eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
79 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ روایت یک معلم: داشتم از کلاسشون میومدم بیرون، طوری که دوستای دیگه‌ش نبینن این برگه رو بهم داد؛ گفت: لطفاً توی دفتر بخونید. از همدیگر حمایت کنیم. عکس باز شود👀👆 قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت♻️ @goranketabzedegi
عسل🍯 شربت عسل چهارتخم روتارین کتیرا و... ✅ خوراکی های مفیدی هستند که در بعضی کلاس ها توصیه میشن، در بحث بهداشت حنجره 😅 و چقدر استفاده روزانه این ها ممکنه هزینه بر باشه 😅 🤩 اما نکته ی بسیار مهم در بحث بهداشت حنجره و خوراکی های مفید برای خوندن، برای من این بود: 🚰از اصلی ترین و‌مهمترین مواد برای تارهای صوتی👈🏻 آب هست 🚰 کسی که زیاد از صداش استفاده میکنه👈🏻 حتما باید زیاد آب بنوشه علامت تامین آب بدن هم👈🏻 رنگ روشن ادرار هست ❌ آب خوردن حین خوندن زیاد مهم نیست👈🏻 تا یکی دو ساعت قبل خوندن و تمرین، آب بدنتون رو تامین کنید👈🏻 تا موقع خوندن در سوخت و ساز بدن، رطوبت آب به تارهای صوتی منتقل شده باشه 💙یادت باشه، همه می تونن قاری بشن...تمرین با تو ، بقیش با ما قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت♻️ @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمــشق شهــر عشق♥️⃟📚 #Part_7 سوال کرد شما ایرانی هستید؟ زبانم طوری بند آمده بود که به جای جو
♥️⃟📚دمـشق شهـر عشق♥️⃟📚 و نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد من سمیه هستم، زن داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه مون.« سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :»یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!« من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با »بسم الله« شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه ای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر یاالله پیراهن سورمه ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار اسلحه شده است. یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشه ای دیگر جعبه های گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :سریعتر بیاید! تا رسیدن به خانه، در کوچه های سرد و ساکت شهری که آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد. به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم. در خنکای شب فروردین ماه، ازترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد شما اینجا چیکار میکنید؟شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی جنگ به این شهر آمده ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید چرا نرفتید بیمارستان؟ صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه! و سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :»دکتر تو مسجد بود...« و مصطفی منتظر همین اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :»کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟« برادرش اهل درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه اش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :»دو هفته پیش عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!« و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :»البته قبلش وهابیها خودشون رو از مرز اردن رسونده بودن درعا و اسلحه ها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!« سپس از روی تأسف سری تکان داد و از حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد.دو ماه پیش که اعتراضات تو سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!« از چشمان وحشت زده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو دمشق و حمص و حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن!« و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :»میدونی کی به زنت شلیک کرده؟« سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :»نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد. من نمیدانستم اما انگار خودش میدانست دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت.. ✒️ ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعضای محترم کانال قرآن کتاب زندگی 🌹 پیامی از جنس ♻️ ⁉️⁉️از دستاورد های یک ماه بندگی چه فوایدی نصیب شما شد ؟ ــ ⁉️و چیکار کنیم تا این حس و حال بندگی همیشه در زندگی روزمره ما قرار بگیره؟؟ به ما بگویید 🎤🎤 @Mohmmad1364 به شرکت کنندگان محترم به قید قرعه کشی جوایزی اهداء خواهد شد🔰 حرف های معنوی شما جهت استفاده عزیزان در کانال درج خواهد شد✅ زمان شرکت در طرح تا ۱۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
