eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
5.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
614 ویدیو
840 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔸قیام میکنم برسم شام 🔸تو که نقاب میبندی 👇👇
نماهنگ-قیام-میکنم-سجاد-محمدی.mp3
2.44M
قیام میکنم برسم شام کارو تمام میکنم به شاه نجف سلام میکنم خوابو به چشم عدو حرام میکنم من زینبم عقیده من آزادگی من اسوه مقاومت و ایستادگی شمشیر اگر دهند بجنگم به سادگی با ذوالفقار نسبت من خانوادگی عقیله منم به عالم سیده جلیله منم به صوت علی تکلم کنم که الآن حیدر این قبیله منم سیدتی یا زینب ... قدم میزنم به نیابت عباس علم میزنم عجب صحنه ای رقم میزنم کاخ و تخت یزیدو به هم میزنم حق میدهم یزید که این گونه تب کند خب زن ندیده بود مبارز طلب کند عباس اگر که نیست عدو را ادب کند زینب که هست کار امیر عرب کند یا علی علمدار منم ابوفاضل اگه نیست سپه دار منم من از کربلا شدم مرتضی عقب ننشستم و یعنی کرار منم سیدتی یا زینب ...  🔸قیام میکنم... 🔸
قطعه نقاب.mp3
6.28M
🔸تو که نقاب میبندی 🔸 تو که نقاب میبندی دو صد حکایت دارد فقط همان چشمانت نماز وحشت دارد دشمن جلو آمد و نگاهش کردی یک پلک زدی خلع صلاحش کردی او که یل شامی عرب بود چه شد این گونه حقیر و رو سیاهش کردی جانم به تو ای سقا بی تیغ و سپر حتی با لشکری از اعدا می جنگی فتنه همه از شامه لعنت به امان نامه بستی به سر عمامه می جنگی ای قمر بنی هاشم ابوفاضل زمان در تزویر و تو از خطر می گفتی به روی بام کعبه ان القمر می گفتی گفتی که فلک دور حرم می گردد دور سر اصحاب کرم می گردد این خانه که مشغول طوافش هستید گرد پدر و برادرم می گردد شمشیر نگات رعد و خوندی تو رجز بعد و عمر پسر سعد و کم کردی سرداری و خوش منسب همچون قمری در شب دور حرم زینب می گردی دلیر آل هاشم رشیدی و کراری جنم جلال جرعت از جناب حیدر داری چشمان تو را حضرت دریا خواندن صفین تو را محشر کبری خواندن جانانه ترین اهل اخوت ها را تیغ تو و ذوالفقار مولا خواندن ای حیدره در حیدر جنگیدی و یک لشکر یاد علی و خیبر افتادن پایین نرو از مرکب می لرزه عدو از تب یاد علی و مرهب افتادن
. 💠داستان علیرغم زشت کاری های یهود، موارد زیادی از اخلاق والای پیامبر در خصوص یهودی ها وارد شده است که از آن جمله است این ماجرا؛ سال هفتم هجری پیامبر (ص) همراه هزار و ششصد نفر سرباز برای فتح قلعه خیبر که در ۳۲ فرسخی مدینه قرار داشت روانه شدند. مسلمانان در بیابان های اطراف خیبر مدتی ماندند و نتوانستند قلعه های خیبر را فتح کنند. از نظر غذایی در مضّیقه سختی قرار داشتند به طوری که بر اثر شدت گرسنگی، از گوشت حیواناتی که مکروه بود، مانند گوشت قاطر و اسب استفاده می کردند. در این شرایط، چوپان سپاه چهره ای که گوسفندان یهودیان را می چراند، به حضور پیامبر (ص) آمد و مسلمان شد، و سپس گفت: این گوسفندان مال یهودیان است در اختیار شما می گذارم. پیامبر (ص) با کمال صراحت در پاسخ او فرمود: این گوسفندها نزد تو امانت هستند، و در آئین ما خیانت به امانت جایز نیست، بر تو لازم است که همه گوسفندان را به در قلعه ببری و به صاحبانشان بدهی. او فرمان پیامبر (ص) را اطاعت کرد و گوسفندان را به صاحبانشان رساند و به جبهه مسلمین بازگشت. 