🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 1⃣2⃣1⃣
حسین پس از خواندن کتاب، وصیتنامهاش را نوشت، پوتین.هایش را پوشید و برای شکستن محاصرهی سنندج از مسیر قروه رفت. با بچه.های سپاه به گردنهی صلوات.آباد رسیدند و آنجا با نیروهای کومله درگیر شدند. قریب یک ماه از رفتن حسین گذشته بود و من پابه ماه بودم. تنها که میشدم، میرفتم سراغ کتاب زندگی وهب و بخشی را که به أموهب اشاره داشت، با اشتیاق میخواندم و به فکر فرو میرفتم که چرا حسین این اسم را برای فرزندمان انتخاب کرد و چه نسبتی بین من، حسین و آن شیرزنی که سر بریده فرزندش را پس فرستاد، وجود دارد. تا این که على بابالحوائجی - برادر دکتر - که از نزدیکترین دوستان حسین بود از کردستان آمد و گفت:
« یه نفر توی بچههای سپاهه که سکه رو توی هوا با تیر میزنه. »
پرسیدم:
« كی؟ »
گفت:
« حسین »
خیالم راحت شد که به حسین آسیبی نرسیده اما چند روز بعد خبری از رادیو شنیدم که پاهایم سست شد، وارفتم. خبر شهادت فرمانده عملیات سپاه همدان بود. نام خانوادگی شناسنامهای حسین، " شاهکوهی " بود و اسم آن شهید، " حسین شاه حسینی ". و من با شنیدن اسم حسین و کلمه شاه، تعادلم را از دست دادم و بقیه اسم را نفهمیدم. دنیا روی سرم خراب شد. یاد داستان اموهب افتادم و یاد آن سر بریده. گریهام گرفت و فریاد زدم:
« حسین شهید شد. »
خواهرم ایران با خونسردی گفت:
« پروانه، شلوغ نکن، این شاه، یک شاه دیگهاس. شاه حسینیه نه شاه کوهی. »
لحن بیخیال ایران، آرامم کرد و یادم آمد که این " حسین شاهحسینی " همان فرمانده عملیاتی است که حسین ازش تعریف می کرد.
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 2⃣2⃣1⃣
برای تشییع پیکرش، به میدان امام رفتیم. میدان پر بود از جمعیت و خانم دباغ از بالای یک ساختمان، سخنرانی میکرد و میگفت:
« اگه شجاعت و ابتکار پاسدارانی مثل حسین شاهکوهی نبود، محاصره سنندج از محور گردنهی صلواتآباد، شکسته نمیشد. ایشون زیر دید تکتیراندازهای حزب کومله، رفت روی جاده، پیکر شهید شاهحسینی رو روی دوش انداخت و آورد عقب و... »
احساس خوبی داشتم و به این فکر میکردم که اگرحسین اینجا بود و این تعریفها را میشنید، میگذاشت میرفت.
پس از ۴۰ روز حسین با مو و ریش بلند و لباسهای خاکی آمد و تا رسید مرا به بیمارستان برد. دکتر به او گفته بود که:
« متأسفانه کمی دیر شده، یا مادر فوت میکنه یا بچه. »
وقتی دیدم حسین دور از چشم من با خواهرم ایران، پچپچ میکند و در گوشی حرف میزند، مضطرب شدم. هر چقدر پرسیدم جوابی ندادند. از آنجا به
بیمارستان بوعلی رفتیم. پیش یک خانم دکتر متخصص. بیمارستان از حسین هزینه زیادی گرفت. وهب سالم به دنیا آمد و به خانه برگشتیم.
به یمن به دنیا آمدن وهب و بازگشت حسین از کردستان، دوروبرمان شلوغ شد. فامیل به ویژه مادر حسین با این اسم ناآشنا، اُخت نمیشدند. عمه میگفت:
« علی اسم بهتریه. »
و حسین با خنده جواب میداد:
« مامان این یکی وهب باشه تا بعدی هم خدا بزرگه. »
و دور از چشم عمه میگفت:
« حالا شدی أموهب. »
میدانستم که می خواهد برای روزهای سخت، آمادهام کند.
