eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
5.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
633 ویدیو
854 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔸دعای امام صادق علیه‌السلام در وداع با ماه مبارک اللَّهُمَّ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَدْ تَصَرَّمَ فَأَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ وَ کَلِمَاتِکَ التَّامَّةِ، إِنْ کَانَ بَقِیَ عَلَیَّ ذَنْبٌ لَمْ تَغْفِرْهُ لِی أَوْ تُرِیدُ أَنْ تُعَذِّبَنِی عَلَیْهِ أَوْ تُقَایِسَنِی بِهِ، أَنْ لاَ یَطْلُعَ فَجْرُ هَذِهِ اللَّیْلَةِ أَوْ یَتَصَرَّمَ هَذَا الشَّهْرُ إِلاَّ وَ قَدْ غَفَرْتَهُ لِی یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ 📒کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۶۵ : خدایا این است ماه رمضان، که قرآن را در آن نازل کردى، و این ماه مبارک رمضان به پایان رسید پس از تو درخواست می کنم به حق ذات بزرگوار کریمت و به حق کلمات تامه ات که اگر تا کنون بر من گناهی باقی است که هنوز نبخشیده ای و اراده عذاب و رنج مرا به آن گناه داری، آن گناه را پیش از آنکه صبح این شب آخر رمضان طلوع کند و این ماه به پایان برسد، از آن گنه درگذر. ای مهربانترین مهربانان عالم. 🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡 ............... . یا أبٰانا بِنِگر در طلب غفرانم عفو کن کاستی ام را که خودم می دانم این دم آخر ماه رمضان با امّید عجّل الله تعالی فَرَجَه می خوانم ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و نهم -وقت سحر.mp3
20.06M
🎧 فایل کامل بحث سحرهای ماه مبارک رمضان برنامه 📆 (آخرین قسمت) 📜 با موضوع : مناجات با مولا 📚 اصحاب و کارگزاران علیه السلام .
. فرازهايی ازسلام و درود امام_سجاد عليه_السلام در وداع با ماه_رمضان 🔹درود بر تو ای ماه، ماهی كه آرزوهای ما را به هدف نزديک می ساختی و اعمال ما را در فروغ خويش روشن می‏ داشتی! 🔹سلام بر تو! ای همدم عزيز كه تا همدم ما بودی، قدر تو را نيك نشناختيم و هنگامی كه ترك ما گفتی، از فراق تو فاجعه ای عظيم يافتيم و خاطر ما پريشان و آزرده شده است. 🔹سلام بر تو! اي مهمان گرامی كه وقتی قدم به خانه ما نهادی، سخت شادمان شديم و روزي كه از خانه ما رفتی، شادی ما پايان يافت. 🔹سلام بر تو! ای گران‏مايه كه در كنار تو قلب‏های ما به نرمی و مهربانی گراييد و گناهان ما از بركت تو كاهش يافت. 🔹سلام بر تو! ای يار عزيز كه با كمك تو بر شيطان چيره شديم و از بركت تو راه احسان را شناختيم. 🔹سلام بر تو! كه به خاطر تو چه بسيار بنده گنه‏ كار از قيد عقوبت رسته و چه خوش ‏بخت است آن كس كه حرمت تو را رعايت كرده است. 🔹سلام بر تو! كه زنگ گناهان را از لوح قلب‏ها مي ‏زدودی و بر خطايا و معاصی، پرده رحمت می‏ افكندی. 🔹سلام بر تو! كه مدت تو در چشم تيره ‏بختان دراز و خسته ‏كننده بود، ولی در قلب پارسايان، فروغ و حرمتی فراوان داشتی. 🔹سلام بر تو! ای ماه بي نظير كه هيچ ماه مانند تو نتواند بود. 🔹سلام بر تو! از همه كس و همه چيز و سلام بر تو كه هر چه با تو بود، همه سلام و سلامت بود. 🔹سلام بر تو! آن ‏چنان‏كه به دنيای ما با بركات و خيرات فرود آمدی و آلايش گناهان را از جامه ما شستی. 🔹سلام بر تو! كه هنگام وداع، خويشتن را از تو بيزار نمي ‏بينيم و روزه را كه يادگار توست، هرگز ترك نمي ‏كنيم. 🔹سلام بر تو! كه هنوز به ما نرسيده، مشتاق مقدم تو بوديم و هنوز ما را ترك نگفته، به ياد روز جدايی، خاطری پريش و اندوهگين داشتيم. 🔹سلام بر تو! كه بدی ها در جوار تو از ما دور بود و هر چه بركت و خير بود، در كنار تو بر ما ارزانی شده بود. 🔹سلام بر تو! كه همه شب در اشتياق روز تو ستاره می ‏شمرديم و همه روز از روز پيش، به تو مشتاق ‏تر بوديم. 🔹سلام بر تو و بر آن فضايل كه از وجود آن بهره ‏مند نشديم و بر آن بركات كه نصيب ما نشده است. 📚صحيفه كامله سجاديه، تلخيص از ص۳۸۹-۴۰۱ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_10581709269.mp3
