eitaa logo
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
529 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
14.4هزار ویدیو
31 فایل
https://eitaa.com/abasalehlabik. ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 5⃣7⃣1⃣ از جلوی در تا داخل محوطه بیمارستان از ازدحام مجروحین بمباران پر بود. مجروحینی که اگر هر کدام را می‌تکاندی، یک دو کیلو از سرو لباسشان خاک می‌ریخت. خانواده‌هایی هم مثل ما بيمارستان را شلوغ‌تر کرده بودند و شاید دنبال بستگان‌شان می‌گشتند. صدای ناله مجروحین و صدای گریه مردم، دلم را می‌سوزاند. عده‌ای بیمارستان را گذاشته بودند روی سرشان، از بس که دادوهوار می‌کردند. کف راهروها، پهلو به پهلوی هم مجروح، سرم به دست، خوابیده بود. اتاق‌ها پر بودند. آنها را که زخم‌شان سطحی‌تر بود، توی راهرو حتی محوطه زیر آفتاب گذاشته بودند. نمی‌خواستم که بچه‌ها چشمشان به دیدن مجروحان بیمارستان عادت کند. اما اگر با عمه همراهی نمی‌کردم، ناراحت می‌شد. خودم هم تا آن زمان این همه مجروح لت و پار ندیده بودم. باد گرمی می‌وزید و بوی خون را به هر طرف می‌برد. برخلاف عمه که دوست نداشت حسین را حتی مجروح ببیند، من در دلم دعا می‌کردم که: « خدایا اگر قراره اتفاقی برای حسین بیفته، اون اتفاق، مجروحیت باشه نه شهادت. » و هر لحظه منتظر بودم که خبر این اتفاق برسد اما نه در این بلبشوی بیمارستان. عمه هم که هر چقدر چشم چرخاند، کسی را در شکل و شمایل حسین ندید، بعد از ساعتی به برگشتن رضا داد. به خانه رسیدیم اما به حدی مجروح دیده و صدای ناله شنیده بودم که هنوز خودم را توی فضای بیمارستان می‌دیدم. ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 6⃣7⃣1⃣ آمبولانسی جلوی خانه ایستاده بود. عمه از عمق جانش فریاد زد: « یا اباالفضل » و قلب من تندتر زد. حسین کنار آمبولانس خم شده بود روی دو عصا به همان شکل مجروحیت سه سال پیش. چهار پنج نفر، دوروبرش بودند. من، عمه، وهب و مهدی قدم‌هایمان را تند کردیم. حسین یکی دو گام به طرف ما آمد ولی به قدری آهسته که انگار ایستاده است. وهب با لحنی بغض آلود سلام کرد. لبخندی محو، روی صورت رنگ پریده حسین نشست و به همه سلام کرد. من آرام اشک ریختم و نگاهش کردم و عمه می‌بوسیدش و قربان صدقه‌اش می‌رفت. نمی‌توانست حتی زهرا را بغل کند. خواست که داخل خانه بیاید. برایش صندلی چرخدار آوردند. عصا را برای روحیه ما در لحظه دیدار زیر بغل گرفته بود وگرنه نمی‌توانست روی پایش بایستد. پایش را آتل‌بندی کرده بودند. اینها نشان می داد که او مدتی تحت درمان بوده و مثلا بهتر شده که به خانه آمده است. همراهان حسين پاسداران گیلانی بودند. تعارف کردیم و برای ساعتی میهمان‌مان شدند. عمه به حسین گفت: « به دلم برات شده بود که یه اتفاقی برات افتاده. » حسین نگاه پرمهری به او کرد و گفت: « مال اون دل صافته. » عمه ادامه داد: « خیلی تو بیمارستان دنبالت گشتيم. توی کدوم بیمارستان اهواز بودی؟ » یکی از همراهان به جای حسین جواب داد: « حاج آقا رو برای جراحی پا، بردیم رشت. آخه تیرکالیبر خورده بود زیر کاسه زانوش، اما توی اتاق عمل به جراح‌ها اجازه نداد بیهوشش کنن. مبادا در حال بیهوشی اطلاعات مربوط به عملیات رو لو بده. بعد از عمل وقتی دید مردم رشت، برای عیادتش به زحمت میان و میرن، گفت راضی به زحمت مردم نیستم. ببریدم اهواز. » ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 7⃣7⃣1⃣ بهار زودرس اهواز در بهمن‌ماه رسیده بود. ما که سرما و برف و بخبندان همدان را در این ماه دیده بودیم، ذوق می‌کردیم که در این هوای مطبوع بهاری حسین