💠داستان [این داستان تکرار می شود] داستان خونخواری یهود از داستان های باور نکردنی است که متأسفانه واقعیت دارد و هر ساله تکرار می‌شود؛ يهوديان در دو عيد مقدس خود جز با قرباني کردن انسان‌ها و خوردن غذايي که با خون بشر آميخته شده است، خوشحال و شادمان نمي‌شوند. اولين عيد "پوريم" نام دارد كه هر ساله در ماه مارس برگزار مي‌شود و عيد دوم‌، عيد فصح ناميده مي‌شود كه هر ساله در ماه آوريل انجام مي‌گیرد. سال1823 روز عید فصح در شهر Valisob واقع در شوروی سابق کودک دوساله ای ناپدید گشت و پس از یک هفته جستجو جسد بیجان او را در یکی از لجن زارهای خارج شهر پیدا نمودند و با آن که آثار فرو بردن میخ و سوزن، بر آن نمایان بود، ولی قطره ای خون بر لباسهایش وجود نداشت و چنانچه بعدا معلوم شد، جسد را بعد از قتل شسته بودند. خانمی که تازه یهودی شده و در این قصّه متّهم بود در اعترافات خود چنین گفته: ما از طرف یهود مأمور شدیم که این کودک مسیحی را ربوده و در ساعت معینی در منزل یکی از آنها حاضر کنیم. هنگامی که ما با این کودک وارد منزل شدیم دیدیم همه دور میزی نشسته و منتظر ما هستند. طفل را روی میز گذاشته و با قدری شکلات و بیسکویت و شیرینی سر او را گرم کرده، کودک بیچاره همین که مشغول خوردن شد یکی از آنها میخ تیز و درازی را در رانش فرو برد. صدای دلخراش کودک بلند شد هراسان به یکی از آنها پناه برد، او هم نامردی نکرد و با سوزن درازی که در دست داشت کمرش را مجروح کرد، طفل باز فریادی زد و به سوّمی پناه برد او هم سینه اش را سوراخ نمود و خلاصه آن قدر میخ و سوزن به تنش فرو کردند که همانجا جان سپرد. سپس خونهایش را در شیشه کرده و به خاخام بزرگ تسلیم کردند. 🧰پروتکل های وحشت یکی از حیرت انگیزترین و عجیب ترین و خطرناکترین کتابهای سیاسی که تا کنون انتشار یافته است، کتاب (پروتکلهای اندیشمندان یهود) میباشد. شما هنگامی که این کتاب را مطالعه کنید، حتما متوجه خواهید شد که همین یهودی که آنها را مردمِ سالم و بی آزاری فرض کرده بودید، چه تشکیلات خطرناک و زیان بخشی را تشکیل می دهند. . .
. 🟢 خدا جلال و جبروت فاطمه زهرا (س) را به حضرت معصومه (س) عنایت فرموده؛ آقاى شيخ عبدالله موسيانى نقل فرمودند به اين كه حضرت آية الله مرعشى نجفى به طلاّب مى فرمود: علّت آمدن من به قم اين بود كه پدر آسيد محمود مرعشى نجفى (كه از زهّاد و عبّاد معروف بود) چهل شب در حرم حضرت امير (عليه السلام) بيتوته نمود كه آن حضرت را ببيند، شبى در (حال مكاشفه) حضرت را ديده بود كه به ايشان مى فرمايد: «سيد محمود چه مى خواهى؟» عرض مى كند: مى خواهم بدانم قبر فاطمه زهراء (عليها السلام) كجاست؟ تا آن را زيارت كنم. حضرت فرموده بود: «من كه نمى توانم بر خلاف وصيت آن حضرت، قبر او را معلوم كنم.» عرض كرد: پس من هنگام زيارت چه كنم؟ حضرت فرمود: «خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه (عليها السلام) را به فاطمه معصومه (عليها السلام) عنايت فرموده است، هر كس بخواهد ثواب زيارت حضرت زهرا (عليها السلام) را درك كند به زيارت فاطمه معصومه (عليها السلام) برود.» آية الله مرعشى مى فرمودند: پدرم مرا سفارش مى كرد كه من قادر به زيارت ايشان نيستم امّا تو به زيارت آن حضرت برو، لذا من به خاطر همين سفارش، براى زيارت فاطمه معصومه (عليها السلام) و ثامن الأئمّه (عليهم السلام) آمدم و به اصرار مؤسس حوزه علميه قم، حضرت آية الله حائرى در قم ماندگار شدم. آية الله مرعشى در آن زمان مى فرمودند: شصت سال است كه هر روز من اوّل زائر حضرتم. 