هدایت شده از اصفهان آنلاین
♨️علت تکان دادن پا در خواب !
🔺"سندرم پای بیقرار" عارضه ای که در آن، فرد به خاطر احساس گزگز، سوزش و کشیدگی در پاها هنگام خواب، پاهایش را تکان می دهد
🔸یک سوم از افرادی که دچار این سندرم هستند، از کمبود آهن رنج می برند.
#اخبار_اصفهان
✴️ اخبارمهم رو در کانال اصفهان آنلاین دنبال کنید
👇
https://eitaa.com/joinchat/143393495C8bb484fb9f
هدایت شده از اصفهان آنلاین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نحوه عبور خرس های قطبی از یخ های نازک
#اخبار_اصفهان
✴️ اخبارمهم رو در کانال اصفهان آنلاین دنبال کنید
👇
https://eitaa.com/joinchat/143393495C8bb484fb9f
هدایت شده از مغز خاکستری
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘ آفتاب شب یلدای همه...
#یلدای_همگی_مبارک
#نشر_حداکثری_با_شما
#نشر_حداکثری_با_شما
🇮🇷 #اتحادیه_عماریون
🔺#همدلی
🔻#انقلابی_گری
@khakestary_amar
هدایت شده از مغز خاکستری
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙پاسخ امیرحسین ثابتی به سوال پرتکرار این روزهای مردم که "چرا رئیس جمهور را استیضاح نمیکنید؟"
#نشر_حداکثری_با_شما
🇮🇷 #اتحادیه_عماریون
🔺#همدلی
🔻#انقلابی_گری
@khakestary_amar
19.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از منتخَبِ اَخبار ویژه
🔴یک دقیقه بیشتر نبودنتان حس میشود...
اخبار را در#منتخب_اخبار ببینید↙️
eitaa.com/joinchat/1231028412C5231d1781b
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 طنز جبهه
تقسیم شربت شهادت
با کلمن
┄═❁❁═┄
پاییز سال ۱۳۶۱ در جبهه طلائیه توی گردان نور به فرماندهی برادر معینیان و توی گروهان حجه الاسلام بهرامپور وتوی دسته شهید کریم سیاهکار بودم .
یک روز صبح به دسته کناری رفتم تا به شهید محمدرضا حقیقی (شهیدی که موقع دفن لبخند زد) سر بزنم.
توی سنگر محمدرضا نشسته بودم و داشتم با ایشان صحبت می کردم که قلی سلطانی که از بچه های شوخ و باحال رامهرمز بود داخل سنگر آمد و بعد از سلام ، به محمدرضا گفت : آقای حقیقی من دیشب تو خواب همش در حال درگیری و دعوا بودم. محمدرضا با خنده و لکنتی که داشت به قلی گفت : برای چی؟
قلی گفت : آخه توی خواب با کلمن شربت شهادت آورده بودند و داشتند به بچه ها می دادند .
قلی گفت : وقتی به من رسیدن شربت شهادت برایم کم ریختن . به اونا گفتم چرا برای من شربت شهادت کم ریختید و با اونا درگیر شدم تا بالاخره حقم را گرفتم ....
خداوند رحمت کند شهید قلی سلطانی را ایشان سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر در تیپ ۱۵ امام حسن ( ع ) در جزیره مجنون به شهادت رسیدند.
👈 شهید قلی سلطانی فرمانده دسته، طلبه اهل قم بود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
#خاطرات_کوتاه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 ماموریت جنگی
┄═❁๑❁═┄
خیلی اصرار داشت که حتما به پالایشگاه آبادان سر بزند. میگفت: « مگر من چه فرقی با مهندسین و کارمندان آنجا دارم که هر لحظه زیر آتش و در معرض بزرگترین خطرها کار میکنند؟»
سه بار برای این سفر اقدام کرد اما موفق نشد که برود. هر بار تا اهواز میرفت و از آنجا او و همراهانش را باز میگرداند و میگفتند باید حکم ماموریت جنگی داشته باشید.
