eitaa logo
ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
3.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
56 فایل
💠بسم رب المهدی فاطمه💠 آغازمـون: خـیلی وقــت پایـانمـون:شھادت .. -کپےهمہ‌جوره‌حلالت‌رفیق، هدف‌ماچیزدیگری‌ست یکی از خادمین: @YA_Ruqiya315 انتقادات و پیشنهادات: https://daigo.ir/secret/4822606741
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 کالکالیست اسرائیل: بازنده جنگ در میدان ۷ جبهه ما هستیم که محتمل خسارات نظامی، مالی و انسانی تحمیل شد به کشور ما؛ اما در بُعد رسانه‌ای و ایجاد جنگ روانی اسرائیل پیروز شد 🔻دیگر کافیست؛ جنگ باید تمام شود. #️⃣ •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
🚨🚨🚨پایان دور سوم مذاکرات ایران و تروئیکای اروپایی در ژنو وزارت خارجه ایران: مذاکرات در ژنو جدی، صریح و سازنده بود. #️⃣ | •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
🚨🚨🚨🚨رزمایش نیروهای مسلح در تنگه هرمز و خلیج فارس قطعی شد . ولی زمان آن فعلا اعلام نشده است #️⃣ | •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
🚨🚨🚨مقامات اسرائیلی به روزنامه جروزالم: جسد یحیی السنوار به حماس تحویل داده نخواهد شد‼️ #️⃣ | •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
🚨🚨🚨ورود سامانه بارشی جدید از پنجشنبه به کشور #️⃣ •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
🚨درگیری های شدید در قباتیه کرانه باختری بین نیروهای مقاومت و رژیم صهیونسیتی #️⃣ •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
رسانه های عرب زبان مدعی هستند که قبایل بقاع لبنان کنترل روستای المصریه در حومه حمص سوریه را در اختیار گرفتند #️⃣ •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
‌ ♨️ تیپ های الناصر صلاح الدین: به همراه گردان های شهدای الاقصی، تیپ العمودی، مقر فرماندهی و کنترل دشمن صهیونیستی را در جوهرالدیک با خمپاره 60 میلی متری بمباران کردیم. •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر منتظر در شبکه افق: واکسن ها به گونه‌ای طراحی شده‌اند که طی ده تا سی سال آینده، تولید بیماری‌های مزمن بکند و باعث مرگ شود ! این روزها شاهد بیماری های عجیب و غریب و مرگ و میر دوستان و آشنایان هستیم خوبه دوباره صحبتهای چند سال پیش دکتر منتظر را ببینیم این صحبتها قبل از واکسیناسیون اجباری کرونا انجام شده جوون ۲۰ ساله سکته کرده میگن عادیه والا از کی تا حالا سکته جوون و نوجوونا عادی شده کسی نیست یقه وزارت بهداشت رو بگیره؟ اونایی که واکسن رو اجباری کردن چرا پاسخگو نیستند؟ اونایی که بصورت جهادی ملت رو واکسن میزدن چرا چیزی نمیگن؟ •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
نگید حضرتِ علی نگید امام‌علی بگید [امیرالمؤمنین علی ] بزارید همه بفهمن ؛ امیرالمؤمنينی بر علی(ع) تنها برازندست❣ •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
#قسمت_چهارم #روشنا لیلی خودش را به مامان رساند سلام چی شده لیلی عزیز ببین چه بلایی سرمان آمد به
