eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
79 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 ✍ خدا جبران تمام نداشته‌های ماست 🔹مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفت‌وگوی جالبی بین آن‌ها در گرفت. 🔸آن‌ها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع «خدا» رسیدند، آرایشگر گفت: من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد. 🔹مشتری پرسید: چرا باور نمی‌کنی؟ 🔸آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟ بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شد؟ اگر خدا وجود داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی‌توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می‌دهد این چیزها وجود داشته باشد. 🔹مشتری لحظه‌ای فکر کرد اما جوابی نداد، چون نمی‌خواست جر و بحث کند. 🔸آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. 🔹به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به‌هم تابیده و ریش اصلاح‌نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود. 🔸مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می‌دانی چیست؟ به‌نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. 🔹آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می‌زنی؟ من اینجا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم. 🔸مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ‌کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح‌نکرده پیدا نمی‌شد. 🔹آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی‌کنند. 🔸مشتری تأیید کرد: دقیقا! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی‌کنند و دنبالش نمی‌گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد. @goranketabzedegi
✍ زبان و دل، مؤثرترین اعضا 🔹لقمان حکیم که از بیهوده‌گویی خواجه سخت ناراحت بود، به‌دنبال فرصت بود که او را بیدار کند. 🔸روزی مهمانی گرامی بر خواجه وارد شد. به لقمان گفت: گوسفندی ذبح کن و از بهترین اعضای آن، غذایی مطبوع درست کن. 🔹لقمان از زبان و دل گوسفند غذایی درست کرد و بر سفره گذاشت. 🔸روز دیگر خواجه گفت: گوسفندی را ذبح کن و از بدترین اعضای آن، غذایی درست کن. 🔹این بار نیز لقمان غذایی از دل و زبان گوسفند آماده کرد. 🔸خواجه از کار او متحیر شد. پرسید: چگونه است که این دو عضو، هم بهترین و هم بدترین اعضا هستند؟ 🔹لقمان گفت: ای خواجه! دل و زبان، مؤثرترین اعضا در سعادت و شقاوت هستند. 🔸چنانچه دل را منبع فیض نور گردانی و زبان را در راه نشر معرفت و اصلاح بین مردم درآوری، بهترین اعضا و هرگاه دل به ظلمت فرورود و کانون کینه و عناد شود و زبان به غیبت و فتنه‌انگیزی آلوده شود، از بدترین اعضا خواهند بود. 🔹خواجه از این سخن پند گرفت و از آن پس به اصلاح خویش برآمد. @goranketabzedegi
✍ بزرگان زاده نمی‌شوند، ساخته می‌شوند 🔹وقتى که «حاتم طایى» از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او را بگیرد. 🔸حاتم مکانى ساخته بود که ۷٠ در داشت. هرکس از هر درى که مى‌خواست وارد مى‌شد و از او چیزى طلب مى‌کرد و حاتم به او عطا مى‌کرد. 🔹برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم‌بخشى کند! 🔸مادرش گفت: تو نمى‌توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود را به زحمت مینداز. 🔹برادر حاتم توجه نکرد. 🔸مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه‌اى پوشید و به‌طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. 🔹وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. 🔸برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. 🔹چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تو دو بار گرفتى و باز هم مى‌خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! 🔸مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کار نیستى؟ من یک روز ۷۰ بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد. 🔹حاتم طایی شدن آسان نیست. @goranketabzedegi