کنارمان هست. کم‌کم صندلی چرخدار را کنار گذاشت و با عصا راه رفت. هر روز چند نفر از فرماندهان سپاه به خانه می‌آمدند و با حسین جلسه می‌گذاشتند. هنوز بهمن به روزهای آخر نرسیده بود که حسین خداحافظی کرد و رفت و همه سرسبزی و طراوت بهارانه اهواز، پیش چشمم بي‌روح شد. نزدیک عید از همدان برایمان میهمان آمد. اکرم خانم بود و دخترش که برای احوالپرسی حسین آمده بودند. تعریف می‌کردند که همدان از بس بمباران شده مردم به باغات و روستاهای اطراف رفته‌اند و عده‌ی کمی مانده‌اند که کارشان تشييع شهدای جبهه و بمباران شده است. به محض ورودشان اهواز هم بمباران شد. با تعجب گفتند: « مثل این‌که اینجا اوضاع از همدان بدتره. » حداقل روزی یک‌بار سروکله‌ی هواپیماهای عراقی توی آسمان اهواز پیدا می‌شد. وقت بمباران باید همه به چاله بزرگی که گوشه حیاط کنده بودند، می‌رفتیم. چاله، حکم سنگر اجتماعی را داشت که اگر بمب روی سقف خانه خورد، ساختمان روی اهالی آوار نشود. این جان‌پناه در مقابل یک نارنجک هم مقاومت نداشت چه برسد به بمب و موشک چند صد کیلویی. اما وقتی رادیو اعلام وضعیت قرمز می‌کرد و آژیر قرمز کشیده می‌شد، داخل همین چاله که می‌رفتیم، احساس امنیت می‌کردیم. تعدادمان زیاد بود و جان‌پناه کوچک و تاریک. عمه، اکرم خانم و دخترش و بچه‌ها در هم مچاله می‌شدیم. وقتی از جان پناه بیرون می‌آمدیم، کفِ جان‌پناه به خاطر نم خاک پر می‌شد از قورباغه و مارمولک و حتی بچه مار. جانورها سرگرمی وهب و مهدی شده بودند. یک بار وهب بیرون از جان‌پناه برای خزندگان لانه ساخت. روی جعبه چندان محکم نبود. دختر اکرم خانم پا روی جعبه گذاشت و جعبه شکست. نوه عمه، جیغ کشید. با وهب داشتم دعوا می‌کردم که یک هواپیما مثل یک هیولا از میان ابرها به سمت شهر شیرجه زد. آن قدر پایین آمد که فکر کردیم دارد سقوط می‌کند. بمب‌هایش را روی خانه‌ها رها کرد و اوج گرفت. ⬅️ ادامه دارد.... 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 8⃣7⃣1⃣ هنوز گردوخاک نخوابیده بود که به جای یکی، چند هواپیما میان آسمان چرخیدند. همه به طرف جان پناه دویدند. اکرم خانم و دخترش، وهب و مهدی و من که زهرا را بغل کرده بودم شانه به شانه هم نشستیم و تنها عمه بیرون بود، صدایش می‌زدیم: « بیا تو، سنگ و شیشه می‌ریزه رو سرت. » عمه هم انگار که از همه سروصدا گوشش کیپ شده باشد، صدای ما را نمی‌شنید. وسط حیاط ایستاده بود و با مشت گره کرده، رو به آسمان، صدام و خلبان‌هایش را خطاب و عتاب و نفرین می‌کرد. آن‌قدر جدی و محکم که انگار خلبان‌های صدام روی پشت بام نشسته‌اند و دادوهوار او را می‌شنوند. بالاخره خسته شد و آمد کنار ما و یک گوشه کز کرد. تا این حد از بمباران، سهمیه هر روز و برایمان عادی بود. ما هم طبق معمول تا آژیرسفید اعلام شود، بلندبلند حرف می‌زدیم یا صلوات می‌فرستادیم. ولی آن روز، صدام تصيمم داشت، آب چشم مردم اهواز را به حدی بگیرد که اگر زنده ماندند، شهر را خالی کنند. بمب از پی بمب، فرود می‌آمد و جان‌پناه با انفجار هر بمب، مثل گهواره می‌جنبید و چپ و راست می‌شد. گویی زلزله به جان زمین افتاده بود. زلزله‌ای که پایان نداشت. هواپیماها بمب‌هایشان را روی شهر می‌ریختند و می‌رفتند. بلافاصله چند تای دیگر می‌آمدند. جان.پناه روباز بود و توده‌ی عظیم دود که از هر طرف شهر به آسمان می‌رفت، پیدا. زهرا را محکم توی آغوش گرفتم. وهب و مهدی به پاهایم چسبيدند. سکوت سرد و سنگین داخل جان‌پناه، فقط با انفجار بمب‌ها شکسته می.شد. یک لحظه به این فکر کردم که الآن چه مادران و کودکانی که با هم تکه.تکه می‌شوند و شاید مقصد یکی از این بمب‌ها، خانه ما باشد. بچه‌ها را بغلم چسباندم و زیر لب شهادتینم را گفتم. چشمانم را بستم و صورت خاک خورده حسين، در خاطرم زنده شد و طنین صدای مهربانش در گوشم پیچید: « پروانه، صبور باش. » هواپیماها همچنان مثل لاشخور توی آسمان می‌چرخیدند و تا آژیر سفید زده شود، اهواز زیرورو شد. ⬅️ ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد. 🎙سردار دلها سلیمانی 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6019119472449684253.mp3
