eitaa logo
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
529 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
14.4هزار ویدیو
31 فایل
https://eitaa.com/abasalehlabik. ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز او را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم! 🔹 دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتن ها را روی زمین گذاشت. 🔹 وقتی کار تحویل تمام شد، جلو رفتم و گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! 🔹 نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه. این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره! 🔹 گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و... خیلی ها میشناسنت. 🔹 ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم. 🏴 https://eitaa.com/gordanshidhadi
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️آیا زنها ناقص العقل هستند؟! ✅ پاسخ بسیار جالب حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی به شبهه معروف درباره ناقص بودن عقل زنان👌 🏴 https://eitaa.com/gordanshidhadi
⚠️ امام خمینی(رحمته‌الله)💚 ضدانقلاب کسی است که درآن کاری که مشغول است سستی کند... 👁یه نگاه که میکنم میبینم توی این انقلاب چقدر ضدانقلاب داریم✋🏻 🏴 https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتگوی جالب دو بانوی تازه مسلمان دربارهٔ حجاب 🧕خانم ادواردز، مدیر فروش پروژه سینمایی جنگ ستارگان: ⭕️ حجاب، مفهوم زيباييه چون سبب ميشه خانمها بيشتر با ايمان و مغزشون ارزشگذاری بشن تا با قيافه شون! حجاب، زمینه را برای نقش آفرینی زن هموارتر می‌کنه! 🧕خانم رزالی، بازیگر سابق هالیوود: ⭕️ حجاب، عمل صالحیه که یادآور خداوند به دیگرانه! 🏴 https://eitaa.com/gordanshidhadi
👆سلام لطفا این پیام را نشر بدید که مردم هزینه برای دریافت رضایت همسر در محضر جهت دریافت گذر پرداخت نکنند. .
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تودهنی درخوری بود به اراجیف خیابانی در برنامه مهلا👌 .
کتاب زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 0⃣1⃣ ابوحاتم که به گمانم نمی‌خواست دیگر سؤالاتم در مورد حرم و اوضاع و احوال آن ادامه پیدا کند، دست بر قضا برای عوض کردن زمینه بحث، موضوعی را مطرح کرد که قبلا برایم سؤال شده بود اما روی پرسیدنش را نداشتم. او گفت: « در مسیر اومدن به فرودگاه از حاج آقا پرسیدم چرا زن و بچه تون رو توی این اوضاع بحرانی به دمشق میارید؟! حاج آقا جواب جالبی بهم دادن، گفتن اتفاقا همین موضوع رو آقای بشار اسد دیروز ازشون پرسیده که در جوابشون گفتن: من پیرو مکتب حسین بن علی‌ام. سيدالشهدا همه هستی‌شون رو از زن و فرزند و برادر و خواهرتا دختر سه ساله به کربلا بردن تا همه بدونن که ایشون از هیچ چیزی برای نجات مردم دريغ ندارن! » وقتی صحبت‌های ابوحاتم تمام شد با خودم فکر کردم بعد از ۳۶ سال زندگی مشترک با حسین چقدر کم می‌شناسمش و او عجب روح بزرگی دارد. برایم تحسین‌برانگیز بود، آن قدر که احساس کردم خیلی از همسفر ۳۶ ساله‌ام، جامانده‌ام. با خودم فکر کردم البته حسینی که من طی سال‌های سال زندگی می‌شناختم، مؤمن بود، معتقد بود، عمیق بود، پاک باز هم بود، اما این خصوصیات در مسیر انقلاب و دفاع مقدس خودمان بروز و ظهور پیدا می کرد. حالا چه عاملی یا چه اتفاقی او را به این حد از جانبازی رسانده که حاضر است برای این مردم، هرچه دارد و ندارد را در طَبَق اخلاص بگذارد. احساس کردم این هم از اثرات همین چهار ماه مجاورت و مجاهدت در راه حضرت زینب است. با خودم گفتم که من هم باید از این فرصت نهایت استفاده را بکنم تا همسفر واقعی حسین باشم. حسین که خیالش از بابت اسکان ما راحت شد، داشت آماده رفتن می شد که دید زهرا و سارا پشت پنجره ایستاده اند و از لابه لای پرده کرکره، کوچه و خیابان‌های اطراف را نگاه می‌کنند. خواست چیزی بگوید که صدای رگباری، اجازه‌ی سخن گفتن به او نداد. همه مان حتی آن جوان سوری بلافاصله خوابیدیم روی زمین. گلوله ها وزوزکنان به دیوار مقابل ما اصابت کردند! زهرا زودتر از همه‌مان برخاست و با اشتیاق گفت: « بابا به ما هم اسلحه بدید! » ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 1⃣1⃣ حسین نیم نگاهی به من کرد و گفت: « می‌دونم که مادرتون دوتا شير مثل خودش رو به سوریه آورده ولی هنوز زوده که شماها اسلحه دست بگیرین. فقط اینجا خیلی باید مواظب خودتون باشید چون‌که این اطراف پر از تک تیراندازه که با اسلحه‌ی قناصه، منتظر فرصتی هستن برای هدف گرفتن شماها. » یک آن انگار که نکته مهمی یادش افتاده باشد رو کرد به من و درحالی‌که یک چیزی از میان محتویات جیب پیراهنش در می‌آورد، سیم‌کارت را که عربی بود، گذاشت کف دستم و گفت: « محض احتیاط پیشت باشه اما تا جایی که ممکنه! نباید از تلفن همراه استفاده کنین. مسلحين، شبکه شنود قوی‌ای دارن. به همین علت مجبوریم، دائما شماره تلفن‌ها و محل استقرار و حتی پلاک ماشین هامون رو عوض کنیم. » وقت رفتن، دور از چشم دخترها و طوری که ببینم، یک کلت و یک نارنجک گذاشت زیر مبل و با ابوحاتم که تازه فهمیده بودم راننده، محافظ، حسابدار و رفیقش بود، رفتند و ما ماندیم با خانه ای پر از غربت و البته دنیایی دلهره برای سالم برگشتن حسين! برای این‌که فکرو خیال بیش از این اذیتم نکند و از همه مهم تر دخترها کمتر نگران پدرشان باشند، تصمیم گرفتم تا با کمک آنها خانه را دوباره و البته این بار با سلیقه زنانه بچینیم! در حین همین کارها، کلت و نارنجکی را که حسین زیر مبل گذاشته بود مخفیانه و دور از چشم بچه‌ها برداشتم و بالای کمد پنهان کردم. تقریبا از سال ۵۹ و بعد از آن آموزش نظامی.ای که در سپاه دیدم، دست به اسلحه و این جور چیزها نزده بودم. آرزو کردم که باز هم این رویه ادامه پیدا کند و هیچ وقت به کار نیایند. کارها که تمام شد سارا و زهرا خیلی زود، حوصله شان سر رفت و گفتند: « مامان! اجازه بده بریم بیرون، ببینیم این دور و اطراف چه خبره. » با اندکی تحکم و اوقات تلخی گفتم: « بابا و ابوحاتم که گفتن چه خبره! کجا می خواید برید توی این مملکت غريب؟! مگه پدرتون نگفت که اینجا خیلی باید مواظب خودتان باشید؟! » ⬅️ ادامه دارد....