eitaa logo
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
527 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
14.3هزار ویدیو
31 فایل
https://eitaa.com/abasalehlabik. ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 2⃣4⃣2⃣ بیشتر از همه با بغض و حسرت از محمود شهبازی یاد کرد و گفت: « با شهبازی از جبهه‌ی قراویز به جبهه‌ی تنگه کورک رفتيم. تنگه کورک دقیقا پشت اون کوهه. » و سلسله ارتفاعات بلندی به نام بازی دراز را نشان‌مان داده و تعریف کرد: « ۵۰۰۰ نفر رزمنده ایرانی در عملیات مطلع‌الفجر در محاصره‌ی عراقیا بودن. با شهبازی تمام نیروهای داوطلب سپاه همدان را روی ارتفاع تنگه کورک بردیم تا بعثیا رو به خودمون مشغول کنیم. سه‌ شبانه‌روز، گرسنه و تشنه روی ارتفاعات کورک جنگیدیم. خیلی شهید و مجروح دادیم، اما موفق شدیم فشار رو از اون جبهه‌ی محاصره شده برداریم و حلقه‌ی محاصره رو بشکنیم. بعد از این عملیات با محمود‌‌ شهبازی، حاج‌احمدمتوسلیان و ابراهیم‌همت به دو کوهه رفتیم و تیپ ۲۷ محمد رسول الله رو تشكیل دادیم. حالا هم از همین جا، یک راست میریم دوکوهه. » شب عید به دوکوهه رسیدیم. گروه فاميل از همدان به ما ملحق شدند و در ساختمان‌های بتونی که از همان سال‌های جنگ باقی مانده بود، مستقر شديم. روی در اتاق‌ها اسم شهدا نوشته شده بود. و ما که اینجا را تجربه نکرده بودیم، عطر و بوی حضور شهدا را که داخل این اتاق‌ها نماز شب می‌خواندند، احساس می‌کردیم. ساعت تحویل سال، یک نیمه شب بود، وقت نحویل سال، همه کنار هم بودیم‌. سال که نو شد، چند نوپ به علامت حلول سال نو، شلیک شد. پیغام آقا را گوش کردیم و حسين رفت داخل اتاقی که سی سال پیش با احمد متوسلیان، محمود شهبازی و ابراهیم همت جلسه می‌گذاشتند. تا اذان صبح آنجا بود. صبح اول فروردین در حسینیه شهیدهمت برای ما و همه کسانی که به اردوی راهیان نور آمده بودند، صحبت کرد. شهردار تهران و رفیق قدیمی حسین، آقای قالیباف هم میان زائرین بود. حرف های حسین را که برای جماعت زیادی صحبت می‌کرد، یادداشت کردم. ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 3⃣4⃣2⃣ می‌گفت: « اگر کسی در زمان جنگ حتی یک روز این مکان را با معرفت درک کرده باشد، دست از شهدا برنمی‌دارد و راهش را می‌شناسد. سی سال پیش کسی مثل محمود شهبازی، پشت این تریبون می‌ایستاد و برای رزمندگان نهج‌البلاغه علی علیه‌السلام را شرح و تفسیر می‌کرد. آنها شیعیان واقعی آقا علی‌بن‌ابیطالب بودند که امامشان بعد از حماسه عملیات فتح‌المبین در همین جبهه خطاب به آنها فرمود: من دست و بازوی شما رزمندگان را که دست خداوند بالای آن است بوسه می زنم و... » از آنجا با یک مینی‌بوس به طرف منطقه عملیاتی "فتح المبين" حرکت کردیم. حسین مثل راویان، جلو مینی‌بوس ایستاد و منطقه را از سه راهی دهلران تا دشت عباس معرفی کرد و از نبوغ شهید حسن باقری در پیش‌بینی وقوع پاتک زرهی دشمن در دشت عباس یاد کرد. ظهر به اهواز رسیدیم و دنیایی از خاطرات روزهای سخت بمباران برایم تداعی شد و یاد عمه افتادم و نگرانی‌هایش که توی بیمارستان‌ها اتاق به اتاق به دنبال جنازه‌ی حسین می‌گشت. بعدازظهر به سمت خرمشهر حرکت کردیم. حسین از شناسایی‌های ۲۶ کیلومتری از کارون تا روی جاده، خاطره می‌گفت و از حماسه گردان‌های لشکر ۲۷ در جنگ تن با تانک روی جاده با حسرت و آه یاد می‌کرد. به جایی رسیدیم که از دور محل شهادت محمود شهبازی را نشان داد و گفت: « محمود یه روز مونده به آزادی خرمشهر، توی این نخلستون‌ها، شهید شد اگر یک روز همدیگر رو نمی‌دیدیم بهانه می‌گرفتیم. حتی شب شهادتش با پای مجروح، عصازنان پیش اون رفتم برای هم درددل کردیم و گفت که به پایان راه رسیده و... » حسین اینجا که رسید بغضش ترکید. همه ما به عمق عشق و ارادت او به محمود شهبازی خبر داشتیم. بارها گفته بود، هرچه دارم از محمود شهبازی دارم. حالا با حسرت از سی سال زندگی بدون او حرف می‌زد. دم غروب به شلمچه رسیدیم. یک غروب دلگیر که خورشید داشت پشت نخل‌ها رنگ می‌باخت. یکی از حسین پرسید: « چرا اینجا این اندازه غمناکه؟ » حسین گفت: « چون وجب به وجب این زمین، خون شهیدی ریخته شده و به خاطر همین خون‌ها، مقدس‌ترین جبهه شده و شما هر حاجتی دارید از این شهدا بخواهید، مطمئن باشید برآورده به خیر می کنند. » ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 4⃣4⃣2⃣ گروه خواستند، بیشتر درباره شلمچه و عملیات کربلای پنج صحبت کند. همه روی خاک نشستند و حسین روی یک تانک باقی مانده از دوران جنگ نشست و شروع به صحبت کرد: « تو این قطعه از خاک جبهه‌ها، تمام کفر در منابل تمام اسلام ایستاد و سرنوشت جنگ در سال‌های پایانی تو این سرزمین رقم خورد. غرب و شرق با جدیدترین سلاح‌هایشان، به حمایت آشکار صدام اومدن. اما ما فقط به نیروی الهی متکی بودیم. بعد از دو ماه نبرد تو شلمچه، اولین قطعنامه سازمان ملل برای پایان دادن به جنگ صادر شد. » یاد شلمچه و خاطرات حسین مرا به روزی برد که او فرمانده لشکر قدس استان گیلان بود و در همین جبهه شلمچه، تیرکالیبر به زانویش خورد. دوست داشتم بلندگو را از حسین بگیرم و از این‌که با پای آش و لاش دوباره به شلمچه برگشت، خاطره بگویم. هر چند می‌دانستم خوشایند او نیست. از همه کس تعریف کرد جز خودش. فقط احساسش را از دوری شهدا گفت که در کربلای پنج، ۱۸ نفر بیسیم چی و پیک داشته که تمامشون شهید شدن. این‌ها رو با گریه گفت و اشک همه رو درآورد حتی برادرم آقارضا که خیلی احساساتی نمی‌شد. شب برای استراحت به آبادان رفتیم. حسین که تا آن زمان جز با حسرت و اشک حرف نمی زد، با شادی گفت: « اینجا شهر منه ، به آبادان خوش آمدید. » انگار که از تغیر فامیلی او بی‌خبرم، پرسیدم: « پس چرا فامیلی شما همدانیه؟ » جوابی داد که از سؤالم پشیمان شدم: « چون از قدیم گفتن، اهل اونجایی که زن گرفته‌ای. » جمع خوششان آمد و گوش تیز کردند که من چیزی بگویم اما ادامه ندادم. یکی پرسید: « حالا که اومدیم شهر شما، حتما ما رو می‌بری به هتل خوب. » حسین گفت: « چرا که نه، یه هتل خوب که شاید تا به حال تجربه نکرده باشین. » و بردمان یک مدرسه چند کلاسه، که به هرکسی سه تا پتو رسید. دراز کشیدیم چند تا موش روی پتوها دویدند و صدای جیغ و داد بلند شد. چراغ‌ها که خاموش شدند مانور پشه کوره‌ها شروع شد. پتو رویمان می‌کشیدیم، گرما کلافه‌مان می‌کرد پتو را کنار می‌زدیم پشه‌ها وزوزکنان حتی از روی لباس می‌گزیدند. تا صبح خواب به چشم بچه‌ها نیامد. ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 5⃣4⃣2⃣ صبح شد بیشتر دختر و پسر بچه‌ها با دست وصورت ورم کرده به حسین شکایت کردند که اینجا کجاست که ما را آوردی؟ حسین خنديد و گفت: « منطقه جنگی آبادان. » بعد از صبحانه گفت: « کسانی که مایلن بریم پارک احمدآباد، بسم الله. » همه به قصد تفرج و رفع خستگی شب گذشته اعلام آمادگی کردند. البته من و بزرگ‌ترهای گروه می‌دانستیم که حسین به قصد رفتن به سر مزار پدرش ما را به احمد آباد می‌برد. به احمدآباد رفتیم. حسین قبلا گفته بود، قبرستان قدیمی شهر بعد از سی و چند سال، تبدیل به پارک شده است. حسین یک راست به طرف جوی آب روانی رفت که یک درخت کنارش بود. همان جا نشست و گفت: « اینجا قبر پدرم بود پدری که از