چنین مهربانی بازتاب واقعی انسانیت است... خانواده محترم محمدی کردکندی در اقدامی بمناسبت سالگرد درگذشت پدر گرامیشان حاج محمدی کردکندی هزینه مراسم یادبود برای کمک تامین جهیزیه نوعروسان این مرکز خیریه اهدا گردید شماره کارت ملی خیریه 6037997599052223 سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند روحشان_شاد و پست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨فَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا ﴿۱۹﴾نساء چه بسا چيزى را خوش نمى داريد و خدا در آن مصلحت فراوان قرار مى دهد (۱۹)✨ قرآني😐 باز شود☝️☝️ قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
❖✨﷽✨❖ 🔔 🌈 رنگِ خـُـدا 🌈 👤 ما تو زندگی، خواه ناخواه از محیط اطرافِ خودمون تاثیر می‌گیریم، و اصطلاحاً به خودمون رنگ می‌گیریم 😍 امّا چه بهتر که از بین همه‌ی این رنگها، رنگ خدایی بگیریم و این سفارش قرآن کریم است 🔰 سوره‌ مبارکه بقره، آیه ﴿۱۳۸﴾ 〖صِبْغَةَ اللَّهِ، وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً〗 🍃 ترجمه فارسی: 🌷【رنگ خدایی بپذیرید! و چه رنگی از رنگِ خدایی بهتر است؟!】 📺 فیلمای سیاه و سفید رو دیدی؟ دیدنشون به هیـــچ عنوان لطف تماشای یه فیلم رنگی رو نداره... 📛 هـــــر چی غیر خــدا، هــــر چقدرم رنگی به نظر بیاد، باز در برابر رنگ خــدا سیاه و سفیده... ⚠️ نذاریم زندگیمون با غفلت سیاه و سفید شه... رنگش کنیم... 🌈 رنگِ خـُـدا 🔰 خیلی راحت می‌تونیم نیّت‌هامون رو خدایی کنیم، و به همه‌ی کارهامون رنگ خدایی بزنیم ✴️ مثلاً هر وقت میخوایم صورتمون رو بشوریم، قصد وضو کنیم و وضو بگیریم. 👈 اینطوری هم دست و صورتمون رو شستیم، و هم عبادت کردیم. ✴️ هر وقت میخوایم بشینیم، مثل پیامبر (صلی الله علیه وآله ) رو به قبله بنشینیم. 👈 هم نشستیم، و هم یاد خدا بودیم. ✴️ اگر میخوایم درس بخونیم، به جای مدرک و مقام، برای رضایِ خدا درس بخونیم، که به دینِ خدا خدمتی بکنیم. 👈 هم درس خوندیم، و هم عبادت کردیم. ✴️ اگر میخوایم برای خانواده‌مون لباس نو بخریم، به مناسبت یکی از اعیاد مذهبی بخریم. 👈 هم خرید کردیم، و هم عبادت 🔔 و خلاصه اینکه، تو هر کار کوچیک و بزرگی که انجام میدیم، یه ردّ پایی از خدا باشه درس می‌خونیم 👈 برای خدا کار می‌کنیم 👈 برای خدا زندگی می‌کنیم 👈 برای خدا نفس می‌کشیم 👈 برای خدا قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 خداوند و رضایت او رو اولویت اول زندگیت قرار بده. 🌼در پی دنیا نباشید در پی نعمت دهنده باشید، خدا رو در راس هرم زندگی قرار بدید تا بارش نعمت و برکت رو در زندگی ببینید. به اماکن مقدسی برید، دعا بخونید و راز و نیاز کنید تا آرامش بی نظیر رو تجربه کنید بهترین کار دعا در صبح زود است ، خدا رو در همه حال حاضر و ناظر ببینید و عادت دعا کردن قبل از تصمیات مهم رو در خودتون پرورش بدید. و مهمتر اینکه از خدا بخواید که هدایتتون کنه 💚 🤍ما باید از خدا پیروی کنیم باید زمانی رو برای ارتباط با خدا قرار بدیم حتی اگر در شلوغ ترین روز زندگیمون باشیم، وقتی شما خدا رو اولویت اول زندگیتون قرار میدید، شک نکنید خدا هم شما رو اولويت اولش قرار میده. 💚 💌انفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ✨به راه خدا رهسپار شوید چه سبکبار و کم مشغله باشید چه گرفتار و پرمشغله! وبا جان و مالتان در راه خدا تلاش کنید که اگر درک کنید این برای شما از هر چیز دیگری بهتر است. سوره توبه 41 ✨ ‌ قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74 @goranketabzedegi 2189
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارزش مقام معلم در جهان ؛ ایتالیا : سه گروه نباید پشت چراغ قرمز بمانند؛ آمبولانس،آتش نشانی،معلمان. فرانسه : ثروتمندان در محدود ی شهرک فرهنگیان خانه میخرند تا به همسایگی با معلمان افتخار کنند. سوئد : فرزند اولم پزشک است،اما بچه دومم فکر بهتری دارد او میخواهد معلم شود. آلمان : "مرکل" خطاب به پزشکان معترض؛ شما توقع نداشته باشید که حقوق شما از حقوق معلمانی که شما را تربیت کرده اند،بیشتر باشد . انگلستان : این بچه نابغه است،او توان معلمی دارد. ایران : چرا معلم ها تابستون ها حقوق میگیرن ....! حرف قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
❁ـ﷽ـ❁ ┏━•••🕘💎📖•••━┓ ( ناتوانی دیده‌ها از مشاهدۀ پروردگار )فراز ۴از دعای ۵ ┗━•••☀️☀️☀️•••━┛ 💓وَ يَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْيَتِهِ الْأَبْصَارُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ أَدْنِنَا إِلَي قُرْبِكَ 📝ای آن‌که دیده‌ها، از دیدنش باز می‌ماند! بر محمّد و آلش درود فرست و ما را به قرب خود نزدیک کن. ✍سفارش لقمان حكيم در قرب به حق‌: لقمان حكيم در سفارشش به فرزند خود فرمود: اى پسرم! تو را به شش خصلت تشويق مى‌كنم كه به هر كدامش مى‌توانى به رضوان حق نزديك شده و از سخطش دور گردى: 📍اوّل: خدا را عبادت كن و براى حضرتش شريك قرار مده. 📍دوّم: به آنچه خداوند برايت مقرّر كرده راضى باش چه دوست داشته باشى يا مكروهت باشد. 📍سوّم: براى خدا دوست داشته باش و به خاطر او دشمن باش. 📍چهارم: آنچه براى خود دوست دارى براى ديگران هم دوست داشته باش. 📍پنجم: خشمت را فرو خور و به كسى كه به تو بدى كرده نيكى كن. 📍ششم: هواى نفس را ترك كن و با امور پست مخالفت بورز. قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمـشق شهـر عشق♥️⃟📚 #Part_8 و نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود و به هر قیمتی
