4_5890918680098769296.mp3
6.79M
🎧 نواهنگ جدایی
#تنظیم_استودیویی
▪️یابنالحسن بگو کجایی...
▪️تنــگه دلم ازین جدایی...💔
#جشنواره_عید_تا_عید
#جشنواره_ملی
💠 برگزاری جشنواره ملی "حدیث انتظار" در فضای مجازی
🔹بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج) استان قم در نظر دارد جهت گسترش معارف مهدویت در جامعه به ویژه میان طلاب، مبلغین و ائمه جماعات، جشنواره ملی حدیث انتظار را با مشارکت نهادهای حوزوی و فرهنگی- تبلیغی سطح کشور به صورت مجازی برگزار نماید.
✅بخشهای جشنواره عبارتند از:
١- خاطرهنویسی از سفرهای تبلیغی
٢- ارائه پاورپوینت و یا ایده نوین تبلیغی با موضوع مهدویت
٣- ارائه درسنامه موضوعی مهدویت
٤- تألیف فیش منبر
🖇 آدرس ارسال آثار:
🌐www.Mahdaviat.ismc.ir
🆔 پیامرسان ایتا به شماره
۰۹۱۹۸۶۸۷۴۵۹
🕰مهلت ارسال آثار: پایان دی ۱۴۰۰
🔔اختتامیه جشنواره: ۱۴۰۰/۱۲/۲۷ (همزمان با میلاد منجی عالم بشریت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف)
@mahdaviatcenter
@chashmbe_rah
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای تحول فاطمه خانم
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
ان شالله عنایت حضرت زهرا الساعه به ماهم برسد هدیه به امام زمان ۳ صلوات.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔵مراحل ورودی ناجا به طور خلاصه:👇
💢تشکیل پرونده.
💢مصاحبه ی اولیه.
⭕️پزشکی اولیه شامل :
💢نوار قلب.
💢دندانپزشک.
💢پزشکی عمومی.
💢آزمون.
⭕️پزشکی تکمیلی شامل :
💢چشم پزشک .
💢اعصاب و روان .
💢مغز و اعصاب .
💢ارولوژی .
💢دندان پزشک .
💢رادیولوژی.
💢آزمایش خون و ادرار .
💢تست ورزش و روخوانی قرآن.
💢تکمیل پرونده .
💢مصاحبه ی عقیدتی و سیاسی .
💢تحقیقات .
💢نتیجه ی نهایی .
✅اعزام
🔺اینها کامل مراحل ورودی هستند .
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
👊🏻«میداندار»👊🏻
🖋پارت46
-شکیبا-
...از دور که زهرا توی قاب چشمام نقش بست،کل طول پایگاه رو دویدم سمتش وبی اینکه سر از پا بشناسم محکم تو بغلم فشارش دادم وزدم زیر گریه!
با شنیدن صدای هق هقم،دستاشو روی شونه هام گذاشت ومنو از خودش جدا کرد وهمونطور که نگاه قشنگشو به اشکام دوخته بود گفت:
-:شکیبا!!...چیشده عزیزم؟!!😳
سرمو پایین انداختم وفقط گریه کردم...بغض واشکهام اجازه صحبت کردن بهم نمیداد!وقتی حال وروزمو دید منو توی بغلش گرفت وبا نگرانی وبغض گفت:
-:الهی بمیرم...چیشدع آخه رفیقم؟!!😢
دستی روی سرم کشیدو گفت:
-:بیا بریم بشینیم یکم حالت جا بیاد وصحبت کنی باهام...خیلی نگرانم کردی!
دستاشو روی شونه هام گذاشت وبسمت اتاق خانوم لطیفی راهنماییم کرد...وگریه بهم مهلت نمیداد که بگم اتفاق برای خودش افتاده نه من...!