5.65M
روضه گودال قتلگاه احمد اصفهانی
. انس سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم ✅ دست‌گیری (ع) ابوبصیر می‌گفت: همسایه‌ای داشتم که از معاونین و همکاران سلطان جور و ستم بود و ثروت زیادی از کنار این سلطان بدست آورده بود و کنیزان و غلامانی داشت و هر شب مجلسی از هواپرستان و عیّاشان تشکیل می‌داد و به لهو و لعب و عیش و طرب می‌گذرانید و چند کنیز آوازه‌خوان و مطرب داشت که می‌خواندند و شراب می‌دادند و می‌خوردند و چون همسایه و مجاور من بود همیشه صدای آن منکرات از خانه او به گوش ما می‌رسید و ما را ناراحت می‌کرد. چندین بار به او گوشزد کردم که صدای ساز و آوازت مرا و خانواده‌ام را اذیت می‌کند، ولی متأسفانه نمی‌پذیرفت. هر دفعه به او اصرار و مبالغه می‌نمودم تا یک روز گفت: من مردی مبتلا و معتادم و اسیر شیطان شده‌ام اما تو گرفتار شیطان و هوای نفس نیستی. اگر وضع مرا به صاحب خود آقا حضرت صادق(ع) بگویی شاید حضرت دعایی کرده و خداوند مرا از پیروی نفس نجات دهد. ابوبصیر گفت: سخن آن مرد بر دلم نشست. صبر کردم تا وقتی که خدمت حضرت صادق(ع) رسیدم و داستان همسایه‌ام را به آن حضرت عرض کردم. حضرت فرمود: «وقتی که به کوفه برگشتی او به دیدن تو خواهد آمد، به او بگو جعفر بن محمد می‌گوید: آن‌چه از کارهای زشت می‌کنی ترک کن من برایت بهشت را ضمانت می‌کنم.» برگشتم به کوفه مردم به دیدنم آمدند او نیز با آنها بود، همین که خواست حرکت کند نگاهش داشتتم وقتی اطاق خلوت شد. گفتم وضع تو را برای آقا امام صادق(ع) شرح دادم حضرت فرمود: «سلام مرا به او برسان و بگو آن حالت زشتت را ترک کن تا من برایت بهشت را ضمانت کنم.» تا این سخن مرا شنید گریه‌اش گرفت. گفت تو را به خدا آقا امام صادق(ع) این حرف را به تو زد؟ گفتم بخدا قسم حضرت فرمودند. گفت پس همین مرا بس است، از منزلم خارج شد پس از چند روز که گذشت یکی را دنبال من فرستاد، وقتی پیش او رفتم دیدم پشت در ایستاده و برهنه است گفت: هرچه در خانه مال داشتم در محلش صرف کردم و چیزی باقی نگذاشتم این‌که می‌بینی از برهنگی پشت درب ایستاده‌ام. من سریع به دوستان مراجعه نمودم و مقداری لباس که او را تأمین کند تهیه کرده برایش آوردم، بعد از چند روز باز پیغام داد مریض شده‌ام بیا تو را ببینم. در مدت مریضیش مرتب از او خبر می‌گرفتم و با داروهایی به معالجه‌اش مشغول بودم، بالاخره یک روز به حال احتضار رسید، در کنار بسترش نشسته بودم و او در حال مرگ بود، در این موقع بی‌هوش شد. وقتی بهوش آمد در حالی‌که لبخند می‌زد گفت: ای ابابصیر صاحبت آقا حضرت صادق(ع) به وعده خود وفا کرد، این را گفت و دیده از جهان بست. در همان سال وقتی به حج رفتم در مدینه خدمت حضرت صادق(ع) رسیدم، در منزل اجازه ورود خواستم، همین‌که وارد منزل شدم هنوز یک پایم در خارج منزل بود که حضرت فرمود: «ای ابابصیر دیدی ما به وعده خود نسبت به همسایه‌ات وفا کردیم.» اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد..... 📚منبع بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۱ ............... . هروقت بوده است غم ما زیادتر دست کرامتت شده پیدا زیادتر چشم امید ما به عطا و محبتت قبلا زیاد بوده و حالا زیادتر ای خوش‌به‌ حال‌ و روز گدایی که در طلب دستش به سمتت آمده بالا زیادتر وقت اجابت است دل شب، به این دلیل دارد اثر دعای سحرها زیادتر عاشق حسین بود که در امتحان عشق گفتی: بس است؟ گفت: خدایا زیادتر... روز حساب گریه‌ی بسیار می‌کند چشمی که نیست در غم آقا زیاد، تر این دائم‌البکایی ما بی‌سبب نبود مادر نوشت روزی ما را زیادتر بیهوده نیست شوق دل ما به کربلا دیوانه مایل است به صحرا زیادتر در این حرم مگر چه خبر شد که کعبه هم خواهان نداشته‌ست از اینجا زیادتر از اهل‌بیت قول شفاعت گرفته‌ایم اما امید ماست به زهرا زیادتر .
