسافرهای لنج مرد بودند. علی روشنی پسر همسایه‌مان در آبادان همسفر ما در این سفر بود. وقتی او را دیدیم دلمان گرم شد که لااقل یک مرد آشنا در لنج داریم. اوایل بهمن سال ۵۹ بود و ابر سیاهی آسمان را پر کرده بود. از شدت سرما همه به هم چسبیده بودیم اولین بار بود که سوار لنج می‌شدیم و می‌خواستیم یک مسیر طولانی را روی آب باشیم آن هم با تعداد زیادی مرد غریبه که نمی شناختیم در دلم آشوبی بود، اما به رو نمی‌آوردم بابای مهربان هم قهر کرده بود. اگر خدایی نکرده اتفاقی برای ما می‌افتاد من مقصر می شدم و تا آخر عمر باید جواب جعفر را می‌دادم. دخترها چادر سرشان بود و بین من و مادرم نشسته بودند. شهرام هم با شادی و شیطنت بین مسافرها می‌دوید. آنها هم سر به سرش می گذاشتند. شهرام خوشگل و خوش سر و زبان بود. او هنوز بچه بود و مثل دخترها غصه نمی خورد. همه چیز برایش حکم بازی و سرگرمی داشت. چند ساعت روی آب بودیم. از روی شط باد سردی می آمد همه به هم چسبیده بودیم. شهرام هم سردش شد و خودش را زیر چادر من قایم میکرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا