🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 7⃣4⃣1⃣
حاج آقا سماوات گفت:
« اما دیروز دکترت گفت که باید بری تهران پیش متخصص. »
حسین خواست آتش درون مرا بخواند:
« هرچی خانم بگه، دکتر من پروانه خانمه. »
گفتم:
« بریم تهران. »
وهب و مهدی را پیش خواهرانم گذاشتم. با آمبولانسی که از سپاه آمد، راهی تهران شدیم. حسین پشت آمبولانس دراز کشیده بود ناله میکرد و نالهاش نگرانم میکرد. او که وجودش با درد عجین شده بود. از فرط درد، بی اراده ناله میکرد. عکس از کمرش گرفتند، ترکش کنار نخاعش بود. دکتر گفت:
« دیر اومدین. سریع باید عمل بشه. »
چند ساعت اتاق عمل بود و لحظههای انتظار به کندی میگذشت. بالاخره آوردنش و تا چند ساعت بیهوش بود. سطرسطر دعای توسل را با اشکهایم خیس کردم تا چشم حسین باز شد. و نگاهش به من افتاد. دو سه بار گفت:
« پروانه، پروانه ، پر.... »
و باز پلک هایش افتاد. عمه و اصغرآقا هم آمدند. عمه کنار تختش نشست و سیر گریه کرد.
حسین دوباره چشم باز کرد. بچههای سپاه هم با حاج آقا سماوات آمده بودند و اتاق گوشتاگوش، پر بود. حسین انگشتان پاهایش را تکان داد تا من و عمه بفهمیم که فلج نشده است. حالا گریهام از شادی بود اما بیرون از اتاق.
کنار ستون فقراتش را به اندازه یک کف دست شکافته بودند و یک ترکش کوچولو، به قول خودش نخودی، درآورده بودند. جای بخیهها، زیگزاگی روی کمرش بود. راه که میرفت، گاهی میایستاد. پایش تیر میکشید. عکس رادیولوژی نشان میداد که پزشکان، ترکش نخودی را درآورده اند. اما یه ترکش دیگر، آزارش میداد. دکتر گفته بود اگر میخواستیم ترکش دوم را برداریم، قطع نخاع میشد. باید با آن بسازد و تا مدتی استراحت در منزل داشته باشد. مدتی ماند. وهب دوست داشت با پدرش برود بیرون اما حسين حتی قادر نبود، بغلش کند. انگشت کوچک وهب را توی انگشتش حلقه میکرد و داخل اتاق، آهسته آهسته راه میرفت. روی خودش نمیآورد ولی من میفهمیدم که وهب کوچولو راحتتر از پدرش راه میرود.
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 8⃣4⃣1⃣
اتاقش محل جلسات مسئولین تیپ شده بود. این آمدنها و رفتنها را دوست داشتم، چون حسین پیش ما بود. اما دیری نپایید که ساز رفتن زد. گفتم:
« مگر این روش چه اشکالی داره که بیان و توی خونه گزارش بدن. »
خندید و خندهاش کش آمد:
« اون وقت میگی مردم زخم زبان میزنن و بدوبیراه میگن. خب اگه فرمانده تو خونهاش بنشینه و نیروهاش زیر آتش باشن، میشه همون حرف طعنهگوها. »
پس از دو سال اولین بار بود که حسین اظهار میکرد که فرمانده است، آن هم غیرمستقیم. حتما این مقدمه چینیها برای رفتن به جبهه بود. میدانستم. شوخی تلخی کردم:
« سال گذشته از پاخوردی امسال از کمر، این طور که پیش میری، نوبت قلبت رسیده. »
با خونسردی جواب داد:
« قلب من همراهم نیست که تیروترکش بخوره. وقتی میرم، میذارمش پیش تو و بچهها. »
دلم غنج رفت. اگرچه تعبیری شاعرانه بود، اما این تعبیر حرف دل حسین بود. خواستم مثل خودش حرف بزنم، گفتم:
« پس، اگه دلت اینجا مونده باشه، پس تیر و ترکشها بالاتر میرن، اون وقت زبونم لال به سرت... »
خندید:
« به سرم؟ سرم را که سالهاست به خدا سپردهام. به همین خاطر، سری میان سرها درنیاوردهام. »
کم آوردم و کوتاه آمدم. ساکش را بستم و قرآن بالای سرش گرفتم. تا آن روز او را مثل خانواده یک رزمنده، بدرقه نکرده بودم.