♥️⃟📚دمــشق شهـر عشق♥️⃟📚 اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از خنجری که روی حنجره ام دیده بود، غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد فکر نکردی بین این همه وهابی تشنه به خون شیعه، چه بلای ممکنه سر ناموست بیاد؟« دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکسته ام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بی حیایی صدایش را بلند کردمن زنم رو با خودم میبرم! برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه تونه!« برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :»این شبا شهر قُرق وهابی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه ها کمین کردن و مردم و پلیس رو بی هدف میزنن!« دیگر نمیخواستم دنبال سعد آواره شوم که روی شانه سالمم تقال میکردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :»فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون! طوری معصومانه تمنا میکردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدریاش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و عاشقانه نجوا کرد هرچی تو بخوای!انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبه ای که نگرانم بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!« میفهمیدم دلواپسی های اهل این خانه به خصوص مصطفی عصبی اش کرده و من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است که رو به همه از همسرم حمایت کردم :»ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!« صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم بخدا فردا برمیگردیم ایران! اشکهایم جگر سعد را آتش زده و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش اشکم را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :»فقط بخاطر تو میمونم عزیزم!« سمیه از درماندگی ام به گریه افتاده و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند که دوباره به پشتی تکیه زد، ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بی هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید و با خشمی که میخواست زیر پرده ای از صبر پنهان کند، حکم کرد امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز اردن دیگه امن نیست.« حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش میکردم دیگر حرفی نزند و انگار این اشکها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قید این قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد :»دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمیگردیم تهران سر خونه زندگی- مون!« باورم نمیشد از زبان تند و تیزش چه میشنوم که میان گریه کودکانه خندیدم و او میخواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید :»خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمیذارم از هیچی بترسی، برمیگردیم تهران!« از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه خرجی میکرد خجالت میکشیدم و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمیکَند و عاشقانه نگاهم میکرد. دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود که برایمان شام آوردند و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم. از حجم مسکّن هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس خنجر، پلکم پاره میشد و شانه ام از شدت درد غش میرفت. سعد هم ظاهراً از ترس اهل خانه خوابش نمیبرد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم که دوباره به گریه افتادم :»سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره!« همانطور که سرش به دیوار بود، به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد.. •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈ ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🔴تلنگــر مذهبی ✍بیشتر از آنکه در فکر شکم و پوشاک اهل و عیالت هستی، روی دین و ایمانشان وقت بگذار که مسؤولی! و به شدت بازخواست میشوی در قبال تمام انحرافاتشان، پس حسابی تلاش کن و استقامت به خرج بده تا سربراهشان کنی که خوشبختی و عاقبت بخیری، فقط در ایمان و تقواست. 📖 سوره طه آیه132: وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‌ 🔰ترجمه: وخانواده‌ات را به نماز فرمان ده و بر آن پايدار باش. ما از تو روزى نمى‌خواهيم، بلكه ما تو را روزى مى‌دهيم، و سرانجامِ نيكو براى اهل تقوا است. قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