بودن حسین در کنارم همان اندازه نشاطآور بود که به دنیا آمدن وهب. خواستم حسین را هم، شریک شادی درونیام کنم. قنداقه وهب را گرفتم و گفتم:
« خدا رو شکر که بچهمون سالم به دنیا اومد. تو به سلامت برگشتی، محاصره سنندج هم شکسته شد. »
آهی از ته دل کشید و گفت:
« ولی گل سرسبد سپاه همدان رو از ما گرفت. »
⬅️ ادامه دارد..
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 3⃣2⃣1⃣
با توصیفی که قبلا از حسین شاه حسینی کرده بود، فهمیدم که منظور از گل سرسبد، شهید حسین شاه حسینی است. بدون اینکه از سخنان خانم دباغ در مراسم تشییع حرفی بزنم، گفتم:
« از نحوهی شهادت آقای شاه حسینی بگو. »
گفت:
« پایگاه اصلی حزب کومله قبل از سنندج توی گردنه صلوات آباد بود. تک تیراندازهاشون لابهلای صخرهها کمین کرده بودند. من و شاهحسینی سر ستون و بچهها پشت سر ما میاومدن که شاه حسینی تیر به سرش خورد و افتاد. فکر کردم درجا شهید شده اما با وجود تیری که پیشانی و سرش رو شکافته بود، هنوز جان داشت. آوردمش یه جایی که امنتر بود. گذاشتمش رو زمین. یه دفعه لبهاش جنبید و آيةالكرسی رو خوند و بعد دست برد جیب بغلش، قرآن جیبی رو به زحمت درآورد و گذاشت رو سینهاش و با حس و حال یه آدم هوشیار، اسم چهارده معصوم رو آورد. دستش به علامت ادب و احترام رو سینه بود. انگار حضور یکایک چهارده معصوم رو احساس میکرد. من مات و متحیر نگاهش میکردم. لحظهی آخر دستش رو آورد بالا، مشتش رو گره کرد، الله اکبر گفت و خاموش شد. قرآن رو از سینهاش برداشتم و باز کردم، وصیتنامهاش رو توی صفحه اول قرآن نوشته بود. »
پرسیدم:
« زن و بچه داره؟ »
گفت:
« آره سه تا پسر. »
کار حسین تا چند روز، سرکشی به خانوادههای اولین شهدای سپاه مثل شاهحسینی، رضوی، پورمحمود، جعفری و... بود، تا ماموریت جدیدی برای او پیش آمد. این ماموریت، مقابله با کودتاچیان در سه راهی همدان به پایگاه شهید نوژه بود
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 4⃣2⃣1⃣
کودتاچیان که تعدادیشان خلبان بودند، با یک اتوبوس و چند خودروی سواری از تهران حرکت کرده بودند که خودشان را به پایگاه برسانند و با پرواز جنگندههای فانتوم از پایگاه، نقاط مهم و حساس از جمله محل استقرار حضرت امام در حسینیه جماران را بمباران کنند. این توطئه با درگیری بچههای سپاه همدان در نطفه خفه شد. این اندازه از خبر کودتا و نافرجامی آن را از تلویزیون شنیدم. تا حسین آمد و در حالی که شکست کودتا را فقط از ناحیه لطف خدا میدانست، تعریف کرد که:
« توی ساختمون سپاه بودیم که دو نفر با عینک دودی و کیف سامسونت وارد سپاه شدن و اصرار کردن که پیام خیلی مهمی از سوی اطلاعات ستاد مرکزی سپاه دارن و حتما باید شخص فرمانده سپاه همدان رو ببینن. رفتن و نقشه دقیق حرکت کودتا رو روی میز حاج حمید نوروزی که به جای خانم دباغ اومده بود، گذاشتن. سریع سازماندهی شدیم و مثل برق و باد حرکت کردیم. خلبانا داشتن از پله جنگنده فانتوم بالا میرفتن که رسیدیم سر وقتشون. اونا از دیدن ما شوکه شدن. فکر میکردن ظرف دو روز با بمباران چند نقطه حیاتی، مملکت میاد تو مشتشون. اما خدا نخواست سرنوشت این مردم مظلوم باز به دست طاغوت بیفته. »
تولد وهب، دیگر فرصت رفتن به سپاه را نداشتم. با تجربه تلخی که از بچه اولم
زینب داشتم، روی سلامت وهب حساس بودم. و تا احساس میکردم که حالش خوب نیست، میبردمش دکتر. ایران به شوخی میگفت:
« پروانه تو با دکتر ترابی قرارداد بستی. »
و از سر دلسوزی میگفت:
« چقدر از این دره، چاله قام دين، بالا و پایین میری؟! »
