فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویر سازی زیبای یک دانش آموز
از سوره مبارکه تکویر👌🌹
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
✍از پیرمرد حکیمی پرسیدند :
از عمری که سپری نمودی
چه چیز یاد گرفتی؟
پاسخ داد :
🔸یاد گرفتم
که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.
🔹یاد گرفتم
که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت
🔸یاد گرفتم
که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد .
🔹یاد گرفتم
که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است.
🔸یاد گرفتم
کسی که مرتب میگوید:
من این میکنم و آن میکنم تو خالی است و نمیتواند کاری انجام دهد.
#رهبر_قرآنی
#کلام_ولایت
🔹در اولین روز از ماه مبارک رمضان «محفل انس با قرآن» بعدازظهر دیروز با حضور حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در حسینیه امام خمینی(ره) برگزار شد.
🔹رهبر انقلاب در این مراسم در سخنانی تلاوت قرآن را «هنر مقدس» خواندند و تاکید کردند: باید هدف اصلی از این کار بسیار با ارزش، انتقال معنی و پیام قرآن به آحاد مردم و جامعه و زمینهسازی برای تدبر در قرآن باشد.
🔹حضرت آیتالله خامنهای با اظهار خرسندی از تعداد بالای قاریان جوانِ «صحیحخوان» و «خوشخوان» در کشور، رشد فزاینده قاریان جوان را از نعمتهای بزرگ انقلاب اسلامی برشمردند و افزودند: قرآن یک هنر الهی و خدایی است و مهمترین وظیفه قاری قرآن، انتقال معانی و «تصویرسازیهای قرآن» در موضوعات مختلف، به ذهن مستمعین است، بنابراین قاریان قرآن مصداق مُبلغین رسالتهای الهی هستند و خود را نیز باید با شرایط یک مُبلِغ رسالتهای الهی تطبیق دهند.
🔹ایشان در ادامه ضمن بیان چند توصیه تخصصی به قاریان قرآن، بر لزوم گسترش و تکثیر «حَلَقات و جلسات قرآنی» در مساجد و منازل تاکید کردند و گفتند: در جلسات قرآنی باید به ترجمه و تفسیر قرآن نیز توجه ویژه شود تا زمینه ارتقای سطح معارف دینی جامعه بهوجود آید...
📚 محفل انس با قرآن کریم در حضور رهبر انقلاب. ۱۴۰۲/۱۲/۲۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسمای زیبای خداوند به زبان فارسی
.
🍃
#بهار_قرآن
#ماه_مبارک_رمضان
✨﷽✨
✍ پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند :
👌 خداوند چهار چیز را در چهار چیز قرار داده است :
1⃣ برکت علم را در تعظیم استاد قرار داده است. شاگرد باید استادش را تعظیم کند و به او احترام بگذارد. ...من هرشب برای آشیخ مرتضی زاهد (ره) یک سوره قرآن می خوانم. اینها در برکت علم تاثیر دارد.
2⃣ بقای ایمان در تعظیم خداست. اگر خدا را بزرگ بشماری ایمانت باقی می ماند. خواندن نماز در اول وقت تعظیم الله است.
3⃣ اگر کسی می خواهد در دنیا شاد باشد و دست به هر چه می زند طلا بشود می بایست به پدر و مادرش نیکی کند.
4⃣ اگر می خواهی که از آتش دوزخ رهایی یابی ، مردم را از خود نرنجان و آنها را اذیت نکن.
📚 از فرمایشات آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
✅
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
🔊🔊🔊 نظر سنجی کانال قرآن کتاب زندگی در سال1402🎲 اعضای محترم کانال #قرآن کتاب زندگی🔸🔸🔸 نظرات شم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍مشهور ترین تکنیکهای مدیریت زمان
🎇 تکنیک GTD
شاید بتوان گفت GTD مشهورترین تکنیک مدیریت زمان در دنیا باشد.
