eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.6هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
89 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴کار شیطان چیست؟ یکی از کارهای شیطان این است که را برای انسان زینت میدهد! گناه را قشنگ و لذیذ جلوه میدهد قرآن به این هنر اشاره دارد. «إِنَّ الَّذینَ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى‏ لَهُم‏»؛ کسانى که بعد از روشن شدن هدایت براى آنها، پشت به حق کردند، شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فریفته است. سوره مبارکه محمد آیه 26🪴 @goranketabzedegi
✅اسم اصلی «حارث» بود ✅بعدها که خیلی عبادت کرد اسمشو گذاشتن «عزازیل» یعنی عزیز خدا ✅بعد که متکبر شد «ابلیس» خطاب شد ✅بعدا که از درگاه خدا رانده شد اسمش شد« » ✴️کلی هم لقب داره مثل👇 سرحوب، ضریس، ابوکردوس ابو لبینی(لبینی اسم دخترشه انگار) ابوالحسبان و.... 📚منابع 🔹مجمع البحرین 🔸اعلام القرآن 🔹کشف الاسرار
زن فقیری با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خداوند کمک کرد مرد بی ‌ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می‌ داد ، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد آدرس اورا به دست آورد و به اش گفت مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد و تاکید کرد که وقتی آن زن از تو سوال کرد چه کسی این غذا را فرستاده ، بگو کار شیطان است وقتی منشی به زن رسید و هدایا را داد ، زن خیلی خوشحال شدو شکرگزار مشغول بردن خوراکی ‌ها به داخل خانه کوچکش شد منشی از او پرسید نمی‌ خواهی بدانی چه کسی این ‌ها را فرستاده؟ زن جواب داد نه ، مهم نیست . وقتی خدا امر کند ، حتی هم فرمان می‌ برد ❄ قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
✨﷽✨ ✍️مولوی تمثیل آورده است که فردی نشسته بود و "یاربّ" می‌گفت. بر او ظاهر می‌شود و می‌گوید: تابه حال این همه "یاربّ" گفته‌ای، چه فایده داشته است!؟ مرد دلش شکست و از دعا کردن منصرف شد و خوابید. شب کسی به خواب او آمد و گفت چرا دیگر "یاربّ" نمی‌گویی!؟ جواب داد: چون جوابی نمی‌شنوم و می‌ترسم از درگاه خدا مردود باشم، پس چرا دعا بکنم!؟ ✨ گفت مرا فرستاده است تا به تو بگویم این "یاربّ" گفتن‌هایت همان لبّیک و جواب ماست! 💢یعنی اگر خداوند نخواهد صدای ما به درگاهش بلند شود، اصلاً نمی‌گذارد " یاربّ" بگوییم! 📚 نکته‌ها از ناگفته‌ها ص 49 @goranketabzedegi
زن فقیری با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خداوند کمک کرد مرد بی ‌ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می‌ داد ، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد آدرس اورا به دست آورد و به اش گفت مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد و تاکید کرد که وقتی آن زن از تو سوال کرد چه کسی این غذا را فرستاده ، بگو کار شیطان است وقتی منشی به زن رسید و هدایا را داد ، زن خیلی خوشحال شدو شکرگزار مشغول بردن خوراکی ‌ها به داخل خانه کوچکش شد منشی از او پرسید نمی‌ خواهی بدانی چه کسی این ‌ها را فرستاده؟ زن جواب داد نه ، مهم نیست . وقتی خدا امر کند ، حتی هم فرمان می‌ برد قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_پنجم 💠 قد بلند و قامت ظریفش تمام قاب نگاهم را پر کرد و به‌نظرم همه راه را دویده بود
