⚜🌀⚜🌀⚜🌀⚜
🌀⚜🌀⚜🌀⚜
⚜🌀⚜🌀⚜
🌀⚜🌀⚜
⚜🌀⚜
🌀⚜
⚜
#شش_تا_از_بهترین_دکترها
۱. نورخورشید
۲. استراحت
۳. ورزش
۴. رژیم غذایی مناسب
۵. اعتماد بنفس و
۶. دوستان
پنج حقیقت غیر قابل انکار زندگی :
۱. به بچه تون آموزش ثروتمند شدن ندهید بلکه آموزش خوشبختی را بدهیدتاوقتیکه بزرگ میشن ارزش چیزهارا بدانند نه قیمت آنها را .
۲. غذاتونو عین دارو بخورید وگرنه مجبور خواهید شد داروتونو عین غذابخورين .
۳. کسی که شمارو دوست داره هرگز رهاتون نمیکنه ، چونکه اگر صدها دلیل برای ترک شماداشته باشه یک دلیل برای موندن پیدا میکنه .
۴. بین انسان و انسان بودن تفاوت بسیاراست ، فقط عده کمی متوجه این تفاوتند .
۶. وقتی متولد میشویددوستتان دارند ووقتی بمیرید دوستتان خواهند داشت ، فاصله بین این دوتا را خودتان مدیریت کنید .
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قدم هایی برای خودسازی یاران امام زمان (عج)
قدم اول: نماز اول وقت
قدم دوم:احترام به پدرومادر
قدم سوم:قرائت دعای عهد
قدم چهارم: صبر در تمام امور
قدم پنجم:وفای به عهدباامام زمان(عج)
قدم ششم:قرائت روزانه قرآن
قدم هفتم:جلوگیری ازپرخوری وپرخوابی
قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه
قدم نهم:غیبت نکردن
قدم دهم:فرو بردن خشم
قدم یازدهم:ترک حسادت
قدم دوازدهم:ترک دروغ
قدم سیزدهم:کنترل چشم
قدم چهاردهم:دائم الوضو
برای تعجیل در امر فرج سه
صلوات بفرستید
🔴به جای سردرگم شدن با انواع قوانین جذب به قرآن اعتماد کنیم و نمازمان را بخوانیم
یه مورد از قانون جذب قرآنی را مشاهده فرمایید
حمد است که برعکس بسیاری از سوره ها این انسان است که با خداوند صحبت می کند.
1⃣ ابتدا با نام پروردگار شروع میکنیم؛
(بسم الله)
2⃣ سپس او را شکر می گوییم و سپاسگزار می شویم؛
(الحمدالله رب العالمین)
3⃣ از او به نیکی یاد می کنیم که بخشنده و مهربان است؛
(الرحمن الرحیم)
4⃣باور داریم همه چیز از آن اوست شکی در آن نیست؛
(مالک یوم الدین)
5⃣ خلوص و ارادت خود را به او ابراز می نماییم؛
(ایاک نعبد و ایاک نستعین)
6⃣ اصل درخواست را مطرح می کنیم؛
(اهدنا الصراط المستقیم)
7⃣ جزئیات درخواست را نیز مطرح می کنیم؛
(صراط الذین انعمت علیهم…)
این نشانه خود کافیست تا ما کلیه امور جهان هستی را با آموزه های قرآن بسنجیم و با رعایت همین 7 اصل -اگر در کلیه خواسته هایمان اعمال نماییم، بدون شک قانون جذب را توانسته ایم اجرا کنیم و به نتیجه دلخواه برسانیم.