✨﷽✨ 🔴چطور روابط اجتماعی بهتری داشته باشیم؟ 1️⃣ ایرادات و نقطه ضعف‌های دیگران رو بزرگ نکنیم. 2️⃣ احساس مثبت به اطرافیان منتقل کنیم. 3️⃣ شنونده خوبی باشیم. 4️⃣ از اطرافیانمون تعریف کنیم و نقاط قوت‌شون رو به زبون بیاریم. 5️⃣ از اشتباهات اونا سوءاستفاده نکنیم و به جای سرکوفت زدن راه‌حل نشون بدیم. 6️⃣ بیش از حد در کارشون دخالت نکنیم و آزادی نزدیکانمون رو سلب نکنیم. 7️⃣ دوستانمون رو برای رسیدن به اهدافشون تشویق و کمک کنیم و اونا رو از خطرها دور کنیم و خیرخواه باشیم. 8️⃣ صادق باشیم و هرگز اعتماد دوستانمون رو خدشه‌دار نکنیم. @goranketabzedegi
🍃🌸✨﷽✨🌸🍃 3⃣1⃣ قلب متکبر🖤 وآن دل مغرور و متکبری است که به خاطر ظلم و طغيان،از توحيد و طاعت خداوند رويگردان، و زورگو و جباراست. " قلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ " غافر۳۵ 4⃣1⃣ قلب غليظ🖤 و آن قلبی است که عطوفت و رحمت و رأفت از آن برداشته شده: " وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ " آل عمران ۱۵۹ 5⃣1⃣ قلب مَختُوم🖤 و آن قلبی است که هدايت را نمی شنود و تعقل نمیکند. " وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِه" جاثیه ۲۳ 6⃣1⃣ قلب قاسِی🖤 وآن قلبی است که به عقيده و ايمان نرم نمیشود و وعظ و ارشاد در آن تأثيری ندارد و از ياد خداوند رويگردان است. " وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً " مائده ۱۳ 7⃣1⃣ قلب غافل🖤 وآن قلبی است که مانع ذکر و ياد پروردگار است و هوا و هوسش را بر طاعت حق تعالی ترجيح میدهد: " وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا " ۲۸کهف 8⃣1⃣ قلب أغلف🖤 و آن قلبی است که پوشيده شده است به طوری که اقوال و فرمايشات رسول اکرم "صلوات الله عليه و آله و سلم"در آن نفوذ و رسوخ نمی کند. " وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ " بقره ۸۸ 9⃣1⃣ قلب زائغ 🖤 و آن قلبی است که از حق و حقيقت اعراض مي کند: " فأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ " آل عمران۷ 0⃣2⃣ قلب مُرِيب🖤 و آن قلبی است که در شک و شکوک متحير و سرگردان است " وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ " توبه۴۵ 💚 اللهم إجعل قلوبنا من القلوب السليمة المطمئنة البيضاء.. وثبتنا على الهدى والايمان  💚 خدايا قلب‌های ما را قلب سليم و مطمئن و در حال توبه و برگشت به خود و بهترين قلب‌ها قرار بده و ما را بر هدايت و ايمان ثابت قدم فرما! @goranketabzedegi
46.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🍃 جُبران خَطا نجات محدور الدم توسط امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام با قرائت آیاتی از قرآن برای رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم 🎙 حجت‌الاسلام والمسلمین راهـوار 🎙 تلاوت تحقیق عبدالفتاح طاروطی ✅ نـشــــر = صدقـــه جـاریـــــه قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
C᭄C᭄C᭄⊰ ﷽ ⊱C᭄C᭄C᭄ ❣️❣️ ❣️ ❣️❣️ ❣️ 🌹🌹 🌹 🌹🌹🌹 ❥ ⃟🦋در ﻗﻴﺎﻣﺖ، ﻣﺠﺮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ: 1️⃣ ﺍﺯ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ 🧔🏻 «فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ...»ابراهیم(۲۱) ﺁﻳﺎ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﻴﺪ، ﻭﻟﻲ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻨﻔﻲ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻧﺪ. 2️⃣ ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ 🧔🏻 «انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ»حدید(۱۳) میخواهند فرصتی داده شود تا از نور شان روشنایی برگیرند 3️⃣ ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥِ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺩﻭﺯﺥ 🧚🏻‍♂️ «وَقَالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْمًا مِنَ الْعَذَابِ»غافر(۴۹) ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎ ﻛﺎﺳﺘﻪ ﺷﻮﺩ، ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻨﻔﻲ ﺍﺳﺖ. 4️⃣ ملامت شیطان می کنند و او به آنها می گوید: 👹 «...فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ..»ابراهیم(۲۲) ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻠﺎﻣﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻛﺮﺩﻱ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺗﻮﺳﺖ، ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ:ﻣﺮﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻧﻜﻨﻴﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻛﻨید. ❣️ قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