ایده اصلی این تکنیک آن است که شخص ابتدا باید کارها را از ذهن خود خارج کند و روی کاغذ بیاورد؛ با این کار ذهن تنها روی کارهای نوشته شده تمرکز خواهد کرد و از یادآوری اینکه چه کاری باید انجام دهد رها می شود.
🎆 تکنیک Pomodoro
این تکنیک یک روش ایتالیایی است که یاد گرفتن آن چندان زمان زیادی نمیبرد.
در این روش شما با استفاده از یک تایمر انجام کارها را به محدوده های ۲۵ دقیقه ای تقسیم کرده و بین هر ۲۵ دقیقه ۳ تا ۵ دقیقه زمان استراحت قرار دارد و سپس کار بعدی شروع میشود.
#حال_خوب
|❥
🌸🍃🌸🍃
روزی پادشاهی ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﻫﺮ ﮐﺲ
ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎنه ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ.
شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﻧﻬﺎﻝﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭﺛﻤﺮ ﺩﻫﺪ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻪﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼﺯﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ...
سلطان ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪﻭﮔﻔﺖ: ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﺧﻨﺪﯾﺪ
شاه ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺛﻤﺮﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ!!!!
باز ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ،
ﺍﻧﻮ ﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍین باﺭ ﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ!!!
مجددا ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ.
پرسیدند چرا با عجله میروید؟
گفت: نود سال زندگیِ با انگیزه و هدفمند، ازاو مردی ساخته که تمام سخنانش سنجیده وحکیمانه است، پس لایق پاداش است.
اگر می ماندم خزانه ام را خالی میکرد...!
#نکات حفظی
📎قرار نیست حافظ کل شدن آسون باشه
📎قرار نیست امروز شروع کنی شش ماه بعد حافظ کل بشی
📎قرار نیست حافظ کل بشی دیگه قرآن رو بذاری کنار
📖این قرآنی که امروز حفظ میکنی واسه امروز و فردا نیست واسه یه عمر زندگی دنیا و یه ابدیت زندگی آخرته😊
📎اگه امروز شروع کردی باید بدونی این راه ته نداره !
خسته نشی
منتظر آخرش نباشی
آخر این راه فقط یه جاست
اونم بهشته! 😍
هیچ حافظی نیست که آیه ها بهش وحی شده باشه
هیچ حافظی از اول حافظ نبوده
تو هم مثل اونا
چه فرقی داره؟
بلند شو👏
با همه وجودت تلاش کن✌️
یه جوری تلاش کن که به خودت افتخار کنی💪
یه جوری تلاش کن که بشی الگوی جامعه قرآنی👌
فرق تو با اونا چیه؟
هر بهونه ای بیاری یه مثال براش دارم که بگم پس اونو چی میگی؟
درس داری؟
زن و بچه داری؟
شوهر و زندگی داری؟
سنت رفته بالا؟
هوش و حواس نداری؟
حافظه ات ضعیفه؟؟
اینا همه بهونه است
﷽
👌 همه مردم آموزگاران شما هستند ...
😡 آدمهای خشمگین
به شما آرامش میآموزند
😏 آدمهای ریاکار
به شما یکرنگی و صداقت میآموزند
😤 آدمهای سرسخت و سختگیر
به شما نرمش میآموزند
😱آدمهای وحشت زده
به شما شهامت میآموزند
😰آدمهای سست و ضعیف
به شما ایمان میآموزند
😑آدمهای سرد و بیروح
به شما عشق و مهربانی میآموزند
👌همیشه در رابطه با آدمهایی که وارد زندگیتان میشوند از خود بپرسید:
🤔این شخص برای یادآوری و آموزشِ چه چیزی به من، فرستاده شده؟ ...
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
@goranketabzedegi
.
