🔴 موقع دعا کردن،برای خدا تعیین تکلیف نکنید!
✍ در سوره قصص، به بخشی از داستان حضرت موسی اشاره شده که:
🌸حضرت موسی، تنهایِ تنها، با ترس و خوف از شهر فرار میکنه در حالی که ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثهای بود.
🔵وقتی به شهر مَدیَن میرسه، یه گوشه تنها میشینه و دعا میکنه که: پروردگارا، به هر خیری که تو بر من نازل کنی، محتاجم!
🌼این دعای حضرت موسی، یک شاهکاره،اصلاً کلاسِ آموزش دعاست.
✔ با اینکه فراری بود، نگفت جا میخوام.
✔ با اینکه گرسنه بود، نگفت غذا میخوام.
✔ با اینکه بیکس و تنها بود، نگفت خانواده و زن و زندگی و... میخوام.
🔴دقّت کنیم!
🌸حضرت موسی، احتیاجاتش رو برای خدا لیست نمیکنه.
نمیگه فلان چیز رو میخوام، فلان چیز رو نمیخوام. اصلاً به ذهنش جهت نمیده. با کلماتش خودش رو محدود نمیکنه.
🌿بلکه فضایِ دعا رو باز میگذاره، تا هر خیری، از هر کجا و هر زمان، و به هر مقدار و کیفیت، بر او بباره.
حضرت موسی در نهایتِ تواضع رفتار میکنه:
✔ به خدا دستور نمیده.
✔ برای خدا تعیین تکلیف نمیکنه.
✔ بلکه در برابرِ خدا، یک پذیرش تام میشه.
چون خوب میدونه که، این خداست که صلاحِ کارش رو بهتر از خودش میدونه.
💚خدایی که خودش خیر است، و جز خیر از او صادر نمیشه.
✅️ جالبه که در همین سوره، دنبالهی داستان میبینیم که، توی همین شهری که موسی غریب هست، خدا همه چیز بهش میده:
🌴شغل، مسکن، همسر و...
✍امّا قرآن کریم در داستانِ حضرت یوسف میفرماید، وقتی حضرت یوسف به خواستهی زلیخا تن نداد و زلیخا او را تهدید به زندان کرد
🌺 حضرت یوسف گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است، از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند.»
خدا هم بر اساس دعای خودش زندان رو براش رقم زد.
✅️ امّا حضرت موسی برای خدا مصداقی تعیین نکرد،خدا هم همه چیز بهش داد....
@goranketabzedegi
#مطالب_زیبای_آیات
🔵 چقد زیبا هستند وعدهای الهی...!!!
🍃﴿لَئِن شَكَرتُم﴾﴿لَأَزيــدَنَّـكُــم﴾
👆اگر سپاس گذاری کنید،قطعا (نعمت)خودرا برشما می افزایم
🍃﴿فَاذكُــروني﴾﴿أَذكُــــركُــــم﴾
👆من را یاد کنید تا شما را یاد کنم
🍃﴿ادعـــونــي﴾﴿أَستَجِب لَكُم﴾
👆من را بخوانید تا شما را اجابت میکنم
انسانهای موفق شب های خود را چگونه میگذرانند؟
1)زود به تختخواب بروید و زود بیدار شوید و منظم کنید سیکل بیدار و خواب را (هر روز و شب در یک زمان)
2)وسایل الکترونیکی را یک ساعت قبل از خواب کنار بگذارید و به جای آن کتاب بخوانید و یا با خانواده وقت بگذرانید و یا به عبادت بپردازید.