چهارمین بار که برای بازدید از پالایشگاه آبادان قصد عبور از مناطق جنگی را داشتند، از جاده دیگری عبور میکنند که به تصرف نیروهای عراقی در آمده بود و آنها از این موضوع بی خبر بودند.
شهید تندگویان توسط نیروهای عراقی
دستگیر میشوند. بعدها مهندس بوشهری تعریف میکرد وقتی ما را گرفتند شهید تندگویان سریع کارت شناسایی خود را در خاک پنهان کرد و به ما نیز اشاره کرد، کارتهای خود را پنهان کنید.
می گفتند، وقتی شهید چمران از این
ماجرا مطلع شد، دستور داد گروهی از رزمندهها به آن منطقه بروند تا اگر هنوز شهید تندگویان و همراهانشان از مرز خارج نشدهاند آنها را آزاد کنند که متاسفانه اینچنین نشد.
شهید تندگویان را به بصره و سپس به
بغداد منتقل کرده بودند.
به نقل از سرکار خانم بتول برهان اشكوری همسر شهيد تندگویان
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
🔻 هنگ سوم | ۴۸
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 اوایل ماه ژوئیه سال ۱۹۸۱ / نیمههای خرداد ۱۳۹۰ برای آوردن دارو به واحد پزشکی صحرایی ۱۱ رفتم. سروان پزشک «احسان الحیدری» فرمانده یگان اطلاع داد که من به دستور وزیر دفاع به درجه ستوان دومی ارتقاء یافتهام. بر اساس این دستور مقرر گردید هر پزشک، دندانپزشک و داروساز - به استثنای کسانی که دارای همسر و مادر غیرعراقی هستند - به درجه افسری ارتقاء یابند.
از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شدم. روز دهم ژوئیه ۱۹۸۱ / ۲۰ خرداد ۱۳۶۰ نامه ارتقاء درجه به گردان رسید. فرمانده هنگ مرا احضار کرد و قضیه را به اطلاع من رسانید. بیشتر از دو هفته درجه افسری را روی دوشم نگاه نداشتم. فرمانده از این موضوع ناراحت شد و اکیداً دستور داد ستاره افسری را روی دوشم نصب کنم. مسئله به مقررات شدید ارتش برمیگشت که حکم میکرد هر افسری که درجه خود را در جبهه بکند، مورد محاکمه قرار میگیرد. داشتیم افسرانی را که پس از کندن درجات نظامی خود از جبهه فرار میکردند و این امر روحیه سربازان را پایین میآورد. موضوع را جدی تلقی کردم. هنگام عصر به واحد پزشکی صحرایی ۱۱ رفتم. وارد سنگر دکتری شدم که با او سابقه دوستی داشتم. خواب بود. درجه نظامیاش را از یونیفورمش کنده و روی دوش خود نصب کردم و به قرارگاه هنگ برگشتم. قبل از ارتقاء درجه، با وجود این که سرباز وظیفه بودم، ولی نه جزء سربازان به حساب میآمدم و نه جزء افسران، بلکه کاملاً مستقل بودم و هر زمان که اراده میکردم به مرخصی میرفتم. از این لحظه به بعد اسمم را در لیست افسران و در نوبت مرخصیهای عادی قرار دادند.
تابستان داغ و پرحرارت جنوب عراق و منطقه خوزستان شروع شده بود. حرارتی زیاد توأم با رطوبت خفهکننده که در بصره به «شرجی» موسوم است، منطقه را غیرقابل تحمل کرده بود. معمولاً ماههای ژوئیه و اوت (خرداد و تیر) از جمله ماههایی هستند که در آنها شدت دمای هوا به اوج خود میرسد. مردم عادتاً در این ماهها، درون خانههایشان نمیتوانند حرارت و رطوبت هوا را تحمل نمایند. حال شما تصور کنید ما در سنگرهای زمینی و در میان آن صحرایی پرالتهاب چه وضع و حالی داشتیم. من در آن روزها و شبهای سخت و هولناک، با ارزشترین چیزها یعنی آرامش و خواب را از دست داده بودم. پشهها و مگسها از یک طرف و دیگر حشرات موذی از سوی دیگر، جای سالمی در بدن ما باقی نمیگذاشتند. تابستان خوزستان به قدری گرم و سوزان است که صبح هم میتوانی سراب را مشاهده کنی. در آن شرایط، سنگرها نه در طول شب قابل سکونت بودند و نه در طول روز.