Kashani-14030118-27Ramezan-78-Hkashani_Com.mp3
45.47M
🎙 📋 سیر تکوّن عقاید شیعه؛ جلسه بیست و هفتم از سری سوم (در مجموع جلسه هفتاد و هشتم) 📆 شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳؛ مصادف با شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان ▪️ مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی 🔸 بضعة الرسول سلام الله عليها 🔸 در این جلسه مباحث زیر مطرح شده است: ▫️ لاپوشانی در ترجمه ی صحیح مسلم ▫️ دفاعِ «قَسطَلاّنی» از توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله ▫️ دفاع مذبوحانه ی «ابن طاهر» از توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله ▫️ «ابن دحیه کَلبی» در مواجهه با ماجرای دوات و قلم ▫️ فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ابیات مرحوم عابد تبریزی رضوان الله تعالی علیه ▫️ لحظات آخر محتضر ▫️ روضه و توسّل به حضرت زینب کبری سلام الله علیها .
. ✔️ توبه‌ی لوطی‌ها يك نفر حاجى مؤمنى كه از ارادتمندان به مرحوم حاج شيخ محمد تقى مجلسى رضوان الله تعالى عليه بود يک روز لوطی‌هاى محل، دورش را می‌گيرند و مى‌گويند امشب مى‌خواهيم به خانه تو بيایيم. حاجى از يک طرف مى‌بيند اگر آنها بيايند با وسایل لهو و لعب مى‌آيند و مشغول فسق و فجور مى‌شوند، از طرف ديگر اگر آنها را رد كند و جواب رد گويد چگونه با لوطی‌ها طرف شود. مرتبا برايش ‍ مزاحمت ايجاد می‌كنند، ناچارا قبول می‌كند. بعد هم سراسيمه خدمت مرحوم مجلسى پناهنده شده و گرفتاريش را ذكر مى‌كند. مرحوم مجلسى فكرى مى‌كند و مى‌فرمايد: «اشكالى ندارد بگو بيايند من هم مى‌آيم.» حاجى جلسه‌ای مهيا می‌كند و شيخ مجلسى زودتر از لوطى‌ها وارد مى‌شود، لوطی‌ها آمدند، همين كه وارد خانه شدند ديدند مرحوم مجلسى در مجلس نشسته. «لوطى باشى» ناراحت شد، الان عيش و لهو و لعب جلوى آقا نمى‌شود كرد و آقا موى دماغش شده با بودن او هيچ كارى نمى‌شود كرد. اجمالا پيش خود خيال كرد حرفى بزند تا مرحوم مجلسى قهر كند برود و آن وقت آنها آزاد باشند. گفت: جناب آقا مگر راه و روش ما لوطی‌ها چه عيبى دارد كه به ما اعتراض می‌كنند؟ مرحوم مجلسى فرمود: «چه خوبى در شما هست كه آنرا مدح كنيم؟» گفت هزارها عيب داريم اما باز نمک شناسيم اگر نمک كسى را خورديم ديگر به او خيانت نمى‌كنيم، تا آخر عمرمان يادمان نمى‌رود، مرحوم مجلسى فرمود: «اين صفت خوبى است ولى آن را در شما نمى‌بينم.» «لوطى باشى» گفت: در اين اصفهان از هركس مى‌خواهى بپرس! ببينيد ما نمک چه كسى را خورده‌ايم كه به او بد كرده باشيم. مرحوم مجلسى فرمود: «خود من گواهى مى‌دهم كه شما همه نمک به حراميد! آيا با خداى خود چه مى‌كنيد؟ اى كسى كه نمک خدا را مى‌خورى و نمكدان مى‌شكنى، اين همه نعمت خدا را خوردن و استفاده كردن و اين جور سركشى كردن و پيروى از نفس و هوى كردن؟! نمک خدا خوردن و نمکدان او را شكستن.» اين كلمات مرحوم مجلسى كه عين واقع و حقيقت بود در همه آنها اثر كرد، سر خجلت به زير انداختند و هيچ سخن نگفتند سكوت مطلق، پس از مدتى همه رفتند، صبح اول وقت «لوطى باشى» در خانه مرحوم مجلسى را كوبيد مرحوم مجلسى در را باز كرد ديد «لوطى باشى» است. گفت: ديشب ما را آتش زدى، ما را آگاه كردى، ما را توبه ده چون از كرده‌هاى خود پشيمانيم، مرحوم مجلسى هم لطف مى‌كند آنها را به عمل توبه و تدارک از گذشته ها وا مى‌دارد. 📚منبع گناهان کبیره، شهید دستغیب، ج ۲ .