میگفتم:
« چه کنم، حسین که شبانه روز درگیر کاره، اگه به وهب نرسم ، قصهی زینب، تکرار میشه. »
با مریضی وهب و نبودن حسین میساختم. بدن نحیف وهب به آمپولهای پنیسیلین و سرم عادت کرده بود و دکتر ترابی میگفت:
« بچه ضعيفه، کمک شیر میخواد. خیلی از بچهها تا ده سالگی این جوری هستن. »
⬅️ ادامه دارد.....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 5⃣2⃣1⃣
من و عمه برای اینکه بفهمیم حسین کجاست، گوشمان به رادیو بود که ناگهان خبر حمله سراسری عراق از مرزهای جنوبی و غربی را اعلام کرد. یک جنگ تمام عیار از هوا و زمین و دریا که با بمباران چند فرودگاه ازجمله فرودگاه همدان آغاز شد. حسین و دوستانش قبل از هجوم سراسری عراق به مرز رفته بودند و تا وهب چهار ماهه شد، حسین نیامد. حاج محمد سماوات میآمد و برای بچههای سپاه همدان که در قصرشیرین و سرپل ذهاب بودند، تدارکات میبرد. و هر بار که می آمد سری به ما میزد و خبری از حسین میداد. میگفت:
« حسین آقا قبل از شروع جنگ در جلسهای به بنی صدر هشدار داده بود که نیروی زمینی عراق از سمت مرز قصر شیرین در تدارک حمله است و بنیصدر در حضور سران ارتش پرسیده بود آقا بر چه اساس شما این ادعا رو میکنی. حسین آقا گفته بود من امروز از اونجا اومدم. خودم صد و پنجاه تانک عراقی رو شمردم که مقابل پاسگاه تیله کوه آرایش گرفتن. رئیس جمهور خندیده بود و گفته بود نه آقا، اونا که شما دیدی، تانک نیس، ماکت تانکه. »
یادم آمد که حسین یک بار هم زخم زبان رئیس جمهور را وقتی به سپاه همدان آمده بود، چشیده بود. خودش برایم تعریف کرد که:
« وقتی بنی صدر اومد سپاه ، یه نامه بهش دادیم. موضوع نامه درخواست واگذاری ساختمان ساواک، به سپاه بود. همون جا نامه رو خوند و جلوی ما پارهاش کرد و با عصبانیت گفت:
شما میخواین مرکز قدرت بشین؟ این مملکت باید از چند جا دستور بگیره؟ »
اواخر مهر بود که حسین آمد. پیش عمه بودم و بی حوصله. حسین میخواست از جنگ بگوید و من از نحسی وهب، پیش عمه دهنم را بستم و چیزی نگفتم.
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 6⃣2⃣1⃣
حسین وهب را بغل گرفت و گفت:
« پروانه نمیدونی چقدر مردم آواره دیدم که از قصرشیرین فرار میکردن و آواره کوه و بیابون بودن. نه ماشین داشتن که باهاش مسیر ۳۵ کیلومتری قصرشیرین به سرپل ذهاب رو بیان و نه فرصتی که اسباب واثاثیهشون رو جمع کنن. بچهها از گرسنگی و تشنگی و سرمای شب توی بیابونها میمردن. بعثیها، هم به اموال مردم تعدی کرده بودن و هم به ناموسشون. ما امکانات جنگیدن نداشتیم. اونا با تانک میآمدن و ما با ژ.3 مقابلشون بودیم. تقریبا همهی اعضای شورای فرماندهی سپاه همدان رو تو پاسگاه مرزی " تیله کوه " به اسارت درآوردن و من شاهد صحنهی تلخ اسارتشون بودم. قصرشیرین که سقوط کرد، برای دفاع از سرپل ذهاب، با بیست، سی نفر از بچههای سپاه همدان، عقب اومدیم. بعثیها پشت سر ما، میاومدن و خیلی زود به ورودی شهر رسیدن. کنار پمپ بنزین با اونا درگیر شدیم. اما زورمون نرسید وارد شهر شدن. اهالی سرپل ذهاب، فرصت بیشتری از مردم قصرشیرین برای فرار داشتن. اونا به شهرهای عقبتر مثل كرند رفته بودن و شهر، خالی از سکنه بود. فقط ما بیست سی نفر بودیم و در مقابلمون دهها تانک که تا ساختمان سپاه سرپل ذهاب اومده و آرم بزرگ سیاه رو که روی دیوار نقاشی شده بود، با تیر مستقیم زدن. غيرتمون به جوش اومد. تانکها رو عقب زدیم و متجاوزین از شهر فرار کردن. روی ارتفاعات مشرف به شهر مستقر شدن. روی دو ارتفاع بلند به نام.های قراویز و بازی دراز.
بچههای سپاه تهران تو " بازی دراز " با اونا میجنگیدن و ما در قراویز. تعدادی شهید دادیم اما زمینگیرشون کردیم، تا نیروهای کمکی رسیدن. وقتی به سرپل ذهاب برگشتیم، درب همه خانهها باز بود. و سقف بسیاری از خانهها ويران. وسایل زندگی اونا از همه نوع دست نخورده باقی مونده بود. مردم سرپل جونشون رو از معرکه به در برده بودند ولی اموالشون رو نه. پس از چند روز جنگیدن، غذایی برای خوردن نداشتیم توی پارگینگ یکی از خونهها، چند جعبه نوشابه بود. مقداری نون خشک پیدا کردیم و با نوشابه خوردیم و یادداشت نوشتیم که این آدرس ماست که اگه صاحباش برگشتن، پولش رو بدیم. »
⬅️ ادامه دارد....
💢 تصویر شهید مدافع امنیت علی اولاد حسینی که در درگیری با قاچاقچیان به درجه رفیع شهادت نائل گردید
#شهدای_فراجا #شهدای_امنیت
#امنیت_اتفاقی_نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پاسخ غافلگیر کننده رئیسی به سوال خبرنگار انبیسی نیوز آمریکا در خصوص احتمال ایجاد اغتشاش در روزهای اخیر
🔹خبرنگار: اگر در شنبه سالگرد مهسا امینی تظاهرات برگزار شود آیا نیروهای امنیتی بازهم مثل قبل عمل میکنند؟
🔹رئیس جمهور: شما مگر خبر دارید که قرار است اعتراضی بشود؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه رییسی به خبرنگار شبکه NBC در مورد تربیت فرزندش
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙#حاج_آقا_هاشمی_نژاد
👈تقوا سه گونه است:
۱-تقوای گریز
۲-تقوای پرهیز
۳-تقوای ستیز
🔻گریز، آن است که از محیط
گناه آلود دوری کنی.
🔻پرهیز، آن است که بتوانی
در محیط گناه آلود، خودت را
پاک نگهداری.
🔻ستیز،آن است که در صحنه بمانی
و با مظاهر گناه مبارزه کنی و محیط
سالمی ایجاد کنی.
👈گاهی باید مانند موسی در کاخ
فرعون بمانی و سکوت کنی و فقط
خودت را حفظ کنی.
👈و گاهی یوسف وار باید از صحنه
گناه فرار کنی و راه گریز را برگزینی.
👈و گاهی هم ابراهیم وار با گناه و
شرک و بت پرستی مقابله و ستیز کنی
و بت شکن شوی
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
▪️از همان لحظه که
خورشیدِ آخرین پیامبر
غروب میکند
تاریکترین شبِ تاریخ آغاز میشود
ای خورشید پشتِ ابر
ابرهای غیبت را
با دستان مبارکتان کنار زنید
که ما زمینیان
بیش از همیشه
به گرمای وجودتان و
زمان درخششتان محتاج هستیم
شهادت پیامبر خوبیها
که آیینهی تمامنمای کرامات
و کمالات دین مبین اسلام بودند
و همچنین جگر گوشههای ایشان،
کریم اهل بیت،
امام حسن مجتبی علیهالسلام
و شمس الشموس
علی بن موسی الرضا علیه السلام
به خدمت حضرت حجت علیه السلام
و همه منتظران ایشان
تسلیت باد.▪️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ایامعزایآخرصفرتسلیت