eitaa logo
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
528 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
13.8هزار ویدیو
30 فایل
https://eitaa.com/abasalehlabik. ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 2⃣2⃣ لحظه‌ای انگار که در افکاری شیرین فرورفته باشد مکث کرد و با لبخندی پر از آرامش ادامه داد: « هيج نعمتی بالاتر از امنیت نیست. الحمدلله الآن مردم ایران با خیال راحت دور هم جمع میشن، میگن، میخندن، خب گاهی هم مشکلاتی دارد، اما در امانن. » و دوباره مکث کرد. کاسه انار را زمین گذاشت و کمی بهش خیره شد. سرش را که بالا گرفت پرده‌ای از اشک روی چشم‌هایش را گرفته بود و درحالی که می خواست بغض فروخته‌اش را در صدایش بروز ندهد، ادامه داد: « اما مردم مظلوم سوریه آواره بیابون. نه خواب درستی دارد و نه خوراکی، چو‌نکه امنیت ندارن. هرروز توی کوچه‌های همین دمشق، صدای گریه بچه هایی میاد که تازه یتیم شدن یا مادرشون رو مسلحین به اسارت بردن. » به نظرم حالاحالا، حرف برای گفتن داشت اما دیگر توان کنترل احساساتش را نداشت به همین خاطر سکوت کرد و ادامه صحبت هایش را فروخورد. نگاهی به صورت درهم رفته‌اش کردم، نجابت نگاهش لالم کرد. احساس کردم، هیچ دلگیری ازش ندارم. اصلا حق می دادم به او که با آن همه مصیبت و فجایعی که در اطرافش اتفاق می افتد و می بیند این قدر توی خودش رفته باشد. سارا که طاقت غم و غصه پدر را نداشت، خودش را جلو کشید تا اندک فاصله‌شان هم از بین برود و بعد کاری کرد که پدرها در مقابل آن نمی توانند بی تفاوت باشند. کاسه انار را برداشت و چند قاشق توی دهان حسین گذاشت. گره ابروهای پدر بازشد، دست‌هایش را روی شانه‌های سارا و زهرا گذاشت و با لحنی که حکایت از عمیق ترین احساسات پدرانه داشت گفت: « خیلی خوشحالم که شما اومدین دمشق. » زهرا و سارا که دوست داشتند این لحظات تا ابد ادامه داشته باشد، ساکت ماندند تا پدر ادامه دهد: « دلم می خواست بیاید اینجا و همه چیز رو از نزدیک ببینید، جوونای بسیجی و رزمنده سوری رو ببینید، ایثار و فداکاری‌هاشون رو ببینید ظلم و ستمی رو که به نام اسلام به این سرزمین و مردم مظلومش میشه، ببینید و زینب‌وار پیام مقاومت رو تا هرجایی که می‌تونید، ببرید و زنده نگهش دارید! » ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 3⃣2⃣ ناگهان زهرا انگار که کشف تازه‌ای کرده باشد، پرید توی حرف های حسین و گفت: « خب پس چرا می خواید ما بريم لبنان؟ بذارید اینجا بمونیم! » حسین نگاهی به زهرا انداخت و گفت: « زهرا جان! اونجایی که شما میرید از سوریه هم مهم‌تره، اصلا اهمیت سوریه اینه که شاهراه اتصال ما به لبنانه. صهیونیست‌ها میخوان با راه انداختن این جنگ و خدای نکرده تصرف سوريه، راه ارتباط ما رو با خط مقدممون که لبنان و فلسطینه قطع کنن. شما برید اونجا و لحظه.ای رسالت خودتون رو فراموش نکنید و راضی باشید به رضای خدا. » حرف های حسین کار خودش را کرد، دخترها علی رغم میلشان به رفتن راضی شدند، سکوت کردند و تسلیم شدند. اما میشد بدون زیارت خانم زینب، دمشق را ترک کرد؟ ملتمسانه پرسیدم: « میشه الآن ما رو ببرید حرم؟ » با لحنی که بوی مهر و امید داشت، گفت: « به روی چشم حاج خانم، اما حالا نه. شما برید بساط استراحت‌تون رو آماده کنید، منم میرم و صبح میام تا با هم بریم حرم خانم رو زیارت کنیم و بعدش آماده رفتن به لبنان بشید! » باتعجب پرسیدم: « یعنی شما این وقت شب میخوای بری؟! پس کی استراحت می‌کنی؟! » رو به من خندید و خیلی سرخوش جواب داد: « وقت برای استراحت زیاده! » شب از نیمه گذشته بود که حسین رفت. با آنکه روز سخت و پرحاشیه‌ای را گذرانده بودیم اما خواب به چشمانمان نمی آمد. دوباره غرق در افکار خودم شدم: چقدر اینجا همه چیزش شبیه ایران دوران دفاع مقدس است. همان سال ها که سه فرزندم، وهب، مهدی و زهرا کوچک بودند و همراه حسین از این شهر جنگی به آن یکی می رفتیم. همان وقت‌ها هم یکی از مهم ترین سوالاتی که در ذهنم بود وضعیت خواب و استراحت او بود، خیلی برایم عجیب بود او که غالبا شب‌ها برای شناسایی و جلسه و این جور کارها بیدار بود کی می‌خوابید که صبح‌ها کاملا سرحال و بانشاط بود. یادم می آید یک بار هم از او پرسیدم: « توکی و کجا می خوابی؟ » دست بر قضا آن روز هم همین جوابی را داد که امشب داد: « خواب ها رو گذاشتم برای وقتش! » ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 4⃣2⃣ آنقدر خسته بودم که بعد از نماز صبح خوابیدم اما با صدای دعوای گربه ها بیدار شدم. زهرا و سارا پتوها را از رویشان کنار زدند و به صدای گربه ها گوش تیزکردند. خندیدند، پلکشان گرم شد و دوباره خوابیدند. تا صبحانه را حاضر کنم حسین رسید. دخترها هم بیدار شدند. بی هیچ صحبتی، از سر و وضع ژولیده و درهم و غباری که روی صورتش نشسته بود، فهمیدم از منطقه ای که درگیری بوده، برگشته است. وقتی دست به سر و صورتش نمی‌کشید و موهای جوگندمی‌اش در هم می شد، آشفتگی قشنگی پیدا می کرد که به دلم می‌چسبید. شاید که این آشفتگی و این چهره به گذشته‌های تلخ و شیرین دوران جنگ خودمان برمی‌گشت و مرا به یاد آن روزها که از جبهه می آمد، می انداخت و می‌دیدم که آن روزها با همه‌ی سختی‌اش گذشت. پس حالا هم هر چقدر سخت باشد، مثل آن روزها می‌گذرد. تا بچه ها بیایند و سفره صبحانه پهن شود، حسین دوش گرفت و لباس نو پوشید. سر سفره که نشست، انگار نه انگار که این همان مردی است که چندلحظه پیش از صحنه نبرد بازگشته بود، شیک و مرتب، با رویی گشاده کنارمان نشست. صبحانه را که خوردیم به شوق زیارت حضرت زینب، ساک هایمان را تند و سریع بردیم دم در خانه. توی کوچه دو تا ماشین ایستاده بودند، یکی همان ماشين دیروزی بود و دیگری یک تویوتای به نظرم مدل بالا که پشتش دوشكا بسته بودند و دو نفر که شلوار معمولی و پیراهن نظامی به تن کرده بودند و علی رغم کلاه لبه داری که روی سر گذاشته بودند صورت آفتاب سوخته‌ای داشتند. خیلی جدی و با حالت کاملا آماده نظامی، کنار آن دوشکا ایستاده بودند و حواسشان به طور محسوسی به اطراف بود. حسین آمد و پشت فرمان نشست. ابوحاتم هم اسلحه به دست در کنارش. من و سارا و زهرا هم رفتیم و روی صندلی های عقب ماشین نشستیم. هم ماشین ما و هم آن تویوتا، هر دو روشن بودند و بلافاصله پس از سوار شدن ما، باشتاب راه افتادند. ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 5⃣2⃣ خیابان ها در عین این‌که نیمه ویران بودند اما کاملا خلوت و آرام به نظر می‌آمدند. هیچ اثری از جنگ و درگیری به جز خرابی ها وجود نداشت و همین تعجب سارا را برمی‌انگیخت که چرا در این اوضاع آرام، پدرش آن قدر با شتاب میراند؟! کیلومتر ماشین که روی ۱۸۰ رسید، با دست، عقربه را نشانم داد. من و زهرا هم خیلی تعجب کرده بودیم چرا که نوع رانندگی حسین و حالت ابوحاتم که اسلحه اش را مسلح کرده بود و به چپ و راست جاده نگاه می‌کرد هیچ همخوانی‌ای با شرایط آرام و خلوت محيط نداشت. سارا دستش را توی دست من حلقه کرده بود. متعجب بود، آهسته و درگوشی بهم گفت: « مامان! کیلومتر رو ببين! » باز هم به حکم وظیفه مادری، با آنکه خودم هم، پر از تعجب و پرسش بودم، طوری که شاید آرام‌تر شود گفتم: « چیزی نگو! » حسين توی آینه ما را دید و نمی دانم با غريزه پدرانه اش یا با تیزبینی و فراست همیشگی اش، حال ما را به خوبی فهمید و بدون اینکه پایش را حتی ذره ای از روی پدال گاز شل کند، گفت: « اینجا خیلی ناامنه. » فکر کنم حرفش ادامه داشت اما صدای شلیک چند گلوله، لحظه ای ما را کاملا مشغول اطراف و البته او را متمرکز در رانندگی اش کرد. لحظه‌ای بعد خطاب به ما، اما انگار که با خودش حرف بزند، شاد و سرحال گفت: « اینم شاهد خدا! » هم زمان با بیان این کلمات، درحالی که هیچ اثری از ترس یا اضطراب در چهره و حرکاتش ظاهر نبود، با چند حرکت سریع، ماشین را از شعاع دید تک تیراندازهایی که معلوم بود توی یکی از آپارتمان های اطراف خیابان کمین کرده بودند، دور کرد و آرام آرام گاز ماشین را کم کرد. ⬅️ ادامه دارد....
✔️سفر به سوی خدا ممکن نیست مگر اینکه سحرها بلند شوی، باید سحرها برای نماز شب بیدار شوید ولو اینکه مختصر بخوانید. آیت الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝روزهای عمرمان چه پرشتاب گذشت ... بی‌آنکه بدانیم و بفهمیم ، روزها و شب‌هایمان ... هفته و ماهمان ... فصل و سالمان ... طی شد ... گرد پیری بر صورتمان نشست و در تمامی این عبورها ... خوش آن دمی که در هوای شما گذشت ... خوش آن اوقاتی که معطر به نام و یادتان بود .. خوش آن لحظه.هایی که بی‌قرارتان بودیم ... ... باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود🏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌🌤 ❤️ ایها العشق، ✋🏻 سلام از طرفِ نوكرِ تو 🍃 برگ سبزی‌ست که ‌هر روز رسد مَحضرِ تو ✨ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ سـلام بر ساکنِ كربلاء ✨ 🌿
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۲۲ مرداد ۱۴۰۲ میلادی: Sunday - 13 August 2023 قمری: الأحد، 26 محرم 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت علی بن حسن مثلث علیه السلام، 146ه-ق 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️24 روز تا اربعین حسینی ▪️32 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️34 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️39 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ✅ التماس دعای فرج
خسته ام از همه ے آنهایی که حالشان خوب است... اگر حسادت به شما بد نیست حسادت مےکنم به تو به آن بهشتے که ساختی برای خودت و و خسته ام از آن جهنمی که ساختم برای خودم و .... دستم را بگیر....💔 صبحتون شهدایی🌷🌷🌷
🕊🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
و إِنْ يُرِدْکَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ بخشی از 107 یونس 💠 ترجمه: و اگر(خداوند) اراده خیری برای تو کند، مانع فضل او نخواهد شد. پس از دَرِ خونش جدا‌ نشو 🏴 https://eitaa.com/gordanshidhadi