📚منبع فروغی از کوثر، الیاس محمدبیگی، ص۴۵ ................. 📗 كراماتى از حضرت معصومه (س) به نقل از آية الله العظمى اراكى (رحمه الله)؛ ايشان درباره خودشان فرمودند: دستم ورم مى كرد و پوست آن ترك برمى داشت به طورى كه نمى توانستم وضو بگيرم و ناچار بودم براى نماز تيمم كنم و معالجات هم بى اثر بود تا اينكه به حضرت معصومه (عليها السلام) متوسل شدم و به من الهام شد كه دستكش بدست كنم، همين كار را كردم، دستم خوب شد. ايشان فرمودند: آقا حسن احتشام (فرزند مرحوم سيد جعفر احتشام كه هر دو از منبرى هاى قم بودند) نقل مى كرد از آشيخ ابراهيم صاحب الزمانى تبريزى (كه مرد با اخلاصى بود) كه من شبى در خواب ديدم به حرم مشرف شدم خواستم وارد شوم گفتند حرم قرق است براى اينكه فاطمه زهرا (عليها السلام) و حضرت معصومه (عليها السلام) در سر ضريح خلوت كرده اند و كسى را راه نمى دهند. من گفتم: مادرم سيّده است و من محرم هستم، به من اجازه دادند، رفتم ديدم كه بله اين دو نشسته اند و در بالاى ضريح با هم صحبت مى كنند از جمله صحبت‌ها اين بود كه حضرت معصومه (عليها السلام) به حضرت زهرا (عليها السلام) عرض كرد: حاج سيد جعفر احتشام براى من مدحى گفته است و ظاهراً آن مدح را براى حضرت مى خواند. آشيخ ابراهيم اين خواب را در جلسه دوره اى اهل منبر كه حاج سيد جعفر احتشام هم در آن حضور داشت نقل مى كند. حاج احتشام مى گويد: از آن شعرها چيزى يادت هست؟ گفت: بله در آخر آن شعر داشت (دخت موسى بن جعفر) تا اين را گفت، حاج احتشام شروع كرد به گريه كردن و گفت: بله توى اشعار من اين كلمه است. حاج سيد جعفر احتشام منبرى با حالى بود و موقع روضه خواندن خودش هم گريه مى كرد و اهل بكّاء بود و بسيار گريه مى كرد. آقا حسن احتشام فرزند ايشان مى گويد: به ايشان گفتيم شما در آخر شعرتان يك تخلّصى داشته باشيد مانند ساير شعرا، قبول نكرد تا با اصرار اين شعر را گفت: اى فاطمه بجان عزيز برادرت بر احتشام لطف نما قصر اخضرى ايشان گفت: قصر اخضر را لطف كردند. گفتم: چطور؟ گفت: همانجا كه آقاى مرعشى (رحمه الله) سجاده مى انداختند، آنجا را گچ كارى كردند و سنگ مرمر سبز رنگ قراردادند، و قبر حاج احتشام در همان قسمت از مسجد بالاسر است اين بود قصر اخضرى كه به ايشان عطا شد. 📚منبع فروغی از کوثر، الیاس محمدبیگی، ص۴۲ ایام .
. ♦️ نجات گروه سرگردان با راهنمایی حضرت معصومه (س)؛ سال‌ها قبل از انقلاب، گروهی از مردم یکی از شهرهای دور، در فصل زمستان برای زیارت حضرت معصومه علیها السلام عازم شده بودند. شب فرار رسید، برف سنگینی در زمین نشسته بود، این گروه در چند فرسخی قم راه را گم کردند و در بیابان بدون وسیله سرگردان شده و در مخاطره شدید قرار گرفتند همانجا دست توسل به دامن حضرت معصومه علیها السلام زدند تا با نشان دادن راه، آن‌ها را از خطر برهاند. طبق سند موثق، یکی از خدام آستانه مقدسه حضرت معصومه علیها السلام مرحوم سیّد محمّد رضوی می‌گوید: در آن شب (بدون اطلاع از زائران در به در و سرگردان) در حرم بودم، اندکی خوابیدم، در عالم خواب دیدم حضرت معصومه علیها السلام نزد من آمد و فرمود: «برخیز چراغ گلدسته‌ها را روشن کن » به ساعت نگاه کردم دیدم اندکی از نیمه شب گذشته و هنوز چهار ساعت به اذان صبح باقی است و ما طبق معمول اندکی قبل از اذان، چراغ‌های گلدسته‌های را روشن می‌کردیم.