خالق انسان، بالاترین باغبان اوست مشهدی رحیم، باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت دارد. روزی به پسرش جعفر که قصد رفتن به سربازی دارد، پندی می‌دهد و می‌گوید: پسرم، هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه می‌دهند و در تابستان میوه‌شان زرد شده و می‌رسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری می‌گیرند ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آن‌هاست. در زندگی دنیا هم دوستان آدمی این‌چنین هستند، اکثر آن‌ها رهگذران جاده زندگی هستند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد، یا سودی رسد، به تو نزدیک می‌شوند و تبسم می‌کنند و در آغوشت می‌کشند. آن‌گاه هرگز از آغوش آن‌ها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظه‌ای بیش کنار تو نخواهند ماند. اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی. آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان، خالق توست که بعد از مرگ والدین نیز همیشه همراه تو خواهد بود. دوستانِ عکس یادگاری‌ات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن! @goranketabzedegi
✍ سربازانی خاموش اما هوشیار 🔹عارفی در راهی می‌رفت. مردی او را دید و شروع به تمسخر و توهین او کرد. عارف با سکوت تبسمی کرد. 🔸به ناگاه اندکی بعد پای مرد توهین‌کننده لیز خورد و سرش به کنار سنگی خورد و در دم جان سپرد. 🔹عارف نزد جنازۀ او رفت و گفت: مرا حلال کن. 🔸پرسیدند: چه حلالیتی؟ تو که گناهی مرتکب نشدی و در برابر توهین او خندیدی؟ 🔹عارف گفت: من باید جواب توهینش را می‌دادم، اما خندیدم و جواب ندادم؛ لذا سربازان خدا او را جواب دادند که اگر جوابش را داده بودم، او نمرده بود. 🔰 إنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا؛ خداوند از کسانی که ایمان آورده‌اند، دفاع می‌کند. (حج:۳۸) 🔰 و لِلَّـهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ لشکریان آسمان‌ها و زمین تنها از آن خداست. (فتح:۷) 🔸آری، خداوند برای ازبین‌بردن دشمنانش هرگز گلوله و اسلحه نمی‌کشد. بلکه از سربازان خاموشش بهره می‌برد. 🔹به هنگام ظلم، مراقب سربازان خاموش خداوند متعال باشیم. @goranketabzedegi
🔆 ✍ پشیمانی از گذشت بهتر از پشیمانی از قصاص 🔹پسری به دست جوان شروری کشته شد. 🔸زمان قصاص رسید. جوان ملتمسانه پای چوبۀ دار درخواست عفو جان خویش می‌کرد. پدر مقتول آن‌گاه از خون فرزندش گذشت. 🔹به او گفتند: روزی پشیمان می‌شوی، روزی خواهی دید این جوان قابل عفو نبود و فرد دیگری را کشته است. 🔸مرد گفت: اگر روزی ببینم او فرد دیگری را کشته است، قطعا پشیمان می‌شوم که چرا امروز او را بخشیده‌ام. اما این پشیمانی بر من آسان‌تر است از پشیمانی از اینکه او را قصاص کرده باشم و روزی بگویم اگر او را قصاص نمی‌کردم، به‌عنوان انسان درستکاری در جامعه زندگی می‌کرد. 🔹گاهی بین دو پشیمانی، یکی برای انتخاب، بهتر از دیگری است. 🔻در اصول کافی از امام باقر علیه‌السلام آمده است: 💠 «پشیمانی‌ای که از گذشتی بر انسان آید بهتر از آن پشیمانی‌ای است که از یک کیفر و عذاب بر انسان وارد شود.»
🔆 ✍ در خانه بزرگ دنیا چه نقشی داری؟ 🔹رفیقی می‌گفت: دنیا یک خانه بزرگ است و آدم‌ها هر کدام مانند یکی از وسایل خانه هستند. 🔸بعضی کارد هستند؛ تیز، برنده و بی‌رحم. بعضی کبریت هستند؛ آتش به پا می‌کنند. 🔹بعضی کتری هستند؛ زود جوش می‌آورند. بعضی تابلوی روی دیوار هستند؛ بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد. 🔸بعضی قاشق چای‌خوری هستند؛ فقط کارشان برهم زدن است. بعضی رادیو هستند؛ فقط باید بهشان گوش کرد. 🔹بعضی تلویزیون هستند؛ بدجور نمایش اجرا می‌کنند. این‌ها را فقط باید نگاه کرد. بعضی قندان هستند؛ شیرین و دلچسب. 🔸بعضی قابلمه هستند؛ برایشان فرقی نمی‌کند محتوای درونشان چه باشد، فقط پر باشند کافیست. بعضی دیگر نمکدانند؛ شوخ و بامزه. 🔹بعضی یک بوفه شیک هستند؛ ظاهری لوکس و قیمتی دارند اما در باطن تکه‌چوبی بیش نیستند. بعضی سماور هستند؛ ظاهرشان آرام ولی درونشان غوغایی برپاست. 🔸بعضی یک توپ هستند؛ از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران این‌طرف و آن‌طرف می‌روند. بعضی یک صندلی راحتی هستند؛ می‌شود روی آن لم داد ولی هرگز نمی‌توان به آن‌ها تکیه کرد. 🔹بعضی کلاه هستند؛ گاهی گذاشته و گاهی برداشته می‌شوند ولی در هر دو صورت فریبکارند. بعضی چکش هستند؛ کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است. 🔻 و اما... 💢 بعضی ترازو هستند؛ عادل و منصف، حرف حق را می‌زنند، حتی اگر به ضررشان باشد. @goranketabzedegi