گسستی از همه تا در دل محبوب جا کردی
دلت را از بدیها شستی و وقف خدا کردی
شده ماه خدا، سردار دلها، دست دل خالی است
بگو دل را چگونه خانۀ ذکر و دعا کردی
✍️#محمدتقی_عارفیان، ۱۴۰۲/۱۲/۲۵
هدیه به روح ملکوتی و بلندپرواز حاجقاسم سلیمانی صلوات
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#نکات_حفظی
✍ روزهای تعطیل نباید مثل سایر روزها سراغ حفظ و.....رفت بلکه باید انرژی لازم برای نشاط کل هفته را از طریق استراحت و تفریح بدست آورد و به اصطلاح به ذهن برای ریکاوری فرصت داد.
⚠️ اما از آن طرف هم نباید کلا بی برنامه بود.
روزهای تعطیل، علاوه بر استراحت باید طبق برنامه هامون پیش بریم.
👈 مثل جمع بندی کارهای هفته
👈 نوشتن ایده های جدید برای هفته آینده
👈 جبران کم کاری های هفته گذشته که به هفته بعد منتقل نشه
.
این مطلب رو داخل یکی از سایت ها دیدم...👆
آنتونی رابینز فـــــرق افراد موفق و غیر موفق رو در نوع نگرششون میدونه
منبع
.
شهر رمضان .....mp3
742.2K
🎵 سوره بقره ، آیه ۱۸۵
🎼 مقام بیات
شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ فِيهِ ٱلۡقُرۡءَانُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡفُرۡقَان
ماه رمضان كه قرآن در آن نازل شده، راهنماى مردم است و دلايلى روشن و آشكار از هدايت دارد، و مايۀ جدايى [حق از باطل] است
#آموزش_مقامات
#مقام_بیات
🔹️🔸️
🔆#پندانه
✍ خدا چه میکند؟
🔹سلطان به وزیر گفت: سه سوال میکنم اگر فردا جواب دادی، میمانی وگرنه عزل میشوی.
▫️سوال اول: خدا چه میخورد؟
▫️سوال دوم: خدا چه میپوشد؟
▫️سوال سوم: خدا چه کار میکند؟
🔹وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست، ناراحت بود. او غلامی فهمیده و زیرک داشت.
🔸وزیر به غلام گفت:
سلطان سه سوال کرده که اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه خدا چه میخورد، چه میپوشد و چه کار میکند؟
🔹غلام گفت:
هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا! اما خدا چه میخورد؟ خدا غم بندههایش را میخورد.
🔸اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بندههای خود را میپوشاند. و پاسخ سوم را اجازه بدهید، فردا بگویم.
🔹فردا، وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد.
🔸سلطان گفت:
درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
🔹وزیر گفت:
این غلامِ من انسان فهمیدهای است، جوابها را او داد.
🔸سلطان گفت:
پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده.
🔹غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.
🔸بعد وزیر به غلام گفت:
جواب سوال سوم چه شد؟
🔹غلام گفت:
آیا هنوز نفهمیدی خدا چه کار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام.
🌱
هنگامی که موسی علیه السلام به مَدیَن
رسید، نه خانه داشت، نه کار، نه خانواده.
کار نیکی انجام داد، به زیر سایه برگشت،
دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت:
﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ﴾
«پروردگارا من به هر خیری که به سویم بفرستی سخت نیازمندم»
🔅خورشید آن روز غروب نکرده بود که موسی هم خانه داشت، هم کار، هم خانواده!
✨ بسپرید به خود خدا ،فقط خدا میتونه
زندگیتون روبه بهترینشکلبچینه(◍•ᴗ•◍)❤
نگاهویژهحضرتزهراروزیشما
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_سی_وسوم تفت گرمای تابستون صورتم رو می سوزاند... با این افکار پری
اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_سی_وچهارم
نفسهام به شماره افتاده بود به سختی روی پاهام ایستاده بودم...
رعشه ایی عصبی تمام بدنم رو گرفته بود البته حق داشتم هر فرد دیگه ایی هم جای من بود همینطور میشد...
یعنی دنیا اینقدر کوچیکه که آقا پسر روبه روی من دقیقا کسی باشه که با تیشرت مشکی و شلوار پلنگی و موهای بورش خونه ی خانم مائده دیدم!!
آخ خدایا چرا من ...
چرا من...