3)هر شب به کارهای خود فکر کنید و آن ها را ارزیابی کنید
✅ 4)برنامهی روز بعد خود را بنویسید
نوشته ها معجزه میکنند
بنویسید تا اتفاق بیفتد
کسانی که اهل ثبت هستند بی شک موفقند
@goranketabzedegi
16.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوره آموزش درستخوانی و روانخوانی قرآن کریم
درس دوم
کسب مهارت در تلفظ واو
استاد علی قاسمی
@goranketabzedegi
org.crcis.quran.apk
حجم:
47.73M
🌟⭐️🌟
⭐️🌟
🌟
🌹قرآن کریم کامل، قرآن صوتی، قرآن آفلاین، قرآن عثمان طه قرآن 15 خطی، قرآن تجویدی، قرآن موضوعی، ختم قرآن
✅120 ترجمه به زبانهای مختلف دنیا
✅260 تفسير شیعی و سنی
✅22 قاری برتر جهان اسلام : احمد دباغ حذیفی علی عبد الرحمن خلیل حصری، سعد الغامدي، سعود شريم شاطری ابوبکر، شحات محمد انور عباس امام جمعه، عبدالباسط عبدالرحمن سدیس، عبدالله مطرود ماهر المعیقلی محمد ایوب محمد جبريل محمد حسین سعیدیان مشاري الراشد العفاسی، مصطفی اسماعیل
معتز آقایی، منشاوی، کریم منصوری، یاسر الدوسري
🔰ترتیل، تحدیر، تحقیق
✅ترجمه گویای قرآن با صدای علی همت مومیوند و اسماعیل
قادرپناه
#اپلیکیشن_قرآنی
نسخه بروز: cafebazaar.ir/app/?id=org.crcis.quran&ref=share
•┈┈••✾☘️﷽☘️✾••┈┈•
#میدونستی
#نذر سنتی تاریخی بوده و مخصوص مسلمونا نبوده
✅ مادر حضرت مریم بچشو نذر خدا کرد
✴️إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا (آل عمران35)
✅قرآن میگه حتی بت پرستا هم نذر میکردن
✴️وَجَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيبًا فَقَالُوا هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهَٰذَا لِشُرَكَائِنَا
(انعام136)
👈بت پرستا از دام و محصولات کشاورزی که خدا میرویاند مقداری رو برای خدا و مقداری رو برای بت ها قرار میدادن....
@goranketabzedegi
✅گویند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند ڪه پس از نماز ، بر منبر رود و پند گوید.
🌷 پذیرفت نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
🔅بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت :مردم! هر کس از شما ڪه مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد! ڪسى برنخاست.
🌷 گفت :حالا هر ڪس از شما ڪه خود را آماده مرگ ڪرده است ، برخیزد !باز ڪسى برنخاست.
🌿گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید
@goranketabzedegi
⭕️ روش حفظ موضوعی (1) :
👨🎓 در اینجا به شکل ابتدایی و به سادهترین روش شروع به آموزش و حفظ قرآن میکنیم .
⬅️ واژه : واژه یا کلماتی که در زبان فارسی و عربی مشترک هستند را ابتدا سعی میکنیم پیدا کنیم .
👈 مانند نور ، قلم ، زیتون و …حال حفظ قرآن را از یک واژه شروع میکنیم .
🚫 توجه داشته باشید گاهی اوقات برای کودکان حفظ حتی یک واژه نیز بسیار میتواند شیرین باشد .
⬅️ ترکیب : پس از واژه سعی کنید ترکیب را به کودکان آموزش دهید .
👈 بهطور مثال الحمدالله ، استغفرالله
🚫 (ما این نوع کلمات را بسیار در زندگی به کار میبریم .)
⬅️ پیام قرآنی : در قرآن حدود ۳۵۰۰ نوع از این پیامها وجود دارد ، پیامهایی که بسیار پرمعنا و هدایتگر میباشند .
👈 مانند : واستعینوا بالصبر والصلوه ، ان الله یحب المحسنین ، وبالوالدین احساناً.
#اصول_حفظ
#شروع_حفظ
#حفظ_موضوعی
☝️این پست را برای دوستان خود ارسال کنید.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
♦️ از روخوانی و صوت و لحن تا حفظ قرآن کریم همراهتان هستیم.
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_سیزدهم زینب بعضی از روزهای گرم تابستان پیش مادر بزرگش میرفت و خانه او می
#من_میترا_نیستم
#قسمت_چهاردهم
من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی که مرتب مریض میشدم زینب خیلی غصه مرا میخورد. آرزویش این بود که برایم تخت بخرد و پرستار بگیرد. به من میگفت: بزرگ بشم نمیزارم تو زحمت بکشی یه نفر رو میارم تا کارا رو انجام بده.