در زدو با اجازه خانوم لطیفی وارد اتاق شدیم وبعد از سلام وعلیک گرمی با خانوم لطیفی پرسید:
-:خانوم لطیفی!ببینین این رفیق ما سر صبح چش شده؟!...از خونه تا اینجا نفهمیدم چجوری اومدم...
خانوم لطیفی که سعی داشت نگرانیشو نشون نده،یه لیوان آب خنک برام ریخت وبمحض نشستنمون داد دستم...
یکمی آرومتر شدم وهمزمان خانوم لطیفی داشت مقدمه چینی میکرد...:
-:ببین زهرا جان...شکیبا خیلی رفیق خوبیه...گریه هاش...گریه هاش برای ...برای یه مسئله ایه که...مربوط به شماس!
-:من؟!
-:بله...
-:خانوم لطیفی...خواهش میکنم واضح بگید...چه اتفاق جدیدی افتاده؟!
خانوم لطیفی دستاشو قاب صورتش کرد وزیر لب گفت:
-:خب چجوری بگم...
-:خب اینجوری که منو دق میدید...شکیبا یه چیزی بگو😓...
بغضمو قورت دادمو چشمامو به خانوم لطیفی دوختم...وبعد از چندی سکوت که بینمون رد وبدل شد...
-نیوشا-
...-:ببین زهرا جان!...قبلا بهت گفته بودم که پدرت اومدن اینجا وچی شد...
-:بله...
-:دیشب بعد از اینکه رفتی...یک نفر ناشناس به شماره شکیبا زنگ زده و...گفته که همتون با رفیقت... خداحافظی کنین!
لبمو از داخل گزیدم وسرمو انداختم پایین...وآروم پرسیدم:
-:فقط همینو گفت!
شکیبا با صدایی بغض آلود گفت:
-:گفت که باباته!!...بعدشم قطع کرد!
با افسوس زمزمه کردم:
-:بابا...
-:من نگران بودم اتفاقی برات افتاده باشه...چیزی شده زهرا؟!
در جواب شکیبا دستمو روی دستش گذاشتم وگفتم:
-:ببخشید تورم گرفتار کردم...
بعد هم دیگه نتونستم تحمل کنم وبمونم...پاشدم تا برم که خانوم لطیفی پرسید:
-:زهرا جان!...دیگه بیمارستان نرو...
کمی تعجب کردم!ازکجا میدونستن...ادامه داد:
-:...اونجا خطرناکتره...برای همتون...نگران سمیرا نباش،مواظبش هستن!
-:چشم!...
مکثی کردم وگفتم:
-:بااجازتون من میرم...دستتون درد نکنه که گفتین...نگران نباشین...اتفاقی برای من نمیفته...ممنون شکیبا جان!
پاشدم وخداحافظی کردم وبدون بدرقه هیچکدومشون راهی خونه شدم...(خداجانم!هرچی صلاحمونه نصیبمون کن...کمکم کن بدونم باید چیکار کنم...واقعا گیج شدم...خیلی!😭...میدونم که هوامو داری...شکرت...شکرت...شکرت!...خداجانم!نمیخوام بخاطر من اتفاقی برای بقیه بیفته...پس خودت کمکم کن؛من واقعا گیج شدم...یا ارحم الراحمین❤️🌱)
《 کپی از رمان میداندار ممنوع❌(تحت پیگرد الهی)🔅》
⭐️
⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
👊🏻«میداندار»👊🏻
🖋پارت47
-آبتین-
...لیوان قهوه مو برداشتم ورفتم تو پذیرایی!هنوز خبری از زهرا نشده...حتما خیلی خسته شده دیشب...
نزدیک راه پله ها که رسیدم صدای بسته شدن در وروردی منو به اون سمت کشوند...:
-:عه!...زهرا...سلام!
-:سلام داداشم...صبحت بخیر!
-:سر صبح کجا رفته بودی...
-:رفتم مسجد خانوم لطیفی کارم داشتن...
لحظه ای لبخندش کنار رفت ونفس عمیقی پر از درد کشید!:
-:چیشده باز؟!
