فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو سال قبل بود که تو روزای مرگ مهسا امینی
مسعود پزشکیان نماینده مجلس بود و
تو آنتن زنده صداوسیما از نحوه اطلاع رسانی در
مورد مهسا امینی حرفای بی سابقه و تکون دهنده گفت.
مسعود پزشکیان امروز رئیس جمهور ایران است!
#امام_زمان
#کانال_گردان_شهیدابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi
13.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🥀این غذای روح نوش جونتون
🌺زندگیتون سراسرقرآنی والطاف الهی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#امام_زمان
#کانال_گردان_شهیدابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 حال و روز براندازان ۲ سال پس از آشوبهای ۱۴۰۱
🔹امروز سالگرد نحسا کوموله است
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚀🔥 معرفی دقیقترین موشک ایرانی که پدر صنعت موشکی اسرائیل گفت به احترام طراحانش کلاه از سر برمیدارد!
🪧#ایران_قوی
☆ــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حتی افراد نزدیک به #امام_خمینی با الزام #حجاب مخالف بودند اما امام.....
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 6⃣2⃣
🇮🇷 کاسبی
کارکردن براش عيب نبود. از جوانهايی که دنبال کار و تلاش نبودند بدش میآمد. میگفت:
« من حتی حاضرم برم بار بزنم، حمالی کنم و... اما مهم برای من اينه که فقط روزیام حلال باشه. »
مدتی تو کار خريد و فروش محصولات کشاورزی وارد شد. يه بار تخمه کدو معامله کرديم. به خاطر مشكلی كه پيش آمد از حقش گذشت. میگفت:
« پول حلال ارزش داره، شُبهه که توش باشه بیبرکت ميشه. »
من بارها شاهد بودم که افرادی به خاطر مبلغ بسيار ناچيز کارشون به دعوا و جنجال کشيده بود. اما سيد به راحتی از کنار اين موضوع گذشت...
مدتی هم مشغول خريد و فروش سيب زمينی بود. من ديده بودم که تو معامله بايد دائم قسم خورد، حالا راست و دروغش رو خدا میدونه! خيلی بهش تأکيد میکردم، میگفتم:
« سيد جان حواست باشه تو معاملات قسم دروغ نخوری. »
میگفت:
« کيشه (مرد) مطمئن باش، خودم حواسم هست. من برای راست هم قسم نمیخورم چه برسه دروغ. »
يکبار سيد از کشاورزی بار سيب زمينی خريد، بارش خيلی خوب نبود، فرستاد تهران و برگشت خورد. با قيمت پايينتری بارش رو فروخت و مقداری ضرر کرد. گفتم:
« سيد چرا موقع خريد دقت نکردی؟ »
گفت:
« اشکال نداره، خودم میدونستم بارش خيلی خوب نيست، اما اون کشاورز بنده خدا دستش خالی بود، میشناختمش. آدم زحمتکشی بود. خواستم کمکی به اون بنده خدا کرده باشم. حتی اگر خودمم ضرر کنم. اشکال نداره خدا باماست. »
حرفهای سيد برای ما عجيب بود. اما سيد با اعتقاداتش کار میکرد.
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 7⃣2⃣
خیلی اهل دنيا نبود. شايد به خاطر همين کارهاش خيلیها ملامتش میکردند. اما من اثر اين رفتارهای سيد رو تو زندگیاش ديده بودم که چقدر زندگیاش با برکت بود. چند بار قبل از اينکه تخمه رو ببينه پول رو ريخت به حساب کشاورز و بعد میرفت محصول رو میخريد! گاهی اوقات پيش میاومد کشاورز قيمت تخمه رو كيلو ۹۰۰۰ تومان میگفت، اما سيد وقتی محصول رو میديد میگفت:
« بيشتر می ارزه، كيلو ۱۲۰۰۰ تومان میخرم! »
كشاورز تعجب میكرد. تا حالا چنين كاسبی نديده بود! بهش اعتراض میکرديم. میگفت:
« من میدونم که اين بار بيشتر ارزش داره، پس چرا بايد مالم رو شُبهناک کنم. مسلمان بودن هزينه داره. »
يک بار يکی از کشاورزان بار خرابی به سيد داد. سيد بعد از معامله متوجه شد كه بار تحويلی با آنكه نشان داده بود فرق داره. خيلی محترمانه به طرف گفت:
« کيشه (مرد)! مقدار از اون باری که به من دادی خرابه من ضرر میکنم، اگه ميخوای قبول کن يا نه. »
برخورد سيد اينقدر خوب ومحترمانه بود که کشاورز قبول کرد و خسارت سيد رو پرداخت کرد.
سيد خودش هم زمين داشت. گاهی اوقات برداشت محصولات کشاورزی میافتاد ماه مبارک رمضان. سيد خيلی به کارگرهاش سخت نمیگرفت. بعضی از اونها روزه نبودند اما مرام سيد اجازه نمیداد با سختگيری بیمورد، باعث بشه کسی تو انجام واجباتش کوتاهی کنه و روزه خواری کنه...
سيدميلاد موتوری داشت كه فروخت به يکی از دوستان. اما خريدار نتونست پولش رو بده. سيد چيزی نگفت و موتورش به همين راحتی رفت! بارها به من میگفت:
« پول دادم به بچهها اما پس نميدن. مهم نيست خدا چند برابرش رو به ما برگردونده. »
دست خيلیها رو میگرفت. کمک میکرد. بعضی وقتها میگفتم:
« سيدجان به هر کسی پول نده. »
میگفت:
« اشکال نداره. »
گاهی اوقات من از دستش حسابی کفری میشدم. میگفتم:
« سيد جان خيلی سادهای. »
سيد هم فقط میخنديد.
سيد داشت ساختمانی را درست میکرد. دزد اومد و کلی کابل و سيم ازش برده بود. سيد خيلی راحت ايستاده بود. میگفت:
« اشکال نداره حتما لازم داشته که برده. »
بعد از مدتی دزد رو پيدا کرد، بهش گفتيم برو ازش شکايت کن اموالت رو پس بگير. گفت:
« لازم نيست من حلال میکنم. »
🎤 راوی: جمعی از دوستان
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 8⃣2⃣
🇮🇷 روزی حلال
تو کار خريد و فروش تخمه بودم. يه روز رفتم پيش سيد مقداری از تخمه برای نمونه تو جيبم بود ريختم تو مچ سيد، گفتم:
« سيدجان تخمه سراغ دارم ميخری؟ اين
هم نمونهاش؟ »
گفت:
« داش علی آره... کجاست ؟ »
گفتم:
« روستاهای قُروه کردستان. »
بدون معطلی گفت:
« زنگ بزن بريم، شماره حسابش رو هم بگير بهش بگو پولش رو اولش بهش میديم. »
شماره حساب رو گرفتم و دادم به سيد، نيم ساعت بعد رفتيم بانک، سيد ۲۵ ميليون تومان پول ريخت به حساب طرف. گفتم:
« سيد چی کار داری ميکنی؟ چطور اطمينان داری بدون اين که تخمه رو ببينی پول رو واريز میکنی؟ »
گفت:
« سوار شو بريم کارت نباشه. »
با نيسان خودش رفتيم. تو مسير بوديم که اذان دادند. سيد راهنما زد، ماشين رو کنار جاده پارک کرد. گفتم:
« چی کار میکنی؟ »
گفت:
« اول نماز بعد کاسبی. »
گفتم:
« سيد دارم يخ ميزنم. تو اين سرما مجبوری مگه؟ ميريم خونه نماز رو میخونيم. »
سيد گوشش به اين حرفها بدهکار نبود. رفت تو بيابون زيرانداز کوچيکی رو انداخت و نماز اول وقتش رو خوند. به ما میگفت:
« بابا بيا دو تا دو رکعتی سريع میخونيم ميريم. »
اما ما گوش مون بدهکار نبود. نمازش رو خوند و راه افتاديم..
رسيديم روستا و رفتيم منزل اون کشاورز، اومد جلوی در. گفتيم:
« حاجآقا اومديم تخمه رو ببريم. »
گفت:
« شما بوديد بدون اين که تخمه رو ببينيد اين همه پول رو واريز کرديد؟ »
سيد گفت:
« بله حاجی من پول رو ريختم. »
گفت:
« خوب حالا من اگه بخوام دبه کنم شما چه مدرکی داريد؟ اصلا کی گفته من تخمه دارم؟ کی گفته شما به من پول داديد؟ شاهدت کو؟ »
⬅️ ادامه دارد....
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 9⃣2⃣
میخواست يه مقدار سر به سر سيد بذاره. پيرمرد کشاورز هم از کار سيد متعجب بود. سيدهم گفت:
« حاجی ما میدونيم چيکار کنيم، ميخوای ما بريم. »
با دستم زدم پهلوش و گفتم:
« سيد جان چی ميگی؟ پس ۲۵ ميليون تومان چی ميشه؟ »
پيرمرد کشاورز خنديد و گفت:
« بفرمائيد. »
يا الله گويان وارد شديم و رفتيم تخمه ها رو ديديم و بار زديم. پيرمرد کشاورز خيلی از مرام و اخلاق سيد خوشش اومد. رفت تو کوچه بقيه کشاورزها رو هم صدا زد گفت:
« بياييد؛ بياييد هرچی تخمه داريد بديد به اين آقا، پول تون رو هم نداد من ضمانتش میکنم. »
پيرمرد ادامه داد:
« شصت ساله دارم کار میکنم و خريد و فروش میکنم تا حالا آدم روراستی مثل اين آقا رو نديدم. »
من هم فقط تماشا میکردم. اين ديگه کيه؟!
يه بار از يه نفر تخمه خريديم. فروشنده از مرام و خوش حسابی سيد خيلی خوشش اومد. تو يه معاملهی کوچیک نزديک ۲۵۰ هزار تومان همينطوری به سيد داد.
خيلی وقتها با هم میرفتيم خريد و فروش. اصلا قسم نمیخورد. تازه اومده بود تو خريد و فروش كه يکی از دوستان به سيد گفت:
« سيد جان معامله کردن کارتو نيست! آدم خودش رو ميخواد، تو اينکاره نيستی. »
سيد از اين حرف تعجب كرد. دوستش ادامه داد:
« راستش تو نميتونی دروغ بگی، قسم دروغ بخوری! اينجا هم تا وقتی اين کارها رو انجام ندی هميشه بازندهای. »
سيد با خنده گفت:
« داداش مثلا ما مسلمانيم. من ثابت میکنم که ميشه بدون دروغ و قسم هم معامله کرد. خدا خودش کمک ميکنه که روزی حلال سر سفرههامون ببريم... »
****
بنده دامپزشک هستم. حالا بماند که سر همين شغل من، با سيدميلاد چقدر شوخی و خنده داشتيم...
تا حالا دو سه بار پيش اومد که وقتی برای کارای دامپزشکی میرفتم روستا، سيدميلاد رو هم با خودم میبردم. چون خارج از ساعت کاری بود. يادمه يه بار که از سرکوچه شون رد میشدم. نگه داشتم و بهش گفتم:
« بيا بريم روستا. »
گفت:
« وايسا از بابام اجازه بگيرم. »
برام خيلی جالب بود كه سيد تو اون سن و
سال و جايگاه، باز اجازه پدر رو شرط اومدنش میدونست. رفت و چند دقيقه بعد اومد. تو روستا مشغول کارای دامپزشکی بودم. يه پيرمرد دامدار به سيدميلاد سالم كرد. با همون گرمی هميشگی شروع کرد با پيرمرد صحبت کردن وحال واحوال پرسيدن...