🔶 توبه حسن لاته يادش بخير آن روزهايى‌كه در جبهه بوديم، همه‌اش بياد خدا بوديم، قرآن مى‌خوانديم، نماز شب مى‌خوانديم، مناجات مى‌كرديم، يك حال عجيبى داشتيم، به خدا نزديك بوديم ، بدنبال گناه و معصيت نبوديم ، جمع خوبى داشتيم، دور هم جمع مى‌شديم، زيارت عاشورا و دعاى كميل و دعاى ندبه و دعاى توسل و… مى‌خوانديم، واقعا يادش بخير. يك رفيقى داشتيم كه خيلى آدم خوبى بود، با خدا بود، حال عجيبى داشت، همه‌اش در حال ذكر بود، توى خودش بود، اسمش حسن لاته بود. يك روز آمد تو سنگرم گفت: «حاج آقا يك وصيت‌نامه دارم، دوست دارم شما هم يك توجهى روى آن كنيد اگر مى‌شود همين الان تشريف بياوريد توى سنگرم.» گفتم چشم برويم .آمدم تو سنگرش گفت: «حاج آقا اين وصيت‌نامه من است ولى يك سرِّى بين من و خدا مى‌باشد و شما قول بده تا وقتى كه زنده هستم به كسى بازگو نكنى.» قول دادم، گفت: «حاج آقا من قبل از انقلاب آدم خيلى بدى بودم و از آن لات‌هاى قَهار سرمحله‌ها و همه را مى‌زدم و گاهى اوقات شدت شقاوتم زياد مى‌شد كه بى‌باكانه داخل حمّام‌هاى عمومى زنان مى‌شدم و مشغول گناه و معصيت مى‌شدم و خيلى كارهاى ديگر.» تا اين‌كه انقلاب شد و همه بساط گناه و عرق‌خوارى و مشروب‌خوارى و… جمع شد، بعد هم جنگ شد. يك روز داشتم از كنار مسجدى رد مى‌شدم، ديدم جوان‌هایی كه هنوز صورت‌شان گرد مونزده بود توى صف ايستاده‌اند، گفتم : «آقا براى چه ايستاده‌ايد؟ آيا صف مرغ يا گوشت و روغن و… چيزهاى ديگر است.» گفت: نه اين صف ديدار با خداست . صف عاشقان الى‌اللّه است. اين حرف چنان در من اثر گذاشت كه از خود بى‌خود شدم. به خودم گفتم : اى واى بر تو اى حسن، همه به ديدار خدا مى‌روند و تو هنوز از غافله عقبى، همه عاشق مى‌شوند و تو هنوز خوابى، تاكى مى‌خواهى در گندآب دنيا غرق باشی. خلاصه من هم عاشق شدم تا خدا را ببينم و حال آمدم و از كرده‌هاى خود پشيمانم، توبه كرده‌ام. ناراحتم، الان فهميده‌ام هر كسى كه مى‌خواهد مهمانى حق رود بايد با لباس‌هاى نو و لطيف برود ولى من با بارى از گناه و معصيت هستم، لباس‌هايم آلوده به كثافات دنيوى است. حاج آقا روى بدنم را ببين. يك وقت ديدم پيراهن خود را بالا زد، ديدم روى بدنش عكس زنى را خالكوبى كرده. خيلى ناراحت شدم. گفت حاج آقا كجايش را ديدى، پيراهن پشت سرش را بالا زد عكس مردى را روى كمرش خال‌كوبى كرده‌اند. من خيلى عصبانى شدم گفت حاج آقا كجايش را ديدى، ديدم روى تمام دست و پايش را خال‌كوبى كرده است. من با عصبانيت او را ترك كردم، يك وقت صدا زد حاج آقا راضى نيستم سِرّ مرا به كسى بازگو كنى. من توجهى نكردم و به سنگر فرماندهى رفتم. فرمانده را نديدم، آمدم سنگر خودم رُفقا دورم جمع شدند و هر كدام از درى سخن گفتند يادم رفت كه به حسن لاته سر بزنم. سه چهار ساعت از اين ماجرا گذشت. دوستان يكى‌يكى متفرق شدند، من هم از سنگر خارج شدم كه سرى به حسن لاته بزنم. يكى از دوستان صدا زد حاج‌آقا، حاج‌آقا گفتم: بله. گفت: الان حسن لاته شهيد شد. گفت: يك ساعت پيش سوار ماشين شد كه برود جلوى دپو كه يك وقت خمپاره‌اى از طرف عراقی‌هاى صدّامى توى ماشين مى‌افتد و حسن لاته شهيد مى‌شود، ديدم يك كيسه پلاستيك دستش بود نشان داد گفت: اين هم بدنش است من خيلى جا خوردم. گفتم : حسن شهادت گوارايت باشد، خدا چه كسانى را مى‌برد. كسى كه توبه كند مثل كسى‌است كه تازه از مادر به دنيا آمده باشد، اين با آن همه گناه توبه كرد و شهيد شد. گريه‌كنان بطرف سنگرش آمدم وصيت‌نامه‌اش را برداشتم آوردم ديدم چه عالى نوشته كه سه جمله توجه مرا بيشتر جلب كرد: يكى اين‌كه نوشته بود، مادر ناراحت نشوى، حسن لاته توبه كرد و آخر عاقبت به‌خير شد. دوم اين‌كه در مناجاتش با خدا می‌گفت خدايا بناست بميريم و امّا اى خدا دوست دارم در راه تو شهيد شوم و تو را ملاقات كنم. مى‌دانم گناه زياد كردم، نافرمانى تو را بسيار نمودم، اما بيا و دل اين بنده گنه‌كار خودت را نشكن، چون به اميد ديدار تو آمدم. مرا نا اميد نكن، اى كسى كه غفّار گناهانى و بخشنده ذنوب. سوّم اين‌كه خدايا حال كه بناست بميرم، بدنم را روى سنگ غسال‌خانه بگذارند، اين عكس‌هاى مبتذل روى بدنم هست .