همه چیز دقیق گفته شد
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
آلمانیها لطیفهای دارند با این مضمون که:
۳ پژوهشگر آمریکایی انگلیسی و آلمانی
برای تحقیق دربارۀ فیل به هندوستان میروند
محقق آمریکایی ۶ماه بعد برمیگردد و کتابی جیبی در ۸۰ صفحه مینویسد که عنوانش این بود : «همهچیز درباره فیل»
پژوهشگر انگلیسی یک سال بعد برمیگردد و کتابی ۲۰۰صفحهای با مطالب باکیفیتتر و بهتری نسبت به قبلی مینویسد با عنوان : «فیلها را بهتر بشناسیم»
و اما استاد آلمانی ۴ سال دیگر هم در هند میماند و روی زندگی و رفتار فیلها به دقت کار میکند و وقتی به آلمان بازمیگردد کتابی دانشگاهی در ۱۰جلد با عنوانی متواضعانه مینویسد: «مقدمهای بر شناخت فیل»
اگر ملیت آن ۳ پژوهشگر را کنار بگذاریم متوجه میشویم اصل ماجرا واقعا همین است و کسانی که اطلاعات کمتری دارند همیشه حکمهای آبکیتر ولی قاطعی میدهند ولی آنها که زیاد میخوانند و و زیاد میدانند غالبا چنین قاطع قضاوت نمیکنند زیرا آنان برخلاف گروه اول که میخ طویلهی خرشان را بر مرکز عالم کوبیدهاند و دیگران اگر شک دارند باید بروند عالم را متر کنند علم محدود خود را محور عالم تصور نمیکنند
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅فلانی رو ببین، خیلی پدر موفقیه !
✘ فلانی رو ببین، عجیب مادر خوشبختیه!
بچه هاشون همه آدم حسابی ....
تعریف شما از آدم حسابی،
و پدر و مادر موفق چیست؟
🔰#شجاعی
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشـق شـهر عشق♥️⃟📚 #part_4 و سعد دقیقاً میدانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه میکرد و
♥️⃟📚دمـشق شهـر عــشق♥️⃟📚
#Part_5
همین احمقها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین
دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!« سپس به چشمانم دقیق شد
و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :»فقط سه روز بعد
استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمقهای وحشی میتونیم
حکومت بشار اسد رو به زانو دربیاریم!« او میگفت و من تازه میفهمیدم
تمام شبهایی که خانه نوعروسانه ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا
میکردم و او فقط در شبکه های العریبه و الجزیره میچرخید، چه خوابی برای نوروزمان میدیده که دیگر این جنگ بود، نه مبارزه! ترسیده بودم، از
نگاه مرد وّهابی که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم
و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم
بیا برگردیم سعد! من میترسم! در گرمای هوا و در برابر اشک
مظلومانه ام صورتش از عرق پُر شده و نمیخواست به رخم بکشد با پای
خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمیشد به هوای عشقش هم که شده برمیگشت، اما نشد! از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد
دیگر گریه هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. قدمهایم را دنبالش میکشیدم و هنوز سوالم بی پاسخ مانده بود که معصومانه پرسیدم
چرا نمیریم خونه خودتون؟به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده
کشید تا دروغش را بهتر بشنوم خونواده من حلب زندگی میکنن! من
بهت دروغ گفتم چون باید می اومدیم درعا!« باورم نمیشد مردی که
عاشقش بودم فریبم دهد و او نمیفهمید چه بلای سر دلم آورده که برایم
خط و نشان کشید امشب میریم مسجد العُمَری میمونیم تا صبح! دیگر
در نگاهش ردّی از محبت نمیدیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم
لرزید :»من میخوام برگردم!« چند قدم بینمان فاصله نبود و همین فاصله
را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم
خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکمتر بود که لبم از
تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم خون را در دهانم حس میکردم و سردی
نگاه سعد سختتر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای
تیراندازی را میشنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله میکشید
و از پشت شیشه گریه میدیدم جمعیت به داخل کوچه میدوند و مثل
کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. سعد دستم را کشید تا بلندم کند و
هنوز از زمین جدا نشده، شانهام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم.
