روباهي از شتري پرسيد:
عمق اين رودخانه چقدر است؟
شتر جواب داد:
تا زانو
ولي وقتي روباه توي رودخانه پريد ، آب از سرش هم گذشت!
روباه همانطور که در آب دست و پا مي زد و غرق مي شد به شتر گفت:
تو که گفتي تا زانووووو!
و شتر جواب داد: بله ، تا زانوي من ، نه زانوي تو!
هنگامي که از کسي مشورت مي گيريم بايد شرايط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگيريم.
«لزوماً هر تجربه اي که ديگران دارند براي ما مناسب نيست»
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!🔴
«ولی قرآن چیزی دیگه میگه:
*أكثر الناس ﻻ ﻳﻌﻠﻤﻮﻥ*"
بیشتر مردم نمۍدانند☄
*أكثر الناس ﻻ ﻳﺸﻜﺮﻭﻥ*"
بیشتر مردم ناسپاس اند☄
*أكثر الناس ﻻ ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ* "
بیشتر مردم ایمان نمی آورند☄
*أكثرهم ﻓﺎﺳﻘﻮﻥ*"
بیشترشان گناهکارند☄
*أكثرهم ﻳﺠﻬﻠﻮﻥ*"
بیشترشان نادانند☄
*أكثرهم ﻣﻌﺮﺿﻮﻥ*"
بیشترشان اعتراض گرند☄
*أكثرهم ﻻ ﻳﻌﻘﻠﻮﻥ*"
بیشترشان تعقل نمۍکنند☄
*أكثرهم ﻻ ﻳﺴﻤﻌﻮﻥ* "
بیشترشان ناشنوای اند☄
*ﻭﻗﻠﻴﻞ ﻣﻦ ﻋﺒﺎﺩﻱ ﺍﻟﺸﻜﻮﺭ* "
و کم اند بندگانی که شاکرند☄
*ﻭﻣﺎ ﺁﻣﻦ ﻣﻌﻪ ﺇﻻ ﻗﻠﻴﻞ* "
و جز اندکی ایمان نمی آورند☄
پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست بلکه در مورد زیادی اکثریت بر خلاف معیارهای الهی رفتار مےکنند.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت👇
@goranketabzedegi
#شب_قدر فقط شب مناجات نیست!
شب نوشتن برنامههاست!
شبی که باید برای یکسال آینده، برنامه نوشت!
برنامهای آمـادۀ امضا!
※ اول باید چـــرتکهای انداخت؛ آیا آنچه که قرار است بخواهیم؛ در شأنِ حقیقتِ وجودمان هستند یا نه؟
پس ابتداییترین کار، شناخت قیمت و شأن حقیقیمان است؛ و سپس تهیۀ لیسـتی از اهدافی که برایشان دغدغه داریم!
※ یادمان باشد؛ ما اولین کسی هستیم؛ که قادر است تقدیراتمان را تغییر دهد!
بنابراین دومین کارمان این است که؛ تمام چیزهایی که نمیگذارند، با تقدیرات عالی از شبهای قدر خارج شویم را بشناسیم و دور بریزیم.
بسیار زیرکند آنان که ظرفیت نَفْس شان را آنقدر بالا میبرند؛ که در شبهای قدر، به اندازۀ میلیونها انسان، در تقدیراتشان، خیرات ثبت میشود!
ویژگی خاص این افراد، انتخاب دقیقشان است!
براستی چگونه انتخاب میکنند؟
چگونه آرزو میکنند؟
چگونه موانع اجابتش را از میان برمیدارند؟
✘ مجموعه «نقش انسان در تقدیرات شب قدر» شما را برای ادراک یک لیلهالقدر با بالاترین دریافتها، بحول و قوۀ خدا آماده خواهد کرد!
🍃@hafezanenoor114
نقش انسان در تقدیرات شب قدر 1.mp3
6.19M
#نقش_انسان_در_تقدیرات_شب_قدر ۱
شب قـ✨ـدر؛
فقط شب مناجات نیست!
شب بــرنامه نوشــ📖ـتنه!
این روزها وقت فکره،
تا یه برنامه عالی
برای یکسال آینده مون بچینیم
یه برنامه آمـاده امضـ✍ــا!
ادامه دارد...
نقش انسان در تقدیرات شب قدر 2.mp3
6.7M
#نقش_انسان_در_تقدیرات_شب_قدر ۲
شب قـ✨ـدر
شب انتخـاب راهــــه!
مَحالـه یه راه درستو انتخاب کنی
مگر اینکـه؛
برای انتخابت از خدا کمک بگیری.
شبـ🌔ـهای قدر
برای انتخابِ درستت،دعا کن👇
ادامه دارد.....