(۱) خوابیدم، دوباره حضرت معصومه علیها السلام را در خواب دیدم، این بار با تندی به من فرمود: «برخیز مگر نگفتم چراغ‌های گلدسته‌ها را روشن کن» برخاستم و چراغ گلدسته‌ها را روشن کردم، دیدم برف سنگینی آمده و همه جا را سفید پوش نموده است ولی شگفت زده شده بودم که چرا امشب به دستور حضرت معصومه علیها السلام چراغ‌ها را زودتر روشن نموده ام؟ آن شب به سر آمد، صبح روز بعد که هوا آفتابی بود، از حرم عبور می‌کردم، شنیدم چند نفر از زائران به همدیگر می‌گویند: حضرت معصومه علیها السلام به داد ما رسید، چقدر باید از محضر مقدسش تشکر و سپاس گزاری نماییم! اگر چراغ‌های گلدسته‌ها روشن نمی شد، ما در دل شب و آن تاریکی ظلمانی راه را هرگز پیدا نمی کردیم. راز خواب را دریافتم که چرا حضرت معصومه علیها السلام به من می‌فرمود: «برخیز و چراغ گلدسته‌ها را روشن کن» (۲) ———- (۱) با توجّه به این که در آن عصر برق شهر قم کم بود، و تنها برقی که موتور مستقل داشت و نور آن از دور پیدا بود، برق آستانه مقدسه بود. (۲) حضرت معصومه فاطمه دوم، ص ۱۹۰ به نقل از ماهنامه کوثر، نشریه آستانه مقدسه قم. 📚منبع عمه سادات، ابوالقاسم حمیدی، ص۷۴ .
علیه_السلام مرحوم در کتاب دارالسلام می‌نویسد: می‌گوید: من خدمت می‌کردم حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب (علیهم‌السلام) را ونامه های او را در شهرها می بردم. 🍃 و داخل شدم بر او در سالی که وفات او واقع شد ومکتوبی به من داده، فرمود: این را به مدائن ببر و بدان که سفر تو پانزده روز خواهد کشید ودر روز پانزدهم وارد "سرّ مَنْ رَای خواهی شد وآوازه مرگِ مرا در خانه من خواهی شنید ومرا در مغتسل خواهی دید که غسّال مشغول غسل من باشد. "ابوالادیان" گوید: چون این بشنیدم، عرض کردم که: ای مولای من! پس قائم بعد از تو که خواهد بود؟ فرمود: آن کس که از تو مطالبه جواب نامه ها کند، پس او قائم بعد از من باشد. عرض کردم: زیادتر بفرمایید. گفت: آن کس که خبر دهد که در همیان چه باشد، او قائم بعد از من است. پس هیبت آن جناب مانع شد از آن سؤال کنم از ما فی الهمیان، ومکاتیب را برداشته روانه به سوی مدائن شده وجواب آنها را گرفته در روز پانزدهم وارد "سرّ من رأی" شدم، چنان که فرموده بود. 🍃 پس آواز گریه زنانِ گریه کننده از خانه آن بزرگوار شنیدم وآن حضرت را در مغتسل دیدم. پس دیدم جعفر بن علی - برادر آن حضرت - را که در خانه نشسته وجماعت شیعه در اطراف او، و او را بعضی تعزیت به مصیبت او وبرخی تهنیت به خلافت می گویند. چون این دیدم در نفس خود گفتم که: اگر این امام باشد، پس امامت بر خلاف شده؛ زیرا او را می شناختم که شراب می خورد وقمار می‌باخت وطنبور می‌نواخت. لکن به حکم ضرورت من هم پیش رفته او را تعزیت وتهنیت گفتم واو با من در باب نامه‌ها چیزی نگفت. پس عقید خادم بیرون آمده به جعفر گفت: ای آقای من! اینک برادرت را کفن کرده‌اند برخیز از برای نمازِ بر او. 🍃 جعفر بن علی با شیعیان برخاسته ودر جلو ایشان "سمان" وحسن بن علی - معروف به "سلمه" واز جانب "معتمد" خلیفه آمده بودند - همگی داخل خانه شدند و دیدیم که آن حضرت را کفن کرده در تابوت گذاشته‌اند. پس جعفر بن علی از برای نماز پیش ایستاد. چون اراده تکبیر گفتن نمود، دیدیم که کودکی بیرون آمد با رویی گندم گون ومویی مجعّد ودندان گشاده، وعبای جعفر را گرفته بکشید وفرمود: یا عمّ! پس رو؛ زیرا من اولی می‌باشم به نماز بر پدرم. 