💠 مجازات توهین به مقدسات، شلیک گلوله به سر بود، حتی ظن جاسوسی برای دولت به قیمت بریدن سر یا بستن مواد منفجره به گردن تمام می‌شد و مکافات بعضی گناهان پرتاب از ارتفاع بود که تنها در یک نوبت پنج جوان را از ساختمانی بلند به کف خیابان اصلی پرت کردند. دیگر همه فهمیده بودند خنجر داعشی‌ها حنجره و را با هم می‌بُرد و مردم باید از شهر فرار می‌کردند که تازه مصیبت شروع شد. 💠 حلقه محاصره ارتش برای حمله به فلوجه هر روز تنگ‌تر می‌شد و نمی‌خواست سپر انسانی‌اش را به همین راحتی از دست بدهد که راه‌های خروج فلوجه را بست و مردم در شهر زندانی شدند. آذوقه در شهر تمام شده و خوراک بسیاری از خانواده‌ها تنها یک وعده آب و خرمای خراب بود. امکانات بیمارستانی به کمترین حد رسیده و همین حداقل‌ها تنها باید در اختیار بیماران و مجروحان داعشی قرار می‌گرفت. 💠 اگر پزشکی برای رفتن به منطقه جنگی داعش با ارتش، تعلل می‌کرد می‌شد و ما مجبور بودیم زیر سایه اینهمه وحشت در بیمارستان کار کنیم که حتی نافرمانی نگاهمان را با گلوله پاسخ می‌دادند. تلوزیون، موبایل و سایر وسایل ارتباطی را از دست مردم گرفته و باز به همین زنده بودن قانع بودیم تا سه سال بعد که از وحشت آنچه اتفاق افتاد دیگر از زندگی سیر شدیم. 💠 روزی که سه مادر را به جرم مخالفت با پیوستن فرزندان‌شان به داعش، به کشیدند و از آن سخت‌تر روزی که چهار زن و نه کودک را که تلاش می‌کردند از فلوجه به سمت ارتش و نیروهای مردمی فرار کنند، در قفسی آهنی زنده‌زنده سوزاندند. همه این جنایات در برابر چشم مردم به سادگی صورت می‌گرفت و تصویرش به تمام دنیا مخابره می‌شد، در حالیکه ما حتی از ارتباط با دیگر شهرهای محروم بودیم. 💠 دیگر هوای فلوجه حتی برای نفس کشیدن هم سنگین شده و هر روز آرزوی مرگ می‌کردم که نه طاقت تعرض و نه توان زنده در آتش سوختن را داشتم. پدر و مادرم هر روز التماس می‌کردند سر کارم حاضر نشوم و می‌دانستم مجازات غیبتم در بیمارستان، خنجر و قفس آتش است که زیر آواری از ترس و وحشت و پشت روبنده در بیمارستان جان می‌کندم تا دوباره به خانه برگردم. 💠 ایام رسیده و زیر چکمه داعش دیگر عیدی برایمان نمانده بود. روزها بود به مرگ خودم راضی شده و نمی‌دانستم نصیبم زجرکش شدن است که همان روز یکی از نیروهای پلیس مذهبی داعش به قصد تفتیش به بیمارستان آمده و من بی‌خبر و بدون روبنده بالای سر بیماری بودم که وارد اتاق شد. چهره کریهش، داعشی بودنش را فریاد می‌زد و فرصت نداد روبنده‌ام را پایین بیندازم که سرم عربده کشید :«از خدا نمی‌ترسی صورتت رو نمی‌پوشونی؟» 💠 بند به بند انگشتانم از ترس به لرزه افتاده بود، با همان لرزش دست بلافاصله روبنده‌ام را پایین کشیدم و همان یک لحظه، زیبایی صورتم چشم هیزش را گرفته بود که نگاهش از شکاف روبنده میخ چشمانم شد. در مسیرِ در ایستاده و راه فرارم را بسته بود، به التماس می‌کردم راهی برایم بگشاید و قسمت نبود که کلتش را به سمتم گرفت و به همین جرم، بی‌رحمانه حکمم را خواند :«باید ببرمت پیش والی !» 💠 با پنچه نگاهش به چشمانم چنگ می‌زد و نمی‌خواستم به چنگال والی فلوجه بیفتم که معصومانه التماسش کردم :«به خدا من فقط یه لحظه روبنده رو برداشتم، می‌خواستم مریض رو معاینه کنم...» و رحمی به دل سنگش نبود که امانم نداد حرفم تمام شود و وحشیانه نعره کشید :«خفه شو بنده ! حکم تو رو والی فلوجه تعیین می‌کنه!» 