حجم خون از بدنم روی زمین میرفت و گلوله طوری شانه ام را شکافته
بود که از شدت درد ضجه میزدم. هیاهوی مردم در گوشم میکوبید، در
تنگنایی از درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و
دیگر نمیشنیدم چه میگوید. بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان
جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازه ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی
برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و
هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه
و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه ام پانسمان شده
به دستم سِرُم وصل بود. بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه
بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی
گونهام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم :»نازنین!« درد از روی شانه
تا گردنم میکشید، به سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز
کرده است. به فاصله چند متر دورمان پردهای کشیده شده و در این خلوت
فقط من و او بودیم. صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم
کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش
باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده
و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد. میدید رنگم چطور پریده
با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را نوازش
میکرد و زیر لب میگفت :»منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم
میکشوندم اینجا!« او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت میکرد
و قیل و قال مردانی که پشت پرده به عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده
بود که با نفسهایی بریده پرسیدم :»اینجا کجاس؟« با آستینش اشکش را
پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل
چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد مجبور شدم بیارمت اینجا
صدای
تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به
مسجد عُمری آورده است و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده
باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :»نازنین باور کن
نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت
کنن!
✒️
ادامه دارد...
امام علی علیه السلام:
...فَلا تَحمِل هَمَّ سَنَتِكَ عَلى هَمِّ يَومِكَ، وكَفاكَ كُلَّ يَومٍ ما هُوَ فيهِ، فَإِن تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ، فَإِنَّ اللَّهَ عزّوجلّ سَيَأتيكَ في كُلِّ غَدٍ بِجَديدِ ما قَسَمَ لَكَ، وإن لَم تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ ، فَما تَصنَعُ بِغَمِّ وهَمِّ ما لَيسَ لَكَ
...در يك روز، به قدر يك سال نگران و غمگين نباش؛ كه در هر روز غم همان روز تو را كافى است. اگر يك سال از عمرت مانده باشد، خداوند عزّوجلّ از پس هر روز، روزىِ تازه ات را خواهد داد، و اگر يك سال از عمرت نمانده باشد. پس چرا غم و اندوهِ زمانى را مىخورى كه از آنِ تو نيست؟!
حکمت 379 نهج البلاغه
🔸یک نکته از هزاران
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
❓آیا این جمله درست است؟
عیسی به دین خود، موسی به دین خود!
🔹احتمالا شما هم شنیدین که بعضیا کار اشتباه خودشون رو با جمله «عیسی به دین خود، موسی به دین خود» توجیه میکنن.
🔸قبل از اینکه باهاشون موافقت کنین این حدیث از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رو بخونین.
ارسالی از اعضا
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
43.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨فایل تصویری روشهای حفظ قرآن کریم✨
🖇 شامل:
💎 اگر حفظتان یخی بود...
💎 ارتباط بین آیات
💎 روش حفظ شماره آیات
💎 روش حفظ شماره صفحه
💎 راهکار حفظ آیات مشابه
💎 دفترچه همراه
💎 اهمیت تمرین و تکرار
💎 حفظ آخر آیات
💎 روش تحکیم حفظ جدید
💎 رفع استرس در حفظ جدید
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
#داستان_آموزنده
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند...
کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.
🔹طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند.
یکی از اون دو نفر گفت:
طلاها را بزاریم پشت منبر ،
اون یکی گفت: نه !
اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.
🔹گفتند: امتحانش میکنیم کفشایش را از زیر سرش برمیداریم
اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود،
خودشو بخواب زد. اونها کفشایش را برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم
پشت منبر...!
🔹بعد از رفتن آن دو مرد،
مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو بردارد اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری
کفشهایش را بدزدند...!
✔️و اين گونه است که انسان خیلی وقتها در طول زندگی همه چیز خود را خودخواسته از دست میدهد از جمله زمان و فرصتها.چرا که نگاه و توجهش به جایی است که نباید باشد.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
یک عده هستن دوستی خدا رو با پول میسنجن
میگن فلانی رو ببین چه زندگی خوبی داره، در حالی که خدا رو قبول نداره و همیشه با دستورات خدا لج بازی میکنه.