⬅️ ادامه دارد...
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #مهمان_شام
🌹زندگینامه شهید مدافعحرم #سیدمیلادمصطفوی
قسمت 0⃣3⃣
پيرمرده شروع کرد گله و شکايت از کارش که درآمد راحت و کلان نداره و اين حرفا... يادمه اونجا سيدميلاد نگاش کرد و يه حرف قشنگی زد. بهش گفت:
« حاجی شما جای پدر مايی ولی هر پولی که پول نيست. حالا من از شما يه سؤالی دارم. وجدانا از ته دل جواب بده. شما اين گوسفندارو که تعدادش کم نيست بفروشی، بذاری بانک سود خوبی ميگيری. حالا به نظر خودت اون پول به دلت خوش مياد يا اين پولی که با زحمت و دسترنج خودت درمياد؟ »
سيدميلاد انگار يه تلنگر بزرگی به پيرمرد زد. او به نشانهی تأييد سرش رو تکون داد و گفت:
« راست ميگی ما آدما ياد گرفتيم ناشکری کنيم. »
همونجا خدا رو شکر کرد.
خيلی دست به خير بود. خيلی به دوستانش قرض میداد. من مطمئن هستم که خيلی از اون پولها هيچ وقت به دستش نرسيد. اما سيد هيچ وقت گلايه نکرد. ما هميشه بهش خورده میگرفتيم. اما سيد اصلا در گيرودار اين دنيا نبود. زمانی هم که تو کار ساختمان بود سعی میکرد از مصالح مرغوب استفاده کنه، حتی برای خريد کاشی و سراميک پروژه رفت يزد و از اونجا تهيه کرد. گاهی میشنيدم که بعضیها به سيد خرده میگرفتند و میگفتند:
« سيد با اين کارهات ضرر میکنی. »
اما وجدان کاری سيد اجازه نمیداد برای رسيدن به سود ناچيز دنيايی، دست به هر کاری بزنه. بسيار پر تلاش بود. گاهی اوقات ساعت ۴ صبح بلند میشد میرفت روستاهای مختلف برای خريد و فروش محصولات کشاورزی... تا ما از خواب بيدار بشيم، سيد کلی کاسبی کرده بود. مدتی روی پروژه پل سازی کار میکرد. از عدم مديريت و کم کاری برخی مديران ناراحت بود. میگفت:
« گاهی اوقات زير باران، هوای سرد و مواقعی که نبايد آسفالت ريخته شود متأسفانه اين کار رو انجام میدهند كه کيفيت کار مياد پايين و بيت المال حيف و ميل ميشه و از بين ميره. من مسئول هستم نمیتونم اين همه تضييع بيتالمال رو ببينم. »
سيدميلاد با اين که از نظر مادی و دنيوی چيزی کم نداشت، اما وابسته به موقعيت و جايگاه دنيوی نشد. وقتی خاطرات و کتابهای شهدای دفاع مقدس را ميخواند به حال آنها حسرت میخورد. وقتی میديد که شهدای دفاع مقدس از همه چيزشان گذشتند و آن طور جانفشانی کرده و از وطن و انقلاب دفاع کردند، سيد ميلاد هم آرزوی شهادت میکرد و میگفت:
« کاش روزی بيايد که من هم شهيد شوم. »
🎤 راوی: علی نوری و...
⬅️ ادامه دارد....
30.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥انتقادات سردار نوعی اقدم از پزشکیان/ آقای پزشکیان اگر توانستید علی وردی و عجمیان را برگردانید، دانشجویان اخراجی را هم برگردانید!
#امام_زمان
#کانال_گردان_شهیدابراهیم_هادی
https://eitaa.com/gordanshidhadi