❤️ جاذبه قرآن 👈 یکی از ویژگی‌های قرآن جاذبه شگفت‌انگیز آن است به طوری که بسیاری از مشرکین به خود اجازه نمی دادند که قرآن را بشنوند زیرا به تاثیر آن به خوبی آگاه بودند و می‌ترسیدند نفوذ معجزه آسای قرآن دل های آنان را تسخیر کند. 🔰وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَٰذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (فصلت/٢۶)🔰 📝 چنان که نقل شده سه تن از سران قریش(ابوسفیان، ابوجهل و اخنس بن شریق) هریک شبانه برای شنیدن آیات قرآن مخفیانه نزدیک خانه پیامبر آمدند و تا صبح به تلاوت قرآن گوش سپرده بودند. صبح وقتی متفرق شدند در بین راه یکدیگر را دیدند؛ هر کدام دیگری را سرزنش کرد و گفتند دیگر این کار را تکرار نکنید. اما این ماجرا تا سه شب تکرار شد و در نهایت مجبور شدند با هم عهد و پیمان ببندند که برای همیشه این کار را ترک کنند چون به سادگی قادر به دل کندن از شنیدن آیات کلام خدا نبودند. قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
🔴 یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید... من که نمی خواهم موشک هوا کنم می خواهم در روستایمان معلم شوم دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی ، قبول ولــے تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا نخواهد موشک هوا کند....😐 قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
🌹💫﷽💫🌹 🏝 عدد چهل در قرآن 🏝 1⃣ میقات حضرت موسی چهل شب 🎇 🍂وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً...🍂 ۱۴۲ اعراف و ما با موسی سی شب وعده قرار دادیم و ده شب دیگر بر آن افزودیم تا آنکه زمان وعده پروردگارش به چهل شب تکمیل شد...  2⃣ عذاب بنی اسرائیل چهل سال 🤢 🍂قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ🍂 ۲۶مائده خدا گفت: (چون مخالفت امر کردند) شهر را بر آنها حرام کرده، چهل سال بایستی در بیابان حیران و سرگردان باشند... 3⃣ گوساله پرست شدن قوم حضرت موسی پس از چهل شب 🐄 🍂وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ🍂۵۱ بقره و (یاد آورید) موقعی که با موسی چهل شب وعده نهادیم، پس شما (در غیبت او) گوساله پرستی اختیار کرده ستمکار و بیدادگر شدید. 4⃣ اوج کمال عمر چهل سالگی👌🏼 🍂وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً...🍂 ۱۵ احقاف و ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر خود سفارش کردیم، که مادر با رنج و زحمت بار حمل او کشید و باز با درد و مشقّت وضع حمل نمود و سی ماه تمام مدت حمل و شیرخواری او بود تا وقتی که طفل به حد رشد رسید و آدمی چهل ساله گشت (و عقل و کمال یافت آن گاه سزد که).... 5⃣ بعثت رسول گرامی اسلام در چهل سالگی 🕋🌕 🍂لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ🍂۱۶۴ آل عمران خدا بر اهل ایمان منّت گذاشت که رسولی از خودشان در میان آنان برانگیخت که بر آنها آیات او را تلاوت می‌کند و آنان را پاک می‌گرداند و به آنها علم کتاب (احکام شریعت) و حقایق حکمت می‌آموزد، و همانا پیش از آن در گمراهی آشکار بودند. قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
هر الف جا و هرنقطه مکانی دارد: 🙇🏻 هرگز از یتیمی چگونگی مرگ پدرش را نپرس!! 👪 هرگز از پدر و مادری سبب مرگ فرزندش را نپرس، 👤 هرگز از مردی که بی کار است در جمع مردان نپرس: چرا کار نمی کنی!!؟ 💵 هرگز از فقیری نپرس که پول می خواهی!!؟ 👈بلکه بدون این که او طلب کند به او پول بده و کمک کن که این در حفظ کرامت و عزّت نفس او کمک می کند، چون گهگاهی با تو روبرو خواهد شد. 🍧 هرگز از میهمانت نپرس: چی میل داری...؟ آب و غذا چیزی می خوري!!؟ 👈 بدون سوال از او پذیرایی کن، چون اگر پرسیدی او را محروم می کنی...!! 🗣 هرگز..هرگز.. برای خنداندن دیگران از دوست خودت استهزاء و مسخره نکن، در هرحالی که باشد. 👈 چون این در عالم دوستی خیلی دردآور است!! 💠همیشه خودت را جای طرف مقابل بگذار تا احساس او را زندگی کنی..!! •┈┈••✾••┈┈• قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 ✍کودکی با پای برهـنه روی برف ها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کــــرد... زنی در حال عبـــور او را دید و دلش سوخت، او را به داخل فـروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خــودت باش! کودک پرسید: 👌ببخشید خانم شما خـــدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنـــده های خدا هستم کودک گفت: میدانستم با او دارید! قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
🔹️سازندگان کشتی تایتانیک بر این باور بودند که حتی خدا هم قادر به غرق کردن آن نخواهد بود اما برای غرق کردن تایتانیک نیازی به خدا نبود زیرا یک کوه یخی برای غرق کردن آن کافی شد ▪️به تصویر توجه کنید؛ این یکی از بزرگترین تجمع‌های حزب نازیست که در اوج قدرت هیتلر برگزار شد گفته شده که مردم آلمان و اروپا بعد از برگزاری این تجمع مدام این جمله را تکرار میکردند حتی خدا هم قادر به نابودی هیتلر نخواهد بود. اما برای نابودی هیتلر هم نیاز به خدا نبود بلکه خود او بود که خود را نابود ساخت + گاهی بزرگترین سازه‌ها و بزرگترین قدرت‌ها هم نمیتوانند تصور کنند مسلماً روزی چیزی و یا اشتباهی باعث نابودی انها خواهد شد قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
سوره نور آيه 15 : إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ و آن را کوچک مي پنداشتيد در حالي که نزد خدا بزرگ است! ضرب المثل : 👈فلفل نبين چه ريزه قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
💥شوهرش از شوهر من بهتر است پسرش از پسر من باهوش تراست خانه اش از خانه من بهتر است و.... 💖خداوند متعال می فرماید: ✨(ولاتمدن عینیک) یعنی دیدگانت را ندوز. 🔥حسد یعنی بی ادبی به دستور خدا خودت را با چشم و هم چشمی خسته نکن 🔻چون هر اندازه که چشم هایت فراتررود دلت تنگ تر می شودـ 👌به آنچه خداوند برایت قسمت کرده است راضی باش و بر نعمت هایش شاکر 🤲 تا ثروتمندترین مردم شوی و مطمئن باش کسی در دنیا نیست که خداوند همه چیز را به او عطا کرده باشد. ✨و شاید آنچیزی که الان تو داری(موقعیت، خانواده، عقل شعور، اخلاق، سلامتی، و...) کسان دیگری هستند که در طول زندگی آرزوی آن را داشته اند ودارند... قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚 عضویت👇 👇 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمــشق شهـر عشق♥️⃟📚 #Part_9 اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پ
♥️⃟📚دمشق شهر عشق♥️⃟📚 و من دوباره ناله زدم چرا امشب تموم نمیشه؟تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم الالیی خواند آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم! چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد و دوباره پلکم خمار خواب شده بود و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام سحر که صدایم زد. هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال اینکه این مسیر به خانه مان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیه ها برایم سخت شده بود. سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم آیت الکرسی خواند، شوهرش ما را از زیر قرآن رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند. از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد ببخشید زودبیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون! از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!مات چشمانش شده و میدیدم دوباره از نگاهش شرارت می بارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد دیشب از بیمارستان یه بسته آنتی بیوتیک گرفتم که تا تهران همراهتون باشه. و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت. سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :»اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره. و شاید هنوز نقش اشک هایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد :»من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره!« زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد خواهرم، ما هم مثل شوهرت سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به اهل سنت نداشت! این وهابیها حتی ما سُنی ها رو هم قبول ندارن... سعد دوست نداشت مصطفی با من همکالم شود که با دستش سرم را روی شانه اش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!« از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید. چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :»الان کجاییم سعد؟« دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :»تو جاده ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!« خسته بودم، دلم می-خواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم. مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد نازنین به دادم برس! تمام بدنم از ترس می لرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید بیماری قلبی داره؟ زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم :»تورو خدا یه کاری کنید!« و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینه اش شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید. هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید. چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی مظلومانه در خون دست و پا میزد... ✒️ ادامه دارد....