یا فلانی که انقدر خوب و مطیع است چرا انقدر مشکل داره؟ 🧐☹️
اما خدا ،بازیکن ماهریه، اگر همه چیز واضح باشه که اطاعت خدا رو کنیم و زندگی بشه وفق مراد و نافرمانی کنیم بشه تلخ و سخت که طبیعیه هر انسانی با خدا بودن و ترجیح میده.یکم بازی تو دنیا پیچیده است.
اون چیزی که از اطاعت خدا به دست میاری نامحسوسه، ممکنه پول نباشه، اما یک قلب ارومه تو اوج مشکلاته، یک قلب بخشنده تو اوج نیاز...
و برعکس میبینی همونی که همه چیز داره و خدا رو نداره، حاضره تمام ثروتش و بده و یک شب اروم بخوابه.
رزق های مخفی خدا رو نمیشه با پول خرید. و این همون سرمایه اصلی انسان برای ورود به اخرته.
زندگیتون سرشار از رزق های مخفی خداوند 💚
💌به امکانات مادی و زودگذری چشم ندوز که برای آزمایش گروه هایی از جماعت بیدین، به آن ها داده ایم. رزق و روزی خدا در آخرت بهتر است و ماندگارتر .به خانوادهات سفارش کن، نماز بخوانند. خودت هم به آن مداومت کن. البته به نماز تو نیاز نداریم، ماییم که نیاز تو را برطرف میکنیم. عاقبت بخیری هم در مراقبت از رفتار است.
سوره طه
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
کفار پنج صفت رو برای تخریب رسول الله به ایشان نسبت میدادن
1⃣شاعر👈طور30
2⃣ساحر👈 یونس2
3⃣کاذب 👈هود 27
4⃣کاهن 👈حاقه 42
5⃣مجنون 👈حجر6
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
🔷️🔷️🔷️
🔷️🔷️
🔷️
#کسر_امتیاز_در_حروف_مقطعه
🔹️ حتما دقت کنیم که حروف مقطعه ابتدای هر سوره به چه شکله.
اگر حروف مقطعه ابتدای یک سوره رو اشتباه بگیم (مثلا به جای الر ، الم بخونیم):
▪️اگر تصحیح فوري بدون تذکر داور باشه : ۲ و نیم نمره کسر امتیاز داره
▪️اگر داور اشتباه رو تذکر بده و ما خودمون تصحیح کنیم : ۳ و نیم نمره کسر امتیاز داره
▪️اگر داور خودش تصحیح کنه: ۵ نمره کسر امتیاز داره
پس به شکل ویژه روی این موضوع تمرکز کنیم
#نکات_مهارتی
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
#پوستر | آل سقوط
◽️هشتم شوال سالروز تخریب قبور ائمه بقیع(ع) به دست #آل_سعود.
◽️اگر از صدام بگذريم، اگر مسأله قدس را فراموش کنيم، اگر از جنايتهاي امريکا بگذريم از آل سعود نخواهيم گذشت. | امام خمینی(ره)
▫️محصول خانه طراحان انقلاب اسلامی
▫️ایدهپرداز و طراح گرافیک:
احمد درخشنده
#اهل_بیت | #آل_سعود
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمـشق شهـر عــشق♥️⃟📚 #Part_5 همین احمقها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش
♥️⃟📚دمـشق شــهر عشــق ♥️⃟📚
@Part_6
نازنین باور کن
نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت
کنن!« سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را
بهتر ببیند و با مهربانی دلداری ام داد اینجام دست کمی از بیمارستان
نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو
بیمارستان کردن، دکتر و همه امکانات هم اوردن!« و نمیفهمید با هر
کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای
خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :»تو که میدونی من تو
عمرم یه رکعت نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه
شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الام نماد مخالفت با بشار اسد شده!« و
او با دروغ مرا به این جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد
در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :»تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا
اومدی؟« با همه عاشقی از پرسش بی پاسخم کلافه شد که گرمای
دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :»هسته
اولیه انقلاب تو درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا!« و
من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ
میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده
میشد، بازخواستش کردم :»این چند ماه همه شهرهای سوریه تظاهرات
بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟ حالت
تهوع طوری به سینه ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ
را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از ترس تنهایی جان میدادم