💠 پیرزن بیمار از هول داعشی روی تخت می‌لرزید و من قدم‌هایم به زمین قفل شده بود که از شدت وحشت به گریه افتادم. اتاق بیمارستان با همه بزرگی‌اش برایم مثل قبر شده و او با همین کلت و زنجیری که از جیبش بیرون می‌کشید، قلبم شده بود که به سمتم حمله کرد. 💠 میان گریه دست و پا می‌زدم رهایم کند، مقابل پایش روی زمین چمباته زده بودم تا دستش به دستانم نرسد و او مثل حیوانی به جانم افتاده بود تا آخر هر دو دستم را با زنجیر بست و از جا بلندم کرد. مقابل چشم همکاران و بیمارانی که وحشتزده تماشایم می‌کردند، در طول راهروی بیمارستان دنبالش کشیده می‌شدم، ضجه می‌زدم تا کسی به فریادم برسد و همه از ترس هیولای داعشی فقط نگاه‌مان می‌کردند تا از بیمارستان خارج شدیم... ✍️نویسنده:
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_هفتم 💠 خودروی وانت باری مقابل در بیمارستان پارک بود و به نظرم اراّبه مرگم همان بود
💠 می‌دانستم به دل این حیوانات وحشی ذره‌ای رحم نمانده و چاره‌ای برایم نمانده بود که تیغ گریه گلویم را برید و به نفس‌نفس افتادم :«شما رو به قسم میدم بذارید برگردم !» اما همین چشمان بسته و صورت شکسته‌ام، دل افسر تفتیش را هم برده بود که از لحنش نجاست چکید :«من حاضرم این دختر رو ازت بخرم!» 💠 و او به هیچ قیمتی دست از این غنیمت نمی‌کشید که پیشنهاد هم‌پیاله‌اش را به ریشخند گرفت :«اگه قراره کسی به خاطر پول از این عروسک بگذره، تو بگذر! من یه پولی بهت میدم، دهنت رو ببند و همینجا سر پستت بمون!» و همین حرفش جانم را گرفت که سدّ صبرم شکست و بی‌اختیار امام زمانم را صدا زدم :«یا !» به حال خودم نبودم که این دو وحشی به چشم یک دختر برای کنیزی‌ام لَه‌لَه می‌زدند و حالا این دختر را چطور زجرکش می‌کنند که فریادی مثل پتک در سرم کوبیده شد :«خفه شو مرتد نجس!» و فریاد بعدی را افسر تفتیش کشید :«والله اگه همین الان تحویلش ندی، می‌کُشمت!» 💠 نمی‌دیدم چه می‌کند اما دیگر حتی نفس مرد داعشی هم شنیده نمی‌شد و به گمانم با تهدید اسلحه جانش را گرفته بود که بی‌صدا زوزه کشید :«اسلحه رو از رو سرم ببر عقب! مال تو!» و افسر تفتیش این بازی را برده و صاحب من شده بود که با لحنی محکم حکم کرد :«بیا پایین! در رو باز کن پیاده شه!» هنوز با هر نفس میان حضرت را صدا می‌زدم تا به فریادم برسد که صدای درِ ماشین پرده گوشم را لرزاند. مرد از ماشین پیاده شده بود، درِ عقب را باز کرد و افسر داعشی سرم فریاد کشید :«بیا پایین!» 💠 با دستان و چشمان بسته خودم را روی صندلی می‌کشیدم و زمین زیر پایم را نمی‌دیدم که قدرتی زنجیر دستم را گرفت، با یک تکان بدنم را از ماشین بیرون کشید و ظاهراً همان افسر تفتیش بود که دوباره رو به مرد تشر زد :«برو سوار شو!» می‌شنیدم هنوز زیر لب نفرین می‌کند و حسرت این غنیمت قیمتی جان را به آتش کشیده بود که رو به هم‌مسلکش شعله کشید :«من اگه جا تو بودم این رو همینجا مثل سگ می‌کشتم!» 💠 و حالا هوسم به دل این افسر داعشی افتاده بود که در جواب پیشنهاد دیوانه‌وارش، با لحنی خفه پاسخ داد :«گمشو برگرد !» شاید هم مقام نظامی‌اش از این پلیس مذهبی بالاتر بود که در برابرش تنها چند لحظه سکوت کرد و از صدای درِ ماشین فهمیدم سوار شده است. 💠 نمی‌توانستم سرِ پا بمانم، ساق هر دو پایم به شدت می‌لرزید و دستان زنجیره شده‌ام مقابل بدنم به هم می‌خورد. دلم می‌خواست حالا به او التماس کنم تا از خیر زیبایی‌ام بگذرد و دیگر نفسی برایم نمانده بود که پارچه را از مقابل چشمانم پایین کشید و تازه هیبت وحشتناکش را دیدم. 