بيا و آبرويم را بخر تا مردم بدنم را با اين عكس‌ها روى سنگ غسال‌خانه نبينند، يك نگاهى به بدن سوخته و از هم متلاشيش كردم، ديدم خدا آبروى حسن لاته را خريده و توبه او را قبول كرده و دعايش را مستجاب نموده و عاقبتش را ختم به خير کرده‌است. 📚منبع قصص التوابین، داستان توبه کنندگان، علی میر خلف زاده .
. مزد نجابت 🟧 توبه‏ حسن ظاهر در میان یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در باره‌اش نمی‌داد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شب‌ها به خانه‌های مردم دست‌برد می‌زد. یک‌بار، هنگامی‌که روز بود، خانه‌ای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانه‌ای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر می‌برد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او به تنهایی در آن خانه می‌زیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت می‌گذراند. دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: امشب، شب مراد است. بهره‌ای از مال و ثروت و بهره‌ای از لذّت و شهوت! سپس لختی اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت: «به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّه‌دار کردم، پس از مدّتی می‌میرم و به دادگاه الهی خوانده می‌شوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟» از عمل خود پشمیان شد. از دیوار به زیر آمد و خجلت زده به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت: «ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت. شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم. شب گذشته، سایه‌ای روی دیوار خانه‌ام دیدم. احتمال می‌دهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم. از شما می‌خواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمی‌خواهم؛ زیرا از مال دنیا بی‌نیازم.» در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه و آله نگاهی به حاضران انداخت. در میان آن جمع، نظر محبت‌آمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند. سپس از او پرسید: «ازدواج کرده‌ای؟» – نه! – حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟ – اختیار با شماست. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد و سپس فرمود: «برخیز و با همسرت به خانه برو.» جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانه‌اش رفت و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد. زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفت‌زده بود از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟» جوان پاسخ داد: «ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد. من همان دزدی هستم که دیشب به خانه‌ات آمدم، ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود. به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟» زن لبخندی زد و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است.» 📚منبع عرفان اسلامی، حسین انصاریان، ج ۸، ص ۲۵۴ .