eitaa logo
گردان چهارده معصوم (ع) خمینی شهر
192 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
24.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سومین سالگرد سرلشکر شهید سید محمد حجازی جانشین نیروی قدس سپاه قسمت دوم @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
@defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
حرم امام حسین ع کربلا معلا هم اکنون
🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۷۰ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ چهاردهم تابستان سال شصت محمد جهان آرا به اهواز رفت و مسئولیت سپاه اهواز را به عهده گرفت. به جای او عبدالرضا موسوی مسئول سپاه خرمشهر شد. ماها کمی دلخور بودیم. می‌گفتیم شأن و جایگاه او بیشتر از این است که مسئول سپاه اهواز شود. سمت جدید بالاتر از سپاه خرمشهر بود، ولی سپاه خرمشهر محیطی کاملا رفاقتی دوستانه و خودمانی بود. محمد حالت رهبری ما را داشت. سيد عبدالرضا موسوی انصافا جایش را پر کرده بود و زحمت می کشید. رضا خشک، رسمی و جدی بود. کمتر از او شوخی می‌دیدیم، ولی محمد نرم بود. اواسط مرداد در مقر سپاه مشغول کارهای اداری و پرسنلی بودم. شروع به خواندن نامه ها کردم که یکباره چشمم به نامه ای افتاد. نوشته بود آقای محمد علی نورانی، برای اعزام به مکه در تاریخ فلان خودتان را به سازمان حج و اوقاف تهران معرفی کنید! یک بار، دو بار، سه بار خواندم باورم نمی‌شد. یک حواله مکه به اسم خودم بود. ذوق کردم. با خوشحالی سراغ رضا موسوی رفتم، گفتم چنین نامه ای آمده، گفت: «آره، در جریانم، این سهمیه محمد جهان آرا بوده، گفته تو بروی!» محمد سهمیه خودش را به من بخشیده بود. رضا به امور مالی نوشت، چهار یا پنج هزار تومان دادند. وقت تنگ بود. پس فردایش باید تهران می‌بودم. رفتم ماهشهر از آنجا خودم را به تهران رساندم. آقای قرائتی آمد، مناسک حج را برای ما توضیح داد. حدود صد نفر از سراسر کشور در یک سالن بزرگ جمع شده بودیم. در آنجا گفتند شما ضمن حج، مأموریتهایی هم انجام می‌دهید که در مدینه به شما توضیح می‌دهند. به مدینه که رسیدیم ما را صدا کردند. گفتند مأموریتتان این است که ضمن زیارت، آدمهایی را که زمینه ارتباط و علاقه به جمهوری اسلامی دارند شناسایی و با آنها گفت وگو و ارتباط بیشتری برقرار کنید، شماره تلفن بدهید، شماره بگیرید. در کنار این مأموریت، هرکدام کیسه حمایلی پر از تراکت و عکس امام و اعلامیه داشتیم. این کارها آن‌چنان وقتی از ما می‌گرفت که به جز مناسک واجب حج، فرصت چندانی برای کار مستحبی نبود مگر آخر شب می توانستیم زیارتی کنیم. از صبح که بلند می‌شدیم و صبحانه می‌خوردیم، دنبال تبلیغ بودیم. با یک آقای مصری رفیق شده بودم. تعدادی اعلامیه و عکس امام به او دادم که به دوستانش هم بدهد. با یک خانم و آقای فیلیپینی هم ارتباط خوبی برقرار کردم. تا حدی عربی بلد بودند و شکسته صحبت می کردند. امام را دوست داشتند. عکس امام را که دادم، عکس را بوسیدند و توی کیفشان گذاشتند. به حجاج می‌گفتیم صدام به ایران حمله کرده و با همدستی آمریکا دارند مردم مسلمان ایران را می‌کشند. هر کس زمینه بیشتری برای ارتباط داشت او را به بعثه معرفی می‌کردیم. کار دیگرمان این بود که تراکت روی دیوارها و کنار مغازه ها می چسباندیم. تراکتها عبارت یا ایهالمسلمون اتحدوا ، الموت لاسرائيل و الموت لآمریکا و از این طور شعارها بود. یکی از پاسدارهای سپاه آبادان به نام علی افشاری همراهم بود؛ از بچه های متدین که الآن مسئول هیئت رزمندگان است. با هم عکس و اعلامیه پخش می‌کردیم. یک روز صبح کنار مغازه ای مشغول صحبت با یک زائر عرب بودیم که یکباره یک ماشین استخبارات عربستان از راه رسید. سه مأمور سریع پیاده شدند و ناغافل علی افشاری را گرفتند. کمی از او فاصله گرفتم. علی افشاری مقاومت می‌کرد که چه کار با من دارید؟ ولم کنید. به زور او را به طرف ماشین می‌کشیدند. مردم جمع شدند. دید همین طور ایستاده ام و نگاهش می‌کنم. چشم غره ای رفت که کاری بکن. کاری از من بر نمی آمد. اگر جلو می رفتم مرا هم می گرفتند. یک کیف دستی پر از اعلامیه و عکس داشت. در همین شلوغی آن را پرت کرد زیر پایم. سریع برداشتم و توی جمعیت خودم را گم کردم. علی را انداختند توی ماشین مستقیم بردند فرودگاه و برگرداندند ایران. بنده خدا اعمال حجش را هم انجام نداد. بعد از آن هم هروقت می‌خواست مکه برود، اسمش در لیست سیاه بود. وقتی مکه بودم عملیات ثامن الائمه انجام شد. خبرهای جبهه را دنبال می‌کردیم. شنیدیم عملیات پیروز شده و آبادان از محاصره درآمده است. این شادی برایم تنها یک روز دوام داشت. فردای خبر پیروزی عملیات ثامن الائمه، رئیس کاروانمان مرا دید و گفت: «شما بچه خرمشهری؟» گفتم: «آره» پرسید خبر داری؟» گفتم: «چه خبری؟» گفت: یک هواپیما سقوط کرده و در آن هواپیما جهان آرا هم بوده و شهید شده!» انگار دنیا روی سرم آوار شد گفتم: «اشتباه می‌کنی، حتماً شایعه است.» نمی خواستم باور کنم گفت: «شایعه نیست، از رادیو شنیدم.» زدم بیرون کنار یک تیرک برق نشستم و زار زدم. نمی‌دانستم چه کار کنم. توی خیابانهای مکه راه می‌رفتم و گریه می‌کردم. با همه وجود به محمد جهان آرا عشق می ورزیدم ، محمد به تمام معنا برایم الگوی یک انقلابی مؤمن و متدین واقعی بود و هست.
سید محمد جهان آرا حسن مجتهدزاده و سید عبدالرضا موسوی مرا به انقلاب پیوند زدند. ما نسل دوم بچه های انقلابی خرمشهر بودیم. محمد جهان آرا و حدود چهل نفر از جوانهای شهر در اوایل دهه پنجاه با خون خودشان پیمانی را با عنوان پیمان خون امضاء می‌کنند که تا آخرین قطره خون برای برقراری حکومت اسلامی مبارزه کنند. آنها جمع خود را حزب الله می‌نامند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
✨ در زندگی: از چیزهایی کوچک هم لذت ببرید.... چون ممکن است یک روزی بر گردیدو به عقب نگاه کنید و بفهمید، انها شادیهای بزرگی بودند... و دیگر نیستند...!!💐🌿❤️👉سلام علیکم صبح شما وخانواده محترم بخیر و خوشی .التماس دعا، موفق وسربلند باشید 💐 💐
50.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ دوم گردانهای پیاده و خط شکن امام حسین وانبیاء( ع) لشگرزرهی ۸ نجف اشرف. تقدیم ارواح مطهر شهداء.خانواده ایثارگران.پیشکستوتان هم رزم۸ سال دفاع مقدس( دوردتان باد) تدوین: سید جواد آیتی
روستای سیبک، فریدونشهر