💠 سراپا پوشیده در لباسی سیاه و نقاب سیاهی که فقط دو چشم مشکی و برّاقش پیدا بود و سفیدی چشمانش به کبودی می‌زد. پارچه را تا زیر چانه‌ام کشید و با نگاهش دور صورتم می‌چرخید که چشمانم در هم شکست و مثل کودکی ضجه زدم :«تورو بذار من برم!» 💠 نگاهش از بالای سرم به طرف ماشین کشیده شد و نمی‌دید فاصله‌ای با مردن ندارم که با صدایی گرفته دستور داد :«برو عقب!» و خودش به سمت ماشین رفت. دسته پولی از جیب پیراهن بلندش بیرون کشید، از همان پنجره پول‌ها را به سینه داعشی کوبید و مقتدارنه اتمام حجت کرد :«اینم پول که ازت خریدم، حالا برگرد فلوجه! نه من چیزی دیدم، نه تو چیزی دیدی!» 💠 و هنوز از خیانت چشمان زشتش می‌ترسید که دوباره اسلحه را روی شقیقه‌اش فشار داد و با تیزی کلماتش تهدیدش کرد :«می‌دونی اگه والی فلوجه بفهمه یه دختر رو دزدیدی و بیرون شهر به من فروختی، چه بلایی سرت میاره؟ پس تا وقتی زنده‌ای خفه‌خون بگیر!» و او دیگر فاتحه این دختر را خوانده بود که با همه حرصش استارت زد و حرکت کرد تا من با دیگری تنها بمانم. در سرخی دلگیر غروب آفتاب و تنهایی این بیابان، تسلیم قدرتش شده و از هجوم گریه نفسم بند آمده بود. 💠 برق چشمان سیاهش در شکاف نقاب نظامی، مثل خنجر به قلبم فرو می‌رفت و می‌دید تمام تنم از رعشه گرفته که با دستش فرمان داد حرکت کنم. مسیر اشاره دستش به سمت بیابان بود و می‌دانستم حالا او برایم خانه‌ای دیگر در نظر گرفته که دیگر رمق از قدم‌هایم رفت و همانجا روی زمین زانو زدم... ✍️نویسنده:
✅اسم اصلی «حارث» بود ✅بعدها که خیلی عبادت کرد اسمشو گذاشتن «عزازیل» یعنی عزیز خدا ✅بعد که متکبر شد «ابلیس» خطاب شد ✅بعدا که از درگاه خدا رانده شد اسمش شد« » ✴️کلی هم لقب داره مثل👇 سرحوب، ضریس، ابوکردوس ابو لبینی،ابوالحسبان و.... 📚منابع 🔹مجمع البحرین 🔸اعلام القرآن 🔹کشف الاسرار @goranketabzedegi
🛑تقسیم‌ﻣﺮﺩمﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮﻭﺳﻮﺳﻪﻫﺎﻱ ﺷﻴﻄﺎﻥ🛑 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹 1⃣گروهی که ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻱ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺣﺸﺎﻥ ﻛﺎﺭﺳﺎﺯ ﺍﺳﺖ⭕️ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ﺁﻧﻜﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﺮﺩم ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ(ناس٥) 2⃣گروهی که شیطان ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ، ﻭﻟﻲﻓﻮﺭﺍً ﻣﺘﻮﺟّﻪﻣﻲﺷﻮﻧﺪ ﻭﺍﻭ ﺭﺍ ﻃﺮﺩﻣﻲﻛﻨﻨﺪ⭕️ إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ ﻣﺴﻠﻤﺎً ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺳﺪ [ ﺧﺪﺍرا] ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻨﺪ ، ﭘﺲ ﺑﻲ ﺩﺭﻧﮓ ﺑﻴﻨﺎ ﺷﻮﻧﺪ (اعراف٢٠١) 3⃣ﮔﺮﻭﻫﻲکه ﺷﻴﻄﺎﻥﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎﺁﻧﻬﺎﺳﺖ⭕️ وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ [ ﺧﺪﺍﻱ ] ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻛﻮﺭﺩﻟﻲ ﻭ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺎﻃﻦ ﺑﺰﻧﺪ ، ﺷﻴﻄﺎﻧﻲ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻣﻰ ﮔﻤﺎﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻣﻠﺎﺯم ﻭ ﺩﻣﺴﺎﺯﺵ ﺑﺎﺷﺪ .(زخرف٣٦) @goranketabzedegi