2.39M
🏝دهم ربیع الاول،سالروز ازدواج نورانی رسول خدا صلی الله علیه و آله با حضرت خدیجه سلام الله مبارک ⏪ فضائل حضرت خدیجه سلام الله علیها 🎤 استاد معاونیان
🔹به حضرت خدیجهء کبری _سلام الله علیها_ در تاریخ اسلام به فراوانی ظلم شده است. وجود تفکر یهودی در اسلام اموی و سلطه کامل بر فعالیتهای فرهنگی ،موجب شده که آن حضرت در هاله های ابهام و تردید و جعل و تزویر فرو رود. او را بیوه و چهل ساله و دارای فرزند معرفی کردند در حالی که بانوی حکیم و باورمند قریش بیست و پنج ساله و باکره بود و پیش از رسول الله _صلی الله علیه وآله_ هم هرگز ازدواج نکرده بود. بانوی قریش در زمانهء حیاتش یتیم نواز بود. مهمترین کار بانو تامین مالی دعوت و نیز پشتوانگی همسر خویش است. تا واپسین دم حیات از دفاع دست نکشید تا آنکه در دوران محاصره در شعب ابی طالب و با تحمل بیماری و رنج به شهادت رسید. پیامبر همیشه از آن حضرت به نیکی یاد می کردند و تا بانو زنده بود هرگز ازدواج مجدد نکرد. حضرت ام المؤمنین خدیجه از چنان ایمانی برخوردار بود که خداوند در سفر معراج او را سلام رساند. ...وبایدچنین طاهر و پاک می بود تا لیاقت یابد که حامل سرالله و ام الائمه فاطمهءزهرا _سلام الله علیها_ باشد. 🔹برای اثبات عرایضم ، [ و از این رهگذر دفع برخی شبهات دیگر] این منابع را ببینید: 🔅بنات النبی ، سیدجعفر مرتضی، خاصه صص88 ببعد. 🔅بحار الانوار ج 16، 🔅تنقیح المقال ج3 🔅ریاحین الشریعه ج 2 ص200 به بعد. 🔹باری ،ثروت ام المومنین خدیجه و شمشیر امیرالمومنین علی _سلام الله علیهما_ در گسترش اسلام بسیار موثر بوده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ازچشمِ‌خودبپرس‌که‌مارا، که‌میکُشد جانا، گناهِ‌طالع‌وجُرمِ‌ستاره‌چیست.. اورابہ‌چشمِ‌پاک، توان‌دیدچون‌هلال هردیده‌،جاےجلوهء‌آن‌ماه‌پاره‌نیست "حافظ‌شیرازے" 🏝سلام حضرت بهار ، مهدی جان شما بازخواهید آمد و درختان ، و بی برگی را از یاد خواهند برد و شکوفه‌ها و گل‌ها و پروانه‌ها، میهمان دستان سبز باغ ها خواهند شد ... شما بازخواهید آمد و جهان ، در هاله‌ای از امید و عدالت و لبخند ، خوشبختی را تجربه خواهد کرد ... شما بازخواهید آمد ... به همین زودی ... به همین نزدیکی ...🏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۰۴ مهر ۱۴۰۲ میلادی: Tuesday - 26 September 2023 قمری: الثلاثاء، 10 ربيع أول 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹سالروز ازدواج حضرت رسول با خدیجه کبری علیهمالسلام، 15 سال قبل بعثت 🔹هلاکت داود بن علی لعنة الله علیه، 133ه-ق 🔹موت مالک بن انس رئیس مذهب مالکی، 179ه-ق 🔹شروع خلافت بنی امیه، 41ه-ق 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام ▪️24 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️28 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️30 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️54 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ✅ التماس دعای فرج
▫️در گلشن عشق اب و تاب است شهید ▫️شیرازه ی سرخ انقلاب است شهید صبحتون شهدایی🌷🌷🌷