از شرم گناه در خودت فرو برو. و دیگر از حیا سرت را بالا مکن. متوجه امام زمان(عج) باش...آیا می دانیم با هرکار خلافی که از ما سر می زند، زخمی بر قلب مبارکش می زنیم؟ 📙عارفانه 🏴 https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃دلم گرفته بهانه،سلام شاه نجف که قبله‌گاه دلم گشته بارگاه نجف... 🍃تمام صحنِ علی بوی فاطمه دارد شمیم سیب بیاید، میان راه نجف‌.... 🔅السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. 🔅السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💠برخورد شهید ابراهیم هادی با خانم بد دهن!💠 🟡پاییز ۱۳۶۱بود.با موتور به سمت میدان آزادی میرفتیم.یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد.خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت.نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد.ابراهیم گفت:سریع برو دنبالش!من هم باسرعت رفتم.بعد اشاره کردم بزن بغل،با خودم گفتم ابراهیم این دفعه حتما دعوا میکنه. 🔵اتومبیل کنار خیابان ایستاد.ما هم کنار آن توقف کردیم.منتظر برخورد ابراهیم بودم. ابراهیم کمی مکث کرد.بعد همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد! 🟣راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود،توقع چنین سلام و علیکی را نداشت.بعد از جواب سلام،ابراهیم گفت:من خیلی معذرت میخوام،خانم شما فحش بدی به من و همه ریش‌دارها داد. میخوام بدونم که.. 🟠راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت:خانم بنده غلط کرد،بیجا کرد! ابراهیم گفت:نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط میخوام بدونم آیا حقی از ایشان گردن بنده هست؟یا من کارنادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟! 🔴راننده اصلا فکر نمیکرد ما اینگونه برخورد کنیم.از ماشین پیاده شده.صورت ابراهیم را بوسید و گفت:نه دوست عزیز،شما هیچ خطایی نکردی. ما اشتباه کردیم.خیلی هم شرمنده ایم. بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد. ⚪️این رفتارها و برخوردهای ابراهیم،آن هم در آن مقطع زمانی برای ما خیلی عجیب بود. اما بااین کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان می داد. همیشه میگفت: در زندگی،آدمی موفق‌تر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد و کار بی منطق انجام ندهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بین خودمان باشد.... گاهی عجیب دلمان میخواهد دل شما هم برای ما تنگ شود.....😔 لبیک‌ یا زهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 سپاه پاسداران تصاویر آرشیوی از حمله به مقر داعش در سوریه را منتشر کرد، در این فیلم نشان داده میشود چند تن از فرماندهان سپاه بر بالای جسد ابوعمر (قاتل شهید محسن حججی) ایستاده اند. 🏴 https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️در مساجد خواسته های رهبر انقلاب برزمین مانده... 🚨برادرانِ مسئول در مرکز رسیدگی به امور مساجد! چهل سال و اندی از انقلاب اسلامی میگذرد، همه ی جبهه باطل در جنگی ترکیبی با تمام قوا و ناجوانمردانه به جنگ انقلاب اسلامی آمده اند... 🤦‍♂روح الله زم میگه ما ۱۸ ساعت در شبانه روز علیه انقلاب فعالیت میکردیم 🚪در همین حال بسیاری از سنگر های انقلاب فقط هنگام اقامه نماز درشان باز است. 💪در گام دوم انقلاب، حلقه های میانی(مجموعه های فعال مردمی انقلابی)، باید مسئولینی که ترک فعل میکنند را پاسخگو کنند. 🏴 https://eitaa.com/gordanshidhadi