🛑تاﻛﺘﻴﻚ ﺭﻭﺍﻧﻲ شیطان برای گول زدن حضرت آدم در قرآن🛑 🍂🍁🍂🍁🍂🍁 1⃣ﺳﻮﮔﻨﺪ خوردن❌ وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ ﻭ(شیطان) ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺳﺨﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻳﺎﺩ ﻛﺮﺩ (اعراف٢١) 2⃣ﻗﻴﺎﻓﻪ ی ﺧﻴﺮﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻪ گرفتن ❌ إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺧﻴﺮ ﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻢ [ ﻭ ﻗﺼﺪ ﻓﺮﻳﺐ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭم](اعراف٢١) 3⃣ﻭﻋﺪﻩ ﺍﺑﺪﻳّﺖ دادن❌ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ (شیطان)ﮔﻔﺖ : ﺍﻱ ﺁﺩم ! ﺁﻳﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ ...ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﻛﻨﻢ ؟(طه١٢٠) 4⃣وعده پادشاهی و حکومت کردن ❌ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَىٰ ﻭ ﺳﻠﻄﻨﺘﻲ ﻛﻪ ﻛﻬﻨﻪ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ(طه۱۲۰) 5⃣ﺩﺭﻭﻍ گفتن❌ وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخالدین ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﻬﻲ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﻣﮕﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺖ ﻛﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﺮﺩﻳﺪ ، ﻳﺎ ﺍﺯ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﺎﻥ ﺷﻮﻳﺪ .(اعراف٢٠) 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
👿شیطان در قرآن(۱)👿 🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾 ✴️ویژگیها✴️ 1⃣ جن بودن شیطان 👹 فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ ﭘﺲ ﻫﻤﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﻛﺮﺩﻧﺪ ، ﺟﺰ ﺍﺑﻠﻴﺲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﻭﻩ ﺟﻦ ﺑﻮﺩ.(کهف٥٠) 2⃣ ذریه و فرزند دارد 👹 فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي ﺁﻳﺎ ﺍﻭ ﻭ ﻧﺴﻠﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﻣﻦ(خدا) ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﻳﺎﻭﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻳﺪ؟(کهف٥٠) 3⃣ سرباز دارد(پیاده و سواره) 👹 وَأَجْلِبْ عَلَيْهِم بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ ﻭ[ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺍﻧﺪﻧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻃﻐﻴﺎﻥ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ]ﺑﺎ ﺳﻮﺍﺭﻩ ﻫﺎ ﻭ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﻫﺎﻳﺖ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎﻧﮓ ﺯﻥ.(اسرا٦٤) 🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾 کانال قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚 https://eitaa.com/goranketabzedegi
می دونستید ⁉️ ✅اسم اصلی «حارث» بود ✅بعدها که خیلی عبادت کرد اسمشو گذاشتن «عزازیل» یعنی عزیز خدا ✅بعد که متکبر شد «ابلیس» خطاب شد ✅بعدا که از درگاه خدا رانده شد اسمش شد« » ✴️کلی هم لقب داره مثل👇 سرحوب، ضریس، ابوکردوس ابو لبینی،ابوالحسبان و.... 📚منابع 🔹مجمع البحرین🔸اعلام القرآن 🔹کشف الاسرار 📚ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74 @goranketabzedegi