با همان حال خرابم بعد از سلام و احوالپرسی مختصر با فاطمه خانم به سرعت رفتم داخل آشپز خونه...
حالم شبیه آدمی بود که نه راه پس داشت نه پیش! کاش به مامانم می گفتم اصلا راهشون نمی داد داخل ! نه نمی شد شاید خانوادش خبر ندارن که با چه افرادی در ارتباط!
دستهام را روی سرم گذاشته بودم و مستاصل نشسته بودم انبوهی از فکرهای وحشتناک از ذهنم عبور میکرد...
خانواده ها حسابی با هم گرم گرفته بودن و مشغول صحبت...
یکدفعه صدای مامانم من را به خودم آورد! دخترم پاشو بریم پیش مهمونها، فاطمه خانم گفت: اگر اجازه بدین دختر و پسر باهم صحبت کنند تا ببینم خدا چی میخواد...
گفتم مامان من جوابم نه! نمی خواهم صحبت کنم.
با دست زد به صورتش گفت: مامان شما که هنوز باهاش صحبت نکردی؟ چرا نه!
گفتم مامان من نمیام صحبت کنم اصلا از قیافش خوشم نیومد...
لبش رو گزید و گفت: مامان اذیت نکن! باشه اصلا میگیم نه! بیا برو دو دقیقه بشین با حسام صحبت کن آبرومون نره دخترم، بلند شو مامان بلند شو...
ناچار بلند شدم حالم بده بود! خیلی بد ولی چیزی نمی تونستم بگم! همراه مامانم رفتیم پیش مهمونا نشستم
لحظات به کندی می گذشت...
به شدت تپش قلب گرفته بودم...
چند دقیقه ایی که گذشت فاطمه خانم نگاهی به من کرد دوباره به بابام و مامانم گفت: اگر اجازه بدید این دو تا جووون برن با هم صحبتی بکنن ...
بابام نگاهی بهم کرد و گفت: آره بابا برید اتاق کناری حرفهاتون رو بزنید تا ببینیم چی خیره...
آب دهنم را به سختی فرو دادم چادر را طوری که روسری یاسیم دیده نشه محکم گرفتم و رفتم داخل اتاق ...
همینطور ایستاد بود سرش پایین، نگاهش خیره به گلهای قالی...
سلام کرد...
آروم نشستم روی صندلی، صدام می لرزید نه از خجالت که از ترس! با همون حالت گفتم: بفر...بفرمایید بشینید...
نشست هنوز سرش پایین بود، کت و شلوار مشکی با پیراهن آبی آسمونی پوشیده بود و چقدر هم بهش میومد ولی حیف...
لحظاتی به سکوت گذشت سرش را آورد بالا بدون اینکه نگاه به چهره ام کنه گفت: بفرمایید شما شروع کنید...
من که جوابم نه بود، همون اول برای اینکه مطمئن بشم خیلی جدی ولی با لرزش صدا گفتم: شما دیروز رفته بودید خونه ی یکی ازدوستانتون برای عیادت!
از شدت تعجب سرش را بالا آورد و یک لحظه نگاهش به نگاهم گره خورد سریع جهت چشم هاش را عوض کردو گفت: شما از کجا می دونید؟
بریده بریده گفتم: برای ... برای مصاحبه از خانم مائده اونجا بودم.
انگار خیالش راحت شده باشه لبخندی روی لبش نشست و گفت: عجب دنیای کوچیکی! بعد ادامه داد چقدر خوبه با خانم مائده آشنا هستید...
تمام نفسم را توی سینه ام جمع کردم وگفتم:ظاهراً شما بهتر از من می شناسینشون؟!
گفت: بله من از مجاهدتهاشون توی سوریه ایشون را می شناسنم البته به جز من خیلی از برادرها ایشون را می شناسند...
توی اون لحظات دلم می خواست زمین دهن باز میکرد یا من را می بلعید یا این پسره ذی شعور را که اینجوری داشت تعریف خانم مائده را میکرد...
#سیده_زهرا_بهادر