که به التماس افتادم :»کجا میری سعد؟« کاسه صبرم از تحمل اینهمه
وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بیاختیار اشک از چشمانم چکید و
همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت
میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر
اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی ام فرار کرد. تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده،
مبارزه ای که نمیدانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و
بی اجازه داخل شد. از دیدن صورت سیاهش در این بی کسی قلبم از جا
کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این رافضی را یکسره
کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در
گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :»برای کی جاسوسی میکنی
ایرانی؟« دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندانهایم زیر انگشتان
درشتش خرد میشد و با چشمان وحشت زده ام دیدم خنجرش را به سمت
صورتم میآورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی ام را صدا
میزند :»زینب!« احساس میکردم فرشته مرگ به سراغم آمده که در این
غربتکده کسی نام مرا نمیدانست و نمیدانستم فرشته نجاتم سر رسیده
که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد :»زینب!« قدی بلند و قامتی
چهارشانه که خیره به این قتلگاه تنها نگاهمان میکرد و با یک گام بلند
خودش را بالای سرم رساند و مچ این قاتل سنگدل را با یک دست قفل
کرد. دستان وحشی اش همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده
و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید
این رافضی واسه ایرانیها جاسوسی میکنه! با چشمانی که از خشم
آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری نماز جماعت
عشاء، فریادش در گلو پیچید :»کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی
اجرا کنی؟« و هنوز جمله اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از
دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه میشدم و طوری به
سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس میکردم. یک لحظه دیدم
به یقه پیراهن عربیاش چنگ زد و دیگر نمیدیدم چطور او را با قدرت
میکشد تا از من دورش کند که از هجوم وحشت بین من و مرگ فاصله ای
نبود و میشنیدم همچنان نعره میزند که خون این رافضی حلال است. از
پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و
صدایش را میشنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش میکرد :»هنوز این
شهر انقدر بی صاحب نشده که تو فتوا بدی!« سایه دستش را دیدم که به
شانه اش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باورم نمیشد زنده مانده ام
که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات طلوع آفتاب به طلایی میزد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ میدرخشید و نمیدانستم اسمم را از کجا میداند که
همچنان در آغوش چشمانش از ترس میلرزیدم و او حیرت زده نگاهم
میکرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم میتپید و
میترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به
نرمی میلرزید، سوال کرد شما ایرانی هستید؟
ادامه دارد
🔘 ماندگارترین رفیق
🔸انتخاب دوست و رفیق خوب، نقش بسزایی در سعادت و کمال انسان دارد. خداوند خیرخواهترین و بهترین رفیقی است که انسان را در مقابل طوفانهای متلاطم و سهمگین دنیا بیمه میکند.
🔹 نگرش توحیدی به زندگی، فرد را به سوی انتخاب ارزشهای الهی و انتخاب دوستان خوب سوق میدهد. در این میان، بهترین، ماندگارترین، خیرخواهترین و غنیترین رفیق، خداوند متعال است.
🔸هرکس با خداوند رفیق شد و برای رفیق خود وقت گذاشت و دوستی خود را با او مستحکم کرد، نه تنها هیچ نگرانی به دل او راه نیافت، بلکه حیات او را پاک و سرخوش و سرحال نمود.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
شمع به کبریت گفت:
از تو میترسم تو قاتل من هستی.
کبریت گفت:
از من نترس
از ریسمانی بترس که در دل خود جای دادی
عامل نابودی انسان ها تفکرات منفی خودشان است نه عوامل بیرونی.