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 9⃣4⃣1⃣
عملیات خیبر در جنوب آغاز شده بود انتظار داشتم که خبری از مجروحیت حسین بیاید که نامهاش آمد. توی نامه از عنایت خداوند در پیروزی عملیات والفجر۵ نوشت. شادی و شور در میان کلمات نامهاش موج میزد. نوشته بود:
« مزد تلاش ما، دیدن لبخند رضایت روی لبهای حضرت امام است. »
وقتی که آمد انتظار داشتیم همان شور و شادی را که در نامهاش حس کردم در سیمایش ببینم. اما پشت دستش میزد و میگفت:
« حاج همت هم رفت. »
بهار سال ۶۳ را با حضور گرم حسین در خانه آغاز کردیم. پدر و عمه هم ميهمانمان بودند. پدرم از تب و تاب افتاده بود کمتر به سرویس میرفت و جنب وجوش دوران زندگی با مادرم را نداشت. وقتی میآمد برای وهب و مهدی، هدیه میآورد. با حسین از گذشتهها تعریف می کرد و از بزرگی پدر حسین میگفت و گاهی به کودکی حسین گریز می زد و از روزهایی که او را با خودش به سرویس میبرد. نکتههایی ناگفته میگفت. حسين باوقار گوش میداد و دست آخر اظهار می کرد:
« شما تو دوران یتیمیام برای من نه فقط دایی که جای پدر بودید و اگه خداوند به من توفيق جهاد در راه خدا داده، اثر نان حلال و همراهی دختر با کرامت شماست. »
با اینکه دوتا بچه قد و نیم قد داشتم اما از اینکه تعریف و تمجید حسین را پیش پدرم بشنوم، حیا میکردم و خجالت میکشیدم.
تعاون سپاه همدان برای خانوادههای متأهل، خانه ساخته بود و حاج آقا سماوات مسئول تقسیم آنها بود. به حسین گفت:
« یک واحد برای شما در نظر گرفتهام. »
حسین گفت:
« اگرچه اینجا مزاحم شماییم ولی چون من کمتر همدان هستم پروانه و بچهها اینجا راحتترن. »
⬅️ ادامه دارد..
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 0⃣5⃣1⃣
حاج آقا دستش را گذاشت روی چشمش:
« جای شما و بچههات روی تخم چشم ماست. من برایتان خانهای که توی چاله قام دین دارید، میفروشم. یک واحد کنار بقیهی بچههای سپاه میخرم. »
حسین راضی نشد و گفت:
« من دو تا بچه دارم. اما کسانی مثل ستار ابراهیمی، چهار تا بچه دارن، خونه میرسه به اونا. »
- « اتفاقا شما همسایه ستار ابراهیمی میشید، به خاطر بچهها هم که شده قبول کنین. »
حسین نگاهی به من کرد و دید که راضیام، پذیرفت.
اما کم داشتیم، اگر فرش زیر پاهایمان را هم میفروختیم باز کافی نبود. حسین داشت پشیمان میشد. خانه مورد نظر ساده و در منطقهای پایین شهر بود اما پول ما به آن هم نمیرسید. از طرفی نمیخواست بدهکار شود. چند تا عتیقه ارث مادری داشتم. آنها را فروختم و خانه سازمانی را خریدیم. خانهای که در انتهای خیابانی خانه پدریام بود، نزدیک کوچه برج. هنوز توی خانهی جدید، جاگیر نشده بودیم که حسین به جبهه جنوب رفت و پس از یک ماه برای چند روز آمد. ظاهرا سالم بود. تیروترکش نخورده بود. اما تمام صورت و دستش، مثل آبله مرغان بچهها شده بود. جوشهای کوچک سرخ و بعضیها چرکین که پشه کورهها بر پوستش نقش کرده بودند، قیافهاش را خنده دار کرده بود. فهمید و به شوخی گفت:
« پشههای جزیره مجنون از روی پوتین هم میگزند، چه گزیدنی! »
و روزی که خواست برود، گفت:
« انگار این خونه خوش یُمنه. »
⬅️ ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمه حمامی هنرمند معلول ، نقاشی هایی که خودش کشیده بود رو به دست رونالدو رسوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش کاربران به دروغ گوییهای مکرر نتانیاهو در سازمان ملل😅
💬 اعضای شورای فرهنگ عمومی کشور، پیشنهاد درج روز پسر در ۱۰ رجب مصادف با سالروز میلاد حضرت امام جواد (ع) به تقویم عمومی کشور را تصویب کردند.
🔹 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم):
کسی که ذکر لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم را بگوید، گناهانش همانند روزی که از مادر متولد شده، پاک میشود و از هفتاد مسیری که منجر به فقر میشود، محافظت میشود.
📚 مستدرک الوسائل/ج5/ص373
👌این ذکر به انسان تذکر میدهد که در مقابل قدرت خداوند هیچ کس قدرتی ندارد. اگر این را بفهمیم، غم و غصه روزی را نخواهیم خورد.
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═
#صبحتبخیرمولایمن
🏝آقاجانم یا صاحبالزمان
سلام بر شما
و بر شادی گردآمدن قلبهای ما
در سایهی دستان مبارک شما
سلام بر آن لحظهای که
پراکندگیهای هوا و هوس را
به نگاهی آرام میکنید🏝
▫️السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
میلادی: Wednesday - 20 September 2023
قمری: الأربعاء، 4 ربيع أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
▪️4 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️5 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
▪️13 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام
▪️30 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
✅ التماس دعای فرج
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「﷽」
•
.
در عجبم !
من گناه میکنم اما
تو هنوز برادرانه هایت را داری :))🌸'
#شهیدابراهیمهادی🌱
صبحتون شهدایی🌷🌷🌷