✍ دریاب کزین جهان گذر خواهد بود 🔹عارفی از بازاری عبور می‌کرد که دید پیرمردی با کارگرِ باربری بر سر یک درهم جنگ می‌کند و با شلاق بدهی خود را از او می‌خواهد. 🔸جمعی آن صحنه را نگاه می‌کردند. عارف شلاق از دست پیرمرد گرفت و بدهی جوان را در دستش گذاشت. 🔹سپس گفت: ای پیرمرد! بر خود چقدر عمر می‌بینی که چنین در سن پیری به دنبال درهم و دیناری؟! 🔸به خدا قسم من می‌ترسم ذکر ‌«لا إله إلّا الله» را بر زبان بیاورم و نمی‌گویم. چون‌ ترس دارم «لا إله» را بگویم و بقیه را اجل امانم ندهد تا بر زبان آورم و کافر بمیرم. 🔹من به اندازۀ فاصله «لا إله» تا «إلّا الله» گفتن که چشم برهم‌زدنی زمان لازم دارد، بر خود عمری نمی‌بینم. 🔸در این بین، جوانی چون این سخن شنید بی‌هوش شد و افتاد و جان داد. 🔹عارف گفت: ای پیرمرد برو و در کسب دنیای خود مشغول باش، آن کس که باید پند مرا می‌گرفت، گرفت. @goranketabzedegi
🔆 ✍ تو زندگی‌ات دنبال مقصر نباش، مقصر اصلی خودتی 🔹پیرزنی در خانه‌ خود نشسته بود که دزدی از بالای درب به درون خانه پایین پرید. به ناگاه میخِ پشتِ در به چشمش خورد و چشمش درآمد. 🔸پیرزن گفت: برخیز نزد قاضی برویم. 🔹دزد گفت: دست مرا رها کن، من از تو شاکی هستم. 🔸هر دو نزد قاضی رفتند. قاضی تا چشمِ خون‌آلود و کورِ دزد را دید، تکانی خورد. 🔹پیرزن گفت: من از این دزد شاکی هستم، برای دزدی به خانه من آمده است. 🔸قاضی گفت: مگر چیزی هم دزدیده؟ 🔹پیرزن گفت: نمی‌توانست؛ چون هم کور شد و هم من دستگیرش کردم. 🔸قاضی گفت: ای پیرزن تو ساکت باش. 🔹پس رو به دزد کرده و پرسید: چشم تو کجا کور شد؟ 🔸دزد گفت: میخ پشت درِ خانه‌ این پیرزن کورم کرد. 🔹قاضی رو به پیرزن گفت: حال می‌دهم چشم تو را کور کنند. 🔸پیرزن باهوش وقتی فهمید قاضی چیزی از قضاوت نمی‌داند و فقط دنبال کور کردن چشم کسی است، سریع لحن کلام خود را عوض کرد. 🔹وی گفت: آقای قاضی اکنون فهمیدم من مقصرم. اما گناه من نبود، گناه آهنگر است که این میخ را پشت درب خانه‌ من گذاشت. من که از آهنگری چیزی نمی‌دانم. 🔸قاضی گفت: آفرین ای پیرزن. 🔹دستور داد رهایش کنند و سراغ آهنگر بروند. آهنگر را آوردند. 🔸آهنگر گفت: آقای قاضی اگر یک چشم مرا کور کنید، چه کسی است که بر لشگریان امیر شمشیر و زره بسازد؟ 🔹قاضی گفت: پس کسی را معرفی کن و خود را نجات بده. 🔸آهنگر گفت: شاه یک شکارچی دارد که موقع شکار یکی از چشمانش را لازم دارد و دیگری را می‌بندد. اگر یک چشم او را درآورید مشکلی برای شاه پیش نمی‌آید. 🔹قاضی گفت: آهنگر را رها کنید و شکارچی را بیاورید. 🔸شکارچی را آوردند و گفتند: چشمی درآمده، باید چشم تو را درآوریم چون نیاز نداری. 🔹شکارچی گفت: آقای قاضی، من در زمان کشیدن کمان یک چشم خود را می‌بندم و برای جست‌وجوی شکار باید دو چشمم باز باشد. 🔸قاضی گفت: کسی را می‌توانی معرفی کنی؟ 🔹گفت: بلی. شاه یک نی‌زن دارد که وقتی نی می‌زند دو چشم خود را می‌بندد و هر دو چشمش اضافه است و یکی نباشد چیزی نمی‌شود. 🔸شکارچی را رها کردند. نی‌زنِ شاه را آوردند و گفتند: دراز بکش که چشمی درآمده و چشم تو را باید درآوریم و از تو واجدِ شرایط‌تر نیافتیم. 🔹ما نیز گاهی وقتی خسارتی می‌بینیم، به هر عنوان هر کسی جلویمان بیاید از او تقاص می‌کشیم. کاری نداریم که در بسیاری از خطاهایمان، مسبب خودمان هستیم و نباید دنبال یافتن متّهم و مجازات احدی باشیم. @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمان در گذراست ومخلوقات در تغییر وسال جدید درشرف حلول در آخرین شبهای سال براتون آرزومندم که زندگیتون بـه بهترینها تغییر کـند🙏 شبتون زیـبـا و پـر از آرامــش |❥