لیلی خودش را به مامان رساند سلام چی شده لیلی عزیز ببین چه بلایی سرمان آمد به طرف مامان برگشتم با لحنی جدی مامان این قدر شلوغش نکن هر چی هست زود خوب می شود سکوتی بینمان برقرار شد تا این که لیلی سکوت را شکست خانم شریف لطفاً بلند شوید بریم خانه باید استراحت کنید روشنک کنار پدرش می ماند اگر خبری ازشون شد به ما می گویند نه من پیش حسام باید می مونم 😫 مامان برو من هستم مامان در حالی که مرا به طرف عقب هل می داد به سمت پرستار رفت خانم پرستار👩 می تونم شوهرم ببینم آخه .... فقط چند دقیقه💁مامان به طرف اتاق رفت در حالی که با صدای بلندی وای حسام چه بلایی سرت آمده که خانم پرستار با صدای بلند تری از مامان خوب هست گفتم آرام باشید ... مامان بی توجه به صحبت پرستار خودش را کنار تخت بابا رساند بعد در گوشش زمزمه کردی و از اتاق خارج شد من مشغول تماشای صحبت عاشقانه زوج شدم ،که موبایلم شروع به لرزش کرد تماس را پاسخ دادم سلام چطوری ؟! چی شده؟! روشنک کوفت حالش چطوره ؟ سینا در حالی که داد می زد که انگار من این بلا را سرش آوردم؛پرسید کدام بیمارستان ؟ شهید رجایی من الان میام لازم نیست چرا ؟! به نظر میاد حالش خوبه مامان هم داره بر می گرده خانه گوشی را قطع کردم روی نیمکت طوسی رنگ فلزی بیمارستان نشستم و به فکر فرو رفتم مامان در گوش بابا چه زمزمه کرد!؟ که صدا لیلی مرا به خود آورد کجایی هیچی بابا انگار تو جای بابات روی تخت افتادی چقدر رنگت پریده! خوب حالا چی میگی 👀 من مامانت را می رسونم خونه خودتم زود بیا باش ؟ پس بابا را چه کنم ؟ خوب به سینا بگو بیاد امشب پیشش بماند آره فکر بدی نیست. تا آمدن سینا منتطر شدم بعد از چند کلمه صحبت از بیمارستان خارج شدم و به سمت خانه تاکسی گرفتم .... نویسنده :تمنا 🌱🌻
ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
#قسمت_چهارم #روشنا لیلی خودش را به مامان رساند سلام چی شده لیلی عزیز ببین چه بلایی سرمان آمد به
ساعت دو بعد ظهر خسته تر از آن چه فکرش را بکنم به خانه رسیدم کیفم کیف را روی مبل انداختم به سمت آشپزخانه رفتم ، فضای آن جا بهم ریخته بود ،میز صبحانه جمع نشده بود ظرف های کثیف میز را اشغال کرده بود. دستم را به سمت ظرف شویی بردم از مایع طرف کنار سینک کمی برداشتم و دستم را شستم عطر توت فرنگی دستم را خوشبو کرد. ظرف ها را داخل ماشین ظرف شویی قرار دادم و دادن برنامه به طبقه ی بالا رفتم . در اتاق نیمه باز بود مامان در حالی که روی تخت دراز کشیده بود با صدایی خفه روشنک چ خبر وارد اتاق شدم سینا پیش او می ماند امشب باید تحت نظر باشد اما خوب مشکلش جدی نیست مامان سکوت کرد بعد زیر لب زمزمه کرد زود تر بیا حسام منتظریم چیزی می خوری برات بیارم نه اشتها ندارم . به طرف اتاق رفتم لباس هایم را عوض کردم از صبح درگیر همین ها بودم به سمت تخت رفتم تا کمی دراز بکشم که چشمم به عکس افتاد چقدر دلم برایش تنگ شده بود . اشک گوشه ی چشمم حلقه بست چند ماهی می شود که .... با صدای مامان به خودم آمدم دلم شوره می زند می خواهم برم بیمارستان مامان جان بابا در حال استراحت هست و سینا پیش او هست هر خبری بشود می گوید. می خواهی دو تا قهوه با هم بخوریم ☕️ سری تکان داد. بدنیست دوباره پله ها را پائین رفتم قهوه جوش را از داخل کابینت برداشتم و از پیدا کردن قوطی قهوه مقداری آن را پر کردم و درنهایت آن روی شعله اجاق گذاشتم مامان در حالی که خودش را کش و قوس می داد گفت . رو عجیبی هست این از صبح این هم از الان .... نویسنده :تمنا🎨