-:فشار روانی!...عملکرد تازه بابا برای اینکه من نسبت به مسجد سرد بشم...😐
مکثی کرد وگفت:
-:برم لباس عوض کنم!...صبحونه چسبید؟!🙂...
-:فعلا که قهوه هات خیلی دلچسب شده😋😌!
-:نوش جونت🙂...
و رفت سمت راه پله ها ومنم راهی آشپزخونه شدم تا براش یه قهوه بریزم حالش جا بیاد!این دختر خیلی صبوره...برعکس من😑!
تا من لیوانشو روی میز گذاشتم رسید...به صورتش که نگاه کردم،چشاش یکمی قرمز شده بود...لعنت به شما پول پرستای پست...🤬!
لبخندی زد وگفت:
-:دستت درد نکنه داداش گلم☺️!
بعد لیوان قهوه شو برداشت ویکمی ازش چشید وبعد همونطور که توش شکر میریخت پشت میز نشست.گفتم:
-:باز چیکار کرده؟!
-:هیچی...زنگ زده به شکیبا ترسوندتش!!...طفلی شکیبا...خیلی برای من نگرانه😔
-:چی گفته؟
-:گفته با رفیقت خداحافظی کن!!
چشام گرد شد وسرم آوردم بالا خیره شدم به صورتش!آرع...!اون نمیدونست برنامه شون چیه براش...و...منم نباید چیزی بگم😶🤭
ارسلان حقدوست لعنتی با اون رفیقاش...حتما یه برنامه ای دارن که مصمم اینجوری وارد عمل شدن...!ولی من نمیزارم ببرنش...نمیزارم!!
خیلی سریع یه لقمه کره مربا خوردم ونتونستم تحمل کنم!از سر میز پاشدم وبا تشکر مختصری از آشپزخونه زدم بیرون...
خدایا!!گوشیم....گوشیم کجاس؟!...قدمهامو سمت اتاقم تند کردم وخودمو پرتاب کردم تو اتاق!!آخخخخ...پس این گوشی من کوش؟!!...آهاع!رو تخته...
سریع شماره عمو ابراهیم رو گرفتم!خدایا...ایندفه واقعا ترسوندی منو!!...فقط ترو جون هرکی که باهاش حال میکنی،حال مارا نگیر...مارا در این دوران، برزخی نفرما!!!الهی آمین😬😨!
:سلام رفیق خودم!
-:سلام عمو!!...کجایین؟!!
-:چیشده بچه جان!چرا انقد هولی...
-:عمو...خبرا بهت نرسیده مگه؟!
-:من از دیشب خونه نرفتم...تا الانم گوشیم خاموش بوده...چخبر شده؟!
-:عمو...بابا...بابا به رفیق زهرا زنگ زده....گفته باهاش خداحافظی کن!عمو بجان زهرا خبریه...بخدا اینا دیشب همشون باهم قرار داشتن...!!!این عوضی ها یه برنامه ای دارن...عمو یه کاری کن!😱
-:آروم باش!...آروم...چرا هول کردی؟
-:عمو بگو من چیکار کنم؟؟!!!...بجان خودم خیلی ترسیدم...😱...
-:آبتین جانم!...آروم بگیر...دم دست باش تا من بهت خبر بدم...فقط آرامش خودتو حفظ کن که آبجیت متوجه نشه...مردونه قول دادی که پای حرفت باشیا!یادت نره...
-:باشه...فقط....عمو تروجون هرکی دوست داری جلوشونو بگیر...😓
-:بمن اعتماد کن رفیق!...بچه ها نمیزارن اتفاقی برا خواهرت بیفته...فقط آروم باش...«به خدا توکل کن!»