سخن #پندآموز
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
اطلاعیه ..... مسابقه آنلاین ضیافت .... ویژه ایام ماه مبارک رمضان ۱۴۰۲ شرایط مسابقه ... 🟢مرحله او
قابل توجه عزیزانی که در مسابقه ضیافت شرکت کرده اند
لطفا جهت دریافت سوالات و شرکت در مسابقه ب آیدی زیر مراجعه فرمایید
@Mohmmad1364
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تخت سلیمان یکی از بخشهای استان آذربایجان غربی است که آثارباستانی ارزشمندی را در قلب خود جای داده است. افسانههای متعددی در ارتباط با این مکان وجود دارند؛ برخی میگویند که محل زندگی سلیمان نبی بوده و برخی دیگر آن را محل تولد زرتشت میدانند
🔹️در حقیقت تخت_سلیمان پایگاه دین زرتشت و بزرگترین مرکز آموزشی، مذهبی، اجتماعی و عبادتگاه ایرانیان_باستان بوده
میگویند دریاچه طبیعی تخت سلیمان که از چشمهای در عمق ۱۲۰ متری زمین میجوشد، پس از کوبیدن عصای حضرت سلیمان بر روی زمین در آن منطقه به وجود آمده است.
یکی دیگر از رازهای دریاچه تخت سلیمان تکاب ، وجود گنجینههای پنهان در اعماق آب آن است.
حتی میگویند انگشتر حضرت سلیمان نیز در اعماق این دریاچه پنهان است.
پست #دانستنی
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
مسابقه در قرآن پیدا کنیم 🤔 ویژه عیدانه عید فطر باتوجه به معنا و مفهوم آیه 25 سوره بقره دو شرط ا
جواب سوال مسابقه
ایمان و عمل صالح
برگزیده مسابقه 👌
♻️جناب آقای محمدحسین پوریافر
استان کرمان
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمـشق شــهر عشــق ♥️⃟📚 @Part_6 نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بش
♥️⃟📚دمــشق شهــر عشق♥️⃟📚
#Part_7
سوال کرد شما ایرانی هستید؟ زبانم طوری بند آمده بود
که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش میکردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی مردانه دلم را قرص کرد من اینجام، نترسید! هنوز
نمیفهمید این دختر غریبه در این معرکه چه میکند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود
نمیتوانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و
او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب
پرسید چی میخوای؟ در برابر چشمان سعد که از غیرت شعله میکشید،
به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بیرحمانه پرخاش کرد چه غلطی میکنی اینجا؟ پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه اش کوبید و اختیارشاز دست رفته بود که در صحن مسجد فریاد کشید بی پدر اینجا چه غلطی
میکنی؟ نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او میدانست چه بلایی
دورم پرسه میزند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل
پرده کشید و با صدایی که میخواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش
خواند وهابیها دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!
سعد نمیفهمید او چه میگوید و من میان گریه ضجه زدم :»همونی که
عصر رفتیم در خونه اش، اینجا بود! میخواست سرم رو ببُره...« و او میدید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده ام رو به سعد هشدار داد :»باید از اینجا برید، تا خونش رو نریزن آروم نمی-گیرن!« دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش میلرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد :»من تو این شهر کسی رو
نمیشناسم! کجا برم؟« و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود
که با آرامشش پناهمان داد :»من اهل اینجا نیستم، اهل دمشقم. هفته پیش
برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. میبرمتون خونه
برادرم!« از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم، سعد
ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم که با اشک
چشمانم به پایش افتادم :»من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!« از کلمات بی سر و ته عربی ام اضطرارم را فهمید و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :»اینجوری نمیشه برید بیرون، شناساییتون کردن.« و فکری بهذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :»میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟ برای حفاظت از جان ما در طنین نفسش
تمنا موج میزد و سعد صدایش درنمیآمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت. فشار دستان سنگین آن وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش
میزد و این ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هقهق گریه به جان سعد
افتادم من دارم از ترس میمیرم! رمقی برای قدم هایش نمانده بود، پای
پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط
تماشایم میکرد. با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم و
میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :»خنجرش همینجا
بود، میخواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی
کرده؟« لبهایش از ترس سفید شده و به سختی تکان میخورد :»ولید از
ترکیه با من تماس میگرفت. گفت این خونه امنه...« و نذاشتم حرفش
تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :»امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود! پیشانی اش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه درماندگی چه کند که
صدایش در هم شکست :»ولید به من گفت نیروها تو درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از اردن و عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!« خیره به چشمانی که عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم شکایت گرفت :»این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه کنار
مردم سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدم کش ها کار کنی!
پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکیاش فرو برد و انگار
فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی
عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :»تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی
به نفهمی؟ اون بچهبازیهایی که تو بهش میگی مبارزه، به هیچ جا نمی-
رسه! اگه میخوای حریف این دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشیهای وهابی استفاده کنیم تا بشار اسد سرنگون بشه!« و نمی-دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود....
✒️
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈
ادامه دارد....
37.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آیه_گرافی
🔴 لایه های برگرداننده اتمسفر، در آیه 11 سوره طارق
🌕 شگفتی های علمی قرآن درباره لایه اتمسفر محافظ زمین
#دانستنی_ها
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
❣ #تدبر_در_قرآن
🔹 اگر قصد ازدواج دارید، تنها از مسیر پسندیده و سنت معروف اقدام نمایید!
🔹 پیگیری ازدواج از طریق روابط مخفیانه و رفاقتهای دزدکی، مسیری شیطانی و بلا عاقبت است!
👈 خصوصا خواهران هوشیار باشند! اگر مردی واقعا خاطر خواهتان باشد و شما را برای زندگی و ازدواج بخواهد، بجای روابط پنهانی، از طریق سنت معروف جامعه، به خواستگاری شما می آید! به فکر خوشبختی تان باشید
🌴 سوره بقره 🌴
🕋 وَلَـٰكِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَن تَقُولُوا قَوْلًا مَّعْرُوفًا «235»
⚡️ ترجمه:
ولى با آنها وعده پنهانى (براى ازدواج مخفيانه) نداشته باشيد، مگر آنكه سخن پسنديده بگوييد.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
#سخنی_با_حافظان
🔶اگر محفوظات خود را به حدی فراموش کردهاید که واقعا نیاز به تثبیت دارد، بهتر است حفظ جدید را متوقف کنید و ابتدا تثبیت را به صورت کامل انجام دهید.
زیرا :
✅ در حفظ قرآن، کیفیت بسیار مهمتر از کمیت است.
❗️گمان نکنید با توقف محفوظات زیان کردهاید. زیان جایی است که مداوم حجم محفوظاتمان را بالا ببریم اما نتوانیم از آن لذت برده، به نحو مطلوب و مسلط تلاوت کنیم.
👌حفظ کم باکیفیت بسیار بهتر از حفظ زیاد ضعیف است
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
قرآن اونجا ها که میخواد به زبان ما بی خبران حرف بزنه از واژه ی مُردن استفاده میکنه
✴️فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ (بقره94)
👈پس آرزوی مرگ کنید
✅اما اونجا که داره در مورد کارهای خودش حرف میزنه کلمه ی درست رو بکار میبره
✴️اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا (زمر42)
ترجمه ی دقیق با کمی تصرف👇
خدا روح را به طور کامل از جسم جدا میکند وقتی هنگام مرگ جسم فرا میرسد.
🔰 حتی انبیا چون از واقعیت مرگ خبر داشتن از همین واژه استفاده کردن نه از واژه «مرگ»
مثل حضرت عیسی که قرآن ازش نقل میکنه
فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي(117)
وقتی جان مرا گرفتی....
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
#معلم_واقعی
امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه ۲۸ فاطر :
«انما یخشی الله من عباده العلماء»
در مورد معلم فرمود:
دانایان و راهنمایان خداشناس و بیمناک از او، عبارت از کسانی هستند که عمل آنها گفتار آنها را تایید نموده و با آن هماهنگی دارد.
اگر کردار کسی، گفتار او را تایید نکند و میان کردار و گفتارش ناهماهنگی، مشهود گردد، نمی توان عنوان عالم دانشمند و معلم و مربی جامعه بر او اطلاق کرد🤔
🌹
#اخلاق
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi