قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
🍓 #من_و_قرآنم #پارت_چهارم بعد از یک دوره کوتاه چند روزه و پخش شدن خبر تصمیمی که گرفته بودم بالاخره
🍓
#من_و_قرآنم
#پارت_پنجم
با کلی ذوق و شوق از اینکه موفق شدم در کلاس حفظ قرآن ثبت نام کنم شروع کردم بـــه دور زدن توی محیط دارالقرآن، اول از طـبقــــــــات کلاس هـا شروع کردم، دارالقرآن سه طبقه کلاس داشـــــــــت که کلاس ها با درهای چوبی بزرگ کنار هم قـــــرار گرفته بودند، انقدر از دیدن کلاس ها اشـــــک ذوق در چشمانم حلقه زده بود که انگار یک عمر به این محیط وابسته و آشنا بودم
بعد از کلی پرسه زدن در آن بهشت کوچک با کلی حال خوب به خونه برگشتم، با تق تق انگشتانم بر روی درب حیاط، مامان پری مهربون درب حیاط رو با لبخند زیبایی که بر لبانش نقش زده بود باز کرد بلافاصله در آغوش گرمش پریدم و با صدای بـــــلند فریاد زدم مامان مامان کلاس حفظ ثبت نام کردم، مامان پری که دستانش همیشه برای موفقیت من به سوی خدا بالا بود، دستانش را به سمت آسمــان دراز کرد و برای موفقیتم دعا کرد.
آن روز گذشت، قرار بر این شد که بعد از تهیه قرآن حفظی و دیگر وسایل مورد نیاز از هفته آینده کلاس حفظ رسما شروع شود.
روز شنبه رسید با کلی ذوق و شوق درون سینه ام توکل کردم و راهی مسیر دارالقرآن شدم. بعد از رسیدن و پرس وجو در مورد اینکه ورودی حفظ جدید در کدام کلاس برقرار میشود خودم رو به کلاس رساندم، در کلاس باز بود دوستان حفظی کلاس، حالت گرد نشسته بودند من هم به دایره ی نشستن آنها اضافه شدم، استاد وارد کلاس شد به محض ورود همه به احترام استاد ایستادیم، استاد با روی گشاده با همه ی ما احوال پرسی کرد، بعداز پرسیدن نام و نام خانوادگی اول دلیل ورود به کلاس حفظ رو ازمون خواستار شد نوبت به من رسید....
#ادامه_دارد