(خدا؟؟!!...خدا...😓)
《 کپی از رمان میداندار ممنوع❌(تحت پیگرد الهی)🔅》
⭐️
⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
سلام دوستان همراه😊👋
اینم دوتا پارت جذاب جدیدمون تقدیمتون😍👆
رمان《میداندار》رو به دوستانتون معرفی کنین👊
#میداندار
#بنت_الزهرا
#مرد_میدان
#یافاطمة_الزهرا
#امام_زمانیم | #گردان313_دخترونه
—————————————
j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
https://harfeto.timefriend.net/16211818315350
نظرات خواندنی تون رو درباره《رمان میداندار》،بصورت ناشناس به ما بگید😍😊
پیشاپیش ممنون از نظراتتون❤️🌸
رفتیم بالای910تا😍😍😍😍😍
917تایی شدنمون مبارک رفقا👏👏👏👏👏👏
همه دوستانی که به تازگی به جمع ما پیوستین؛خیلی خیلی خوشومدین😍👏👏👏👏👏👏👏🌸
『💙』
-
-
وقـتـۍ
بهتونمیگن:
+التمـاسدعـا
واقعابرایطرفدعاڪݩید،
نگیدمحتاجیمبهدعاوڪلایادتونبره|:
میدونیدکہ↓
واسههرڪۍدعایخیرڪنید
یهفرشتہتویےآسمونهست
کہچندبرابرهموندعاروبرایخودتون میڪنہ
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🌻🌿ـ ـ ـ ـ ـ
✨الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ✨
#فَــــــرمانــ_ده_]
#مرد_میدان
#یافاطمة_الزهرا
#امام_زمانیم | #گردان313_دخترونه
—————————————
j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
[🌱🕊]
یکی میگفت:
واسه خدا که معجزه کردن کاری نداره
راست میگفت خدا اگه بخواد میشه
امیدوارم خدا واسمون بخواد... :) ♥️
#فَــــــرمانــ_ده_]
#مرد_میدان
#یافاطمة_الزهرا
#امام_زمانیم | #گردان313_دخترونه
—————————————
j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
یادمہ حاجآقا #پناهیان آخرِیہ...
سخنرانے دعا کردن وگفتن:
یاامامحُسین!
میخوام جورۍ زندگی کُنمـ
کہ منو دیدۍ بگے اگر این
مدینہ بود ما #پامون بہ ڪربلا
کشیده نمیشد... 💔
#فَــــــرمانــ_ده_]
#مرد_میدان
#یافاطمة_الزهرا
#امام_زمانیم | #گردان313_دخترونه
—————————————
j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
امروز اول روز برگزاری کنکور سراسری بود. برای تک تک کنکوریها آرزوی موفقیت میکنیم❤️
°•💔🍃•°
#امام_زمانم🕊
من به آمار زمین مشکوکم 🥀
اگر این سطح پر از آدمهاست 🍃
پس چرا یوسف زهرا تنهاست !؟ 💔
#فَــــــرمانــ_ده_]
#مرد_میدان
#یافاطمة_الزهرا
#امام_زمانیم | #گردان313_دخترونه
—————————————
j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh
{ #باخداحرفبزنیم📿͜͡🕊}
『 •وَتُلَيِّنَلِيكُلَّصَعْبٍ
وهرسختۍرابرايمآساݩنما🌱』
#دعاۍامداوود
گردان ۳۱۳
°•💔🍃•° #امام_زمانم🕊 من به آمار زمین مشکوکم 🥀 اگر این سطح پر از آدمهاست 🍃 پس چرا یوسف
•『❗️』
•
میگفتکہ:
اگہبهنامحرمنگاهمیکنے،
بہخاطراینہکہنمےدونےدیدنمهدے'عـج'،
بااونشالسیدےچہلذتےداره...(: ♥️🌱
#تلنگرانہ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌🏻
#بسیجی__
واقعی اونی که
#فَــــــرمانــ_ده_]
#مرد_میدان
#یافاطمة_الزهرا
#امام_زمانیم | #گردان313_دخترونه
—————————————
j๑ïท➺°.•|@gordan313dokhtaronh