از شدت تابش خورشید به زیر سایه کپر و باد بزن پناه میبردیم. نوشیدن آب حد و حسابی نداشت. روزها با دمای شدید هوا و شبها با مشکلات دیگری مواجه بودیم. قبل از غروب آفتاب، پشه بندها را علم میکردیم تا هنگام خواب از شر حشرات موذی در امان بمانیم. با تاریک شدن هوا، میهمانان مزاحم به سراغ ما میآمدند و تا میتوانستند ما را میآزردند. با این که انواع حشرهها زیاد بود، ولی خطر آنان در مقابل خطر مارها و عقربهای گرسنه بسیار ناچیز بود. علاوه بر این، صدها موش در سنگرهای کناری ما زندگی میکردند که کارشان سوراخ کردن لباسها و دیگر وسایل ما بود. من وسایل دفاعی زیادی مثل حشرهکشها را برای دفع این حشرات به کار میگرفتم، ولی نتیجه نمیداد. با این حال، ساعت ۱۲ شب میتوانستیم زیر پشه بند چشم بر هم بگذاریم، ولی ساعت ۳ نیمه شب با صدای شلیک خمپارههای ارتش ایران از خواب میپریدیم. با این که چشمها را خواب فرا میگرفت، ولی شبح مرگ مقابل آنها ظاهر میشد. بعضی مواقع کار به جایی میرسید که نسبت به مرگ بیاهمیت میشدیم. با وجود این که گلولهها و خمپارهها در چند قدمی ما به زمین اصابت میکردند، اما حاضر نمیشدیم شیرینی خواب را از دست بدهیم. انسان گاهی به مرحلهای میرسد که مرگ را بر آن زندگی خستهکننده و ملالآور ترجیح میدهد. من چنین وضع و حالی داشتم. افراد واحد سیار در مقایسه با نظامیان مستقر در خطوط مقدم جبهه که به عملیات گشتزنی و کمینگذاری سرگرم بودند، در رفاه بسر میبردند. شرایط منطقه اثر سویی بر روحیه افراد بر جا گذاشته بود. به همین خاطر، آنها در انتظار فرصتی مناسب برای فرار از خدمت بودند. در چنین شرایطی، بیماریهای اسهال و التهاب پوست به نحو سرسامآوری شیوع پیدا کرد و خیلیها بر اثر گزش افعیها و عقربها مسموم شدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه:
🔻بسیار جالب است، #افکار_عمومی در ایران را به سمتی هدایت میکنند که مردم روسری از سر بردارند و علیه حکومت دینی بایستند.
همانها در سوریه افکار عمومی را به سمت گرایش به ریشهای بلند سلفی هدایت میکنند تا علیه حکومت سکولار بجنگند و یک حکومت سلفی با قوانین اسلامی و سفت و سخت بیاورند.
بیاید کمی خودمان را از فریبهای بزرگ رهایی بدهیم
بشار از آل سعود دیکتاتورتر است یا از آل خلیفه؟
آزادیهای سیاسی و اجتماعیاش از عربستان سعودی کمتراست؟
هرآنچه غرب کوشید تا بن سلمان در عربستان اجرا کند، سالها قبل در سوریه وجود داشت
نه دین اجباری بود نه حجاب
مشروب هم سرو میشد، که البته اکنون اعضای تحریرالشام در حال حمله به فروشگاههای مشروبات الکلی هستند در حلب و باقی شهرهای در دستشان.
بین دختر و پسر هم دیوار نبود
بروید فیلمهای سوریه که قبل ۲۰۱۰ در یوتیوب بارگذاری شدهاند را ببینید، کشوری زیبا، توریستی، فعال و پویا، که کنسرتهای خارجی که الان در عربستان مد شده، در آنجا برگزار میشد.
هیچ شباهتی به کشورهای عربی دیگر نداشت، از همه هم سکولارتر بود.