🍃 پس جعفر با روی غضبناک پس رفته و آن کودک بایستاد و اقامه نماز نموده، پس آن حضرت را در جانب قبر پدر بزرگوارش حضرت هادی (علیه‌السلام) دفن کردند. پس آن کودک متوجه من شده فرمود: یا بصری! جواب نامه هایی که در نزد تو می باشد بده. من آن جواب‌ها را تسلیم کرده و با خود گفتم که: این دو علامت از علاماتی که حضرت عسکری (علیه السلام) فرمود وعلامت همیان باقی ماند. 🍃 پس از آن بیرون رفتیم از خانه به نزد جعفر واو اندوهناک بود. "حاجز وشاء" به او گفت: یا سیدی، این کودک که بود که بر او اقامه حجّت نماییم. جعفر گفت: والله من او را هیچ وقت ندیده بودم واو را نشناختم. در این اثنا که نشسته بودیم، جمعی از اهل قم آمدند واز حضرت عسکری (علیه‌السلام) سؤال کردند و خبر وفات او را شنیدند. پس از خلیفه آن جناب پرسیدند. مردم اشاره به جعفر نمودند. آن قوم نزد جعفر رفته سلام کرده، تعزیت وتهنیت گفتند. پس گفتند که: با ما مالی ومکاتیبی باشد، بفرمایید که آن مکتوبها از کیان است وقدر مالها چیست؟ 🍃 جعفر چون این بشنید، از جای خود برخواست وجامه های خود را از یکدیگر پاشید وگفت: مردم از ما علم به غیب می خواهند. ناگاه دیدم که از خانه حضرت عسکری (علیه‌السلام) خادمی بیرون آمد و گفت: با شما مکتوب فلان وفلان می باشد، وبا شما همیانی می‌باشد که در آن همیان فلان مبلغ از دینار باشد و ده دینار از جمله آنها مطلّی است. پس آن قوم مکاتیب و مال را به آن خادم دادند و گفتند: آن که تو را فرستاده، او است امام نه غیر او. 🍃 جعفر چون این بدید به نزد "معتمد" خلیفه رفت و این امر را به او اظهار نمود. پس "معتمد" غلامان خود را فرستاده "صیقل" کنیز را بگرفتند و از او مطالبه آن کودک کردند و او انکار نمود؛ و به جهت اخفاء امر کودک، ادّعای حمل نمود. لهذا او را به "ابی الشارب" - که قاضی بود - سپردند و در اثنای این امر "عبیدالله ابن یحیی بن خاقان" به مرگ مفاجات بمرد و "صاحب زنج" در بصره خروج کرد و اشتغال به این امر، باعث غفلت از امر کنیز گردید واز دست ایشان فرار کرد». 📚 دارالسلام، شیخ‌محمود میثمی‌عراقی، چاپ مسجدمقدس‌جمکران، ص۲۴۴ .
‍ . تقدیم به رزمندگان جبهه ی مقاومت پاشو رفیق روی قول بچه شیعه ها حساب کن پاشو رفیق تکیه بر بچه های  ابوتراب کن پاشو رفیق آسمون و رو سر صهیون خراب کن پاشو رفیق با توکل به خدا تو انقلاب کن پاشو رفیق نقشه هاشونو همه نقش برآب کن پاشو رفیق دشمن حرامی رو غرق عذاب کن رگ غیرت مسلمون و نشون بده رژیم کودک کشو بهش امون نده زنده کن یاد علی مرتضی رو باز پاشو دروازه ی خیبری تکون بده جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا «نصرو من الله و فتح قریب» پاشو رفیق تا که نابود کنیم این قوم کثیف پاشو رفیق بشکنیم گردن دشمن سخیف پاشو رفیق تا که آزاد کنیم این قدس شریف پاشو رفیق پشت ما جبهه ی حق شده ردیف پاشو رفیق یه تنه میشیم یه لشگرو حریف پاشو رفیق پاره پاره کنیم دشمن ضعیف به یاد شهید قدس حاج قاسم عزیز تارو پود لشگر کفرو بهم بریز سگیونیستیای کمتر از سگ نجس میدون راهی ندارن دیگه جز گریز جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا «نصرو من الله و فتح قریب» سبک و شعر از سائل حضرت زینب سلام الله علیها ...┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