سه سالگی از دست دادمش. سال‌های جنگ، گاهی میومدم سر قبرش، قبرها از ترکش خمپاره و توپ در امان نبودن. حالا هم که اصلا اثری از قبرها نیست. » ساعتی پای تک درخت نشستیم و برای آمرزش همه گذشتگان، فاتحه خواندیم و به کنار رودخانه خروشان اروند رفتیم. حسین تمام ماجرای یک شبانه‌روز عملیات کربلای ۴ را مثل قصه تعریف کرد؛ از لو رفتن عملیات تا مظلومیت صدها غواص در شب عملیات که پایشان به آن سوی آب نرسید. از غواصانی که علیرغم آگاهی دشمن از ساعت عملیات، خط را شکستند و مظلومانه در جزيره ام‌الرصاص جنگیدند و اسیر شدند و بعثی.ها ۱۷۲ نفر از آنان را دسته جمعی اعدام و زنده به گور کردند. دیدن منطقه کربلای ۴ و بیان مظلومیت شهدای غواص دوباره اشک را به چشمان همه نشاند. حسین به اروند اشاره کرد و گفت: « می‌دونید این آب چند کیلومتر بالاتر از پیوند دجله و فرات درست میشه. فرات همون آبیه که قمربنی‌هاشم دستش به اون رسید ولی نخورد. همون جاییه که سپاه عمر سعد بين دو نهر آب، فرزند رسول خدا رو تشنه سر بریدن. اروند ادامه فراته. آب همون آبه و بعثیا که غواصا رو زنده به گور کردن، ادامه سپاه عمرسعدن. » بعد از صحبت های حسین، در کنار اروندرود زیارت عاشورا خواندیم؛ یک زیارت عاشورای آکنده از معرفت. ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 6⃣4⃣2⃣ مدتی بود که حسین مثل سال‌های جنگ، کمتر به خانه می‌آمد. تا این‌که بچه‌ها توی تلویزیون دیده بودند که به عنوان جانشین فرمانده بسیج کل کشور مصاحبه می‌کند. این دومین بار بود که این مسئولیت را به عهده گرفته بود. دامادم امین، بیشتر از دخترها و پسرهام، شوق و ذوق نشان می‌داد و می‌گفت: « آقا عزیز فرمانده کل سپاه شده و چه کسی رو پخته‌تر از حاج آقا داره که این اندازه با اقشار مختلف مردم ارتباط صمیمی داشته باشه. حاج آقا استاد به کارگیری بدنه عمومی جامعه با یگان‌های رزم سپاهه و کاری رو که توی لشکر ۲۷ کرده و مناطق شهری تهران بزرگ رو از سه چهار منطقه به بیست و دو منطقه گسترش داده، در سایر استان‌ها اجرایی می‌کنه. » من خیلی با این موضوعات کاری نداشتم و فقط دوست داشتم، حسین مثل گذشته منشأ خدمت باشد و البته نسبت به کار وهب توی بانک کمی نگران بودم. وهب چند سال بود که در شعبه‌ای در شهرستان ورامین کار می‌کرد. ساعت پنج صبح می‌رفت و هفت شب می‌آمد. می‌ترسیدم توی این رفت وآمد طولانی مبادا اتفاقی توی جاده برایش بیفتد. اتفاقاً وهب تا چند سال سرش را پایین انداخت، رفت و آمد و هیچ درخواستی نکرد. اما من مادر بودم و نگران. فکر می‌کردم که پدرش عقبه‌ای ندارد و کسی در بانک او را نمی‌شناسد که سفارشش را نمی‌کند تا این‌که خبردار شدم معاون وزیر، رفیق اوست. سرانجام با کلی احتياط، پیش وهب حرف جابه جایی را پیش کشیدم و گفتم: « هفت ساله که وهب این راه رو میره و میاد. نمی‌خوام پارتی بازی کنی حق قانونی بچه‌اس که بعد از اين مدت بیاد تهران. اگه ممکنه به معاون وزیر... » حسين نگذاشت ادامه بدهم. برافروخته شد و صدایش را بالا برد: « دفعه آخرت باشه که چنین درخواستی رو از من داری. » جا خوردم. انتظار چنین برخوردی را نداشتم. رگ مادری‌ام جنبید و با یک لحن حق به جانب گفتم: « مگه من برای این بچه چی بیشتر از حقش می‌خوام. اگه به غریبه بود براش کاری می‌کردی؟ » ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 7⃣4⃣2⃣ خودم را آماده کرده بودم که پاسخ تندتری بشنوم اما جوابم را با نرمی توأم با لبخند داد: « فامیلی من توی شناسنامه، همدانه و فامیلی وهب، متنی نیاست. پس غريبه‌اس و می‌بینی که برای غریبه هم اگه شائبه داشته باشد، کاری نمی‌کنم. » پاسخ هنرمندانه‌ی حسین، مُهر سکوت بر لبم زد. سکوت من به شکل آشکاری لحن او را عوض کرد. شنیده بود که ما از مسئولیتش در بسیج کشور خبردار شدیم. از بحث وهب گریز زد به موضوعی دیگر که بی‌ارتباط با موضوع بالا نبود: « آقا عزیز فرمانده کل سپاه، از نورعلی شوشتری، جعفراسدی و من خواست که مسئولیت نیروی زمینی و بسیج را بپذیریم. سردار اسدی شد فرمانده نیروی زمینی، سردار شوشتری شد جانشین نیروی زمینی و من جانشین بسیج. حالا می‌خوام یه خاطره از یکی از این دو نفر بگم: « برای یک دوره‌ی فرماندهی به اصفهان رفته بودم. من یه پیکان داشتم که خودم رانندگی می‌کردم. وقتی دوره تموم شد، دیدم سردار شوشتری میخواد بره ترمینال اتوبوس‌ها. پرسیدم مگه ماشین نیاوردی؟ گفت نه. این جوری راحت‌ترم. با اصرار سوارش کردم که با هم به تهران بريم. توی راه فهمیدم که از مشهد تا اصفهان، تیکه تیکه، آمده بود. این خاطره رو گفتم که بدونی من به گرد امثال نورعلی شوشتری نمی‌رسم. قراره سپاه جدید رو ما درست کنیم نه این‌که با اسم و اعتبارمون، مشکلات خودمون رو حل کنیم. » وهب خواست که بگوید با پدرش هم رأی و هم نظر است با لبخندی که نشانه رضایتش بود، گفت: « آقای همدانی، درخواست مامانو نشنیده بگیرین. از فردا بازم میرم ورامین. » حسین پیشانی وهب را بوسید و گفت: « بسیج‌ها از زمان جنگ مظلوم‌ترن، بسیاری‌شون از هیچ سازمانی حقوق نمی‌گیرن. با این حال وفادارترین نیروها به نظام و رهبری هستند و ما باید شبانه روز براشون کار کنیم. برام دعا کنین بتونم خدمتگذار صدیقی براشون باشم. » ⬅️ ادامه دارد....
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
کتاب #خداحافظ_سالار زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی
سلام و عرض ادب امروز سالگرد شهادت حبیب حرم ، سـردار حاج حسین همدانی هست شادی روح تمام شهدا الخصوص، شهید بزرگوار همدانی صلواتی ختم بفرمائید 💔🕊 خوش به سعادت دوستانی که کتاب خداحافظ سردار رو دنبال میکنن و با این شهید عزیز بیشتر آشنا می‌شوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝می‌دانم که هستید، حضور گرم و سبزتان را هر لحظه احساس می‌کنم، سایه‌ی امنتان را بر سرم و دعای پربرکتتان را در زندگی‌ام می‌یابم اما ... اما چه کنم این قلب بیقرار را ؟ چه کنم این جان عاشق را ؟ چه کنم این چشمان منتظر را ؟ چه کنم این روح حسرت‌زده را ؟ ... کاش بیایید و یک دل سیر نگاهتان کنم صدای دل انگیزتان را بشنوم و عطر دلنشینتان را ببویم ... پیش از آنکه بمیرم ...🏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۷ مهر ۱۴۰۲ میلادی: Monday - 09 October 2023 قمری: الإثنين، 23 ربيع أول 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ورود حضرت فاطمه معصومه به قم، 201ه-ق 📆 روزشمار: ▪️11 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️15 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️17 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️41 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️49 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ✅ التماس دعای فرج
وصل خود دوایی کن💔 دل دیوانه ی ما را... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صبحتون شهدایی🌷🌷🌷 https://eitaa.com/gordanshidhadi
💐چقدر خوبه ڪه بعضی آدمای خوب، بدون اینڪه خودت بفهمی... توی زندگیت ظاهر میشن و زندگیت روتغییر میدن... اون وقته ڪه میفهمی خدا، خیلی وقته جواب دعاهات رو، بافرستادن بنده هاش داده...❤️ 🌷
🕊🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