همراهان عزیز💖
طاعات و عباداتتون قبول درگاه الهی💐
این مجموعه بینظیر رو حتما گوش کنید تا
از کسانی باشید که یادبگیرید چگونه تقدیرتان رو با خیر همراه کنید.
و به عزیزانتون ارسال کنید تا همه شبهای قدر بسیار عالی رو برای خودشون رقم بزنند💐
التماس دعا از شما خوبان🌸
#شب_قدر
#ماه_رمضان
#تلنگر ❗️
ببین یه سوال عقلی میخوام ازت بپرسم
حتما بخون ارزشش رو داره
💬 اگه یه نفر (اصلا دیوانه) بیاد بگه تو این لباسی که درآوردی یه مار رفته!
تو به حرفش توجه میکنی یا نه؟! 🤔
قبل از پوشیدن لباس رو چک میکنی یا نه؟!
اصلا من که از خیرش میگذرم!
🌀 حالا یه عده پیغمبر که همه اطرافیانشون و حتی دشمناشون میگفتن عاقل ترین و بهترین آدمای روی زمین بودن، اومدن گفتن این کارا گناهه و عذاب خیلی سختی داره ...😰
نماز و روزه و ....واجبه باید انجام داد
و یسری احکامِ دیگر
حالا به نظرت ما نباید حداقل احتمال بدیم راست میگن؟!🤔
اگه راست گفته باشن چی؟!
🌀 پس واسه چند ثانیه لذت دنیا و آخرتت رو خراب نکن... 😉
مراقب چشمات باش که بیچارت نکنه... 🤕
🌀 یه نکته : اونایی که فقط دنیا رو میخوان معلوم نیست به هر چی دوست دارن برسن 😏
ولی اونایی که آخرت رو میخوان هم به آخرت میرسن هم از دنیا تا حد زیادی استفاده میبرن 😍
رفیق یکم فکر کن خواهش میکنم 🙃
🔅 #پندانه
✍ با بیخردی آبروی افراد را نبرید
🔹بعد از نماز ملا در بلندگو میگه:
میخوام كسی را به شما معرفى كنم كه قبلا دزد بوده، مشروب و موادمخدر مصرف میكرده و هر كثافتكارىای میكرده.
🔸ولى اكنون خدا او را هدايت كرده و همه چيز را كنار گذاشته.
🔹بيا احمدجان، بلندگو را بگير و خودت تعريف كن كه چطور توبه كردى!
🔸احمد آمد و گفت:
من یک عمر دزدى میكردم، معصيت میكردم. خدا آبرويم را نبرد!
🔹اما از وقتى كه توبه كردم، اين ملا برايم آبرو نگذاشته است!
🔸گاهی بیخردی آبروی افراد را میبرد...
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بـدون تــو هــرگــز♥️⃟📚 #قسمت_ســـے_و_سـہ دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختی
♥️⃟📚بدون تو هــرگــز♥️⃟📚
#قسمت_ســے_و_چـهار
حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم ۲سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود ... فکر می کردم همه
چیز تموم شده اما اینطور نبود...
لحظات سختی بود ... واقعا نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود...
نفسم از ته چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم...
–دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیت قابل احترام ...
برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم...
نفسم بند اومد...
–اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم...
چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد...
–اگر این مشکل ... فقط مسلمان نبودن منه ... من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم ... این رو هم باید اضافه کنم ...
تصمیم من و اسلام آوردنم ... کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید ...
چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم ... و حتی اگر
خلاف احساس من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم...
با شنیدن این جمالت شوک شدیدتری بهم وارد شد ... تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم ... مغزم از کار افتاده
بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه...
حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم...
اما فاصله ما ... فاصله زمین و آسمان بود ... و من در تصمیمم مصمم ... و من هر بار، خیلی محکم و جدی ... و بدون
پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم ... اما حالا...
به زحمت ذهنم رو جمع کردم...
–بعد از حرف هایی که اون روز زدیم ... فکر می کردم...
دیگه صدام در نیومد...
–نمی تونم بگم ... حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم ... حرف های شما از یک طرف ... و علاقه من از
طرف دیگه ... داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد ... تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت ... گاهی به شدت از
شما متنفر می شدم ... و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم ... خودم رو لعنت می کردم ... اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود ... همون حرف ها و شخصیت شما ... و گاهی این تنفر ... باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم ...
اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش ... شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم ... نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم...
دستش رو آورد بالا، توی صورتش ... و مکث کرد...
–من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم ... و این ... نتیجه اون تحقیقات شد ... من سعی کردم خودم رو با توجه به
دستورات اسلام، تصحیح کنم ... و امروز ... پیشنهاد من، نه مثل گذشته ... که به رسم اسلام ... از شما خواستگاری میکنم
ادامه دارد...