اما اما و اما
برای اسرائیل یک تهدید بود و غرب این را نمیپذیرد.
بحث نه بر سر دین شماست، نه دیکتاتور بودن یا نبودن حکومت شما و نه حتی سکولار یا مذهبی بودن آن
هر کدام از اینها به مقتضای نیاز آنها میتواند برای ما مردم این منطقه زیبا یا زشت جلوه کند.
☑️ما مردم خاورمیانه کی میخواهیم به خود بیائیم و دست از بازیچه سیاستهای غرب و شرق شدن برداریم.
خدا میداند.
هر روز سازی میزنند و ما هم به هر سازشان، میرقصیم.
هدایت شده از پایگاه شهید با هنر
11.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این شخص 1000نفر از برادران سنی را وهابی کرده؛
در ادامه فعالیتش می خواسته یک بچه #شیعه را #وهابی کنه... اما ماجرا برعکس میشه...
ببینید خیلی جالبه‼️
#نشر_حداکثری
(شما هم با پخش این کلیپ کمک کنید حق گسترش پیدا کنه، نکنه اینقدر کم توفیق باشیم که در راستای پخش این کلیپ بخل داشته باشیم! )
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت🌹
قسمت ۷۸ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 🌹
آقایی که شما باشید وقتی نوبت به من رسید و سید معروف از من سوال وجواب کرد بهم گفت دستت رو بگیر تا بهت بِگم اینها چکار کردند🥴 حالا گروهبان معروف خودش قَدش حدود ۲ متری بود آخه غالباً نگهبانها قد بلند بودند..حالا این بیشرف پَست رفته بود روی یک صندلی ایستاده بود ..خُب این باعث شده بود حدود ۵۰ سانتی قَدش بلندتر بشه ...یه باتوم چوبی هم دستش بود که حدود یه ۸۰ سانتی میشد..شما حالا یه حسابی بکنید ببینید اون ضربه باتومی که روی دست اسیر مادر مُرده فرود میاد از چه مسافتی هست😢 وقتی من خواستم دستم رو باز بگیرم که این جلاد بزنه یادم اومد زمانی که مقطع ابتدایی رو در دبستان درس میخوندم 😉 من معمولا بخاطر درس نخواندن یا شیطنت کتک خُور خوبی داشتم 😜 معلم میگفت دستت رو بگیر که با چوب ارغوان بزنه وقتی چوب رو میبُرد بالا که بزنه کف دست من ..منم هنگام پائین آمدن چوب دستم رو میکشیدم معلم عصبانی میشد و باچوب میزد محکم روی بدن و دست وپای من😂 منم اینجا یه لحظه فکر کردم اگه ببینم این باتوم چه جوری از اون بالا میاد پائین ممکنه از ترس دستم رو بکشم اونوقت این گروهبان معروف مثل سگ هار بیشر منو بزنه🙃 از همین جهت من دستم رو باز گرفتم اما سَرم رو برگرداندم سمت دیگه که ضربه باتوم رو نبینم ...یه موقع حس کردم این بیشرف با ضربه باتوم زد رو مُچ دستم مثل اینکه برق منو بگیره دستم بی حس شد و از کار افتاد و آویزان بدنم شد😢 گفت اون دستت رو بگیر !! باز دستم رو به همون طریق گرفتم و سَرم رو برگرداندم باز این بی پدر و مادر محکم زد روی اون مُچ دستم هر دو دستم از کار افتاد 😔😢 آخه از سَر عَمد زد رو مچ دستم که منو ناقص کنه و گرنه میتونست بزنه کف دستم..بعد هم یه باتوم محکم زد توی کمرم یه چند تا فحش هم که در شاَن خودش و اجدادش بود بهم داد😂 بعد گفت یالا روه ( یالا برو ) منم دیگه توان نداشتم که نان بگیرم برای آسایشگاه همین طور که اومدم سمت آسایشگاه حالت ضعف و بیهوشی بهم دست داد😢 جعفر قربعلی رفیق و همشهریم بهم گفت چی شد که کتک خوردی ؟؟ گفتم زبانم کار دستم داد فضولی بیجا کردم😂
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