مهرداد مدتی با رادیو نفت آبادان کار میکرد و مرتب در خانه تمرین نمایش داشت نقش اول یکی از نمایش ها پهلوان اکبر بود.
زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی میکرد در نمایش سربداران هم او نقش مورخ را داشت. آنها در خانه لباس نمایش می پوشیدند و با هم تمرین می کردند. من هم می نشستم و نمایش آنها را با عشق نگاه میکردم.
مهرداد و زینب به شعر هم علاقه داشتند مهرداد شعر می گفت و زینب گوش می کرد. مهرداد از زنهای لااُبالی و سبک بدش میآمد و همیشه به دخترها برای رفتارشان تذکر میداد. اگر دخترها با دامن یا پیراهن بیرون میرفتند حتماً جوراب ضخیم پایشان می کردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمی برد.
زینب به برادرها و خواهرهایش واقعا علاقه داشت گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش لباس های مهران و جوراب های مهرداد را می شست.
دلش می خواست به شکلی محبت خودش را به همه نشان بدهد.
شروع دوباره 🌸
روزها آرام می گذشت. سرم به خانه و زندگی هم گرم بود همین که بچهها در کنارم بودند احساس خوشبختی میکردم چیز دیگری از زندگی نمی خواستم.
بابای مهران و کارگرهای شرکت نفت از شاه بدشان میآمد آبادان در دست انگلیسی ها و خارجی ها بود آنها در بهترین محله ها و خانه ها زندگی می کردند و برای خودشان آقایی میکردند.
بعد از انقلاب من و بچه ها طرفدار انقلاب و امام شدیم وقتی آدم پَستی مثل شاه که خیلی از جوانهای مخالفش را شکنجه کرده بود از کشور رفت و یک سید نورانی مثل امام رهبر ما شد چرا ما از او حمایت نکنیم.
من مرتب می نشستم و به سخنرانی های امام گوش می کردم انگار از زبان ما حرف می زد و درد دل ما را میگفت.
وقتی شنیدم چه بلاهایی سر خانواده رضایی آوردن و ساواک چگونه مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد.
از بچگی که کربلا رفتم و گودال قتلگاه را دیدم همیشه پیش خودم می گفتم اگر من زمان امام حسین زنده بودم حتما امام حسین و حضرت زینب را یاری می کردم.
ولی هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و مردم را با پول می خرید نمیرفتم. با شروع انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به سفر امام حسین به پیوندیم و من از این بابت خدا را شکر می کردم.
مهران در همه راهپیماییها شرکت میکرد ولی شرط کرد که اگر دخترها میخواهند راهپیمایی بیایند باید چادر بپوشند زینب دو سال قبل از انقلاب با حجاب شده بود اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند.
من دوتا از چادرهای خودم را برای مینا و کوتاه کردم همه ما با هم به تظاهرات می رفتیم شهرام را هم با خودمان می بردیم خانه ما نزدیک مسجد قدس بود مردم آنجا جمع میشدند و راهپیمایی از آنجا شروع می شد.
مینا و زینب در راهپیمایی مراقب شهرام بودند زینب دختر بی تفاوتی نبود با اینکه از همه دخترها کوچک تر بود در هر کاری کمک میکرد.
ما در همه راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت میکردیم زندگی ما شکل دیگری شده بود تا انقلاب نبود سرمان در زندگی خودمان بود ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت داشتیم.
مسجد قدس پایگاه فعالیت بچهها شده بود دخترها نماز های شان را در مسجد می خواندند مخصوصاً در ماه رمضان آنها نماز مغرب و عشا را به جماعت میخواندند و بعد به خانه می آمدند من در ماه رمضان سفره افطار را آماده میکردم و منتظر می نشستم تا بچهها برای افطار از راه برسند مهران شب و روز در مسجد بود و در همان جا زندگی می کرد. به بچه هایم افتخار می کردم
ادامه دارد...