فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 فهم و شعور یک هنرمند متعهد؛
با یک آرتیست معلوم الحال بیتعهد!
فرقش را خودتون ببینید ...
هنر ، دمیدن روح تعهد در انسانهاست!
#سقوط #ربیع_الاول #امام_زمان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🫲سیلی یک معتاد به یک نوجوون که
یک ته سیگار برداشته بود، باعث شد
اون نوجوون پیشرفت عجیبی توی
زندگیش داشته باشه...
💥مشکل پدر ومادرا توی تربیت بچه ها
اینه که تنها هستن واگر تذکر همگانی
بشه،قطعاً نتیجه مطلوب خواهد داشت..
💥و ای کاش در مدارس قبل از آموزش،
فرزندان ما برای یادگیری مفاهیم زندگی
پرورش داده بشن...
#ربیع_الاول #واجب_فراموش_شده
#امام_زمان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥برسه به اطلاع اوندسته از طلب کاران
بی طلب و فرصت طلبان بی خاصیت که
تا فرصتی پیدا می کنن بر علیه نظام نق
می زنن، تا بلکه خجالت بکشند و
کمتر آب به آسیاب دشمن بریزن....
این کلیپ رو دیدم ازخودم خجالت
کشیدم لطفاً شماهم ببینید😔
🎙حجتالاسلام مؤمنی
#سقوط #ربیع_الاول #امام_زمان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 چه خبره تو این مملکت! 😡
🔻میشه بدونیم...
👈 وزیر ارشاد،
👈وزیرکشور،
👈پلیس،
👈قوه قضاییه
👈و دیگر سازمانها...
⁉️قصد دارن برای برخورد و جلوگیری از این بیحیایی، بیناموسی و بی غیرتی سازماندهی شده چه اقدامی انجام بدند؟
❌اصلا چرا مجوز میدید؟
⛔ خودتون حاضرید با خانواده برید؟
با شمام آقای مسئولی که اینا رو میبینی
وبازم بیخیالی؛ نونی که از مسولیتت میبری خونه از این بیت الماله و
چونمنفعلانه داری عمل میکنی حرومه...
#سقوط #ربیع_الاول #امام_زمان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنوز خیلی مونده شهید #رئیسی_عزیز
رو بشناسیم...💔😔
حجتالاسلام رفیعی به شهید رئیسی
یه نکاتی رو میگن ، درجواب شهید
رئیسی میگه...
#ربیع_الاول #امام_زمان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
هدایت شده از 🌹قرار عاشقی(دعای فرج) 🌹
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز
ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🌷 #پاسدار_شهید_رضا_قربانی_میانرودی
تاریخ شهادت: ۱۳۹۲/۰۶/۱۶ - درگیری با اشرار در کرمانشاه
✍🏻 بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز:
✅ توصیه میکنم شما را به عمل صالح و انجام دادن هرچه بهتر تکالیف دینی تان.
✅ همواره خداوند را در اعمال خود در نظر داشته باشید!
✅ در تحصیل علوم مختلف بکوشید و سعی کنید با مسائل روز آشنائی کامل داشته باشید، تا بتوانید پاسخگوی مردم باشید.
🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
❗️ توجه داشته باشید دعای فرج شبانه ، از فردا شب ، در بازه زمانی ۲۰ الی ۲۰/۳۰ منتشر می شود
#انتشار_حداکثری_اش_با_شما
✅تلنگرانه؛
یادم هست کلاس چهارم٬ توی کتاب فارسیمون یک پسر هلندی بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ سد تا سد خراب نشه!!
قهرمانی که با اسم و خاطره اش بزرگ شدیم!!
"پطروس"
توی کتاب، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم...!!
همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود!!
پطرس ذهن ما خسته بود٬ تشنه و رنگ پریده، انگشتش کرخت شده بود و...!!
سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس٬ هانس بوده است!!
تازه هانس هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود!!
بعدها، هلندیها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش، یک مجسمه ساختند!!
خود هلندیها خبر نداشتند که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم!!
شاید آن وقتها اگر میفهمیدیم که پطروسی در کار نبوده، ناراحت میشدیم!!
اما توی همان روزها٬ سرزمین من پر ازقهرمان بود!!*
قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون!!*
شهید ابراهیم هادی:
جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش، بخشی از خاک کانال کمیل شد!!!
شهید حسین فهمیده:
نوجوان سیزده ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد!!!
شهید حاج محمدابراهیم همت:
سرداری که سرش را خمپاره برد...!!!
شهیدان علی، مهدی و حمید باکری:
سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت!!!
شهیدان مهدی و مجید زین الدین:
دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند!!!
شهید حسن باقری:
کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت!!!
شهید مصطفی چمران:
دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید!!!
شهيد محمد قنبرلو
كسي كه خبر شهادتش را به اسم شكار بزرگ در اخبار بغداد اوردند
کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراه با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی خودمان را هم یادمان میدادند!!
ما که خودمان قهرمان داشتیم!!!
یه روزی یه لره...
یه روزی یه ترکه...
یه روزی یه عربه...
یه روزی یه قزوینیه...
یه روزی یه آبادانیه...
یه روزی یه اصفهانیه...
یه روزی یه شمالیه...
یه روزی یه شیرازیه...
مثل مرد جلو دشمن ایستادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمان نکند!!!
لره............. شهید بروجردی بود!
ترکه........... شهید مهدی باکری بود!
عربه........... شهید علی هاشمی بود!
قزوینیه........ شهید عباس بابایی بود!
آبادانیه........ شهید طاهری بود!
اصفهانیه...... شهید ابراهیم همت بود!
شمالیه........ شهید شیرودی بود!
شیرازیه....... شهید عباس دوران بود!
و..... مردان واقعی اینها بودند!!!
*ای کاش، گاهی از این مردان واقعی و بی ادعا هم یادی کنیم...!!!
روحشان شاد و يادشان🌹🌹
خادم شهدا "مرتضی اسماعیلی"
@goruh_farhangi_313
💔🌷💔
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
💔🌷💔
#امام_زمان #ربیع_الاول
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
🌷شهیدغیرت🌷
الهم عجل لولیک الفرج 🤲
هدیه به روح شهید عزیز
🌷❤️#حمید_رضا_الداغی❤️🌷
ودیگرشهدای راه اسلام وقرآن،
امام شهدا،اموات واسیران خاک،
وتعجیل در فرج آقا #امام_زمان
صلوات🌷💔
#ربیع_الاول
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥مثلا اینا قراره مادران آینده باشن...
📌به نظرتون چه کمبودی دارن که
دوست ندارن کنارپدر ومادرشون باشن
ومیخوان مجردی زندگی کنن؟!
#سقوط #ربیع_الاول #بیداری_مدیا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️محبّت ❤️
شیر دادن بز به بچه آهو🥰
على بن شعیب میگه: خدمت #امام_رضا علیه السلام رسیدم فرمود : اى على با چهارپایان به خوبى رفتار کنید زیرا آنها وحشى هستند و اگر به خاطر عدم محبت از گروهى دور شدند دیگر برنمیگردند...
📚( عطاردى، عزیز الله، اخبار و آثار
حضرت امام رضا علیه السلام ،ص:۴۶۸)
#ربیع_الاول #امام_زمان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب دندان شکن بهتاش جوان بزرگ شدهی اروپا به#جواد_هاشمی!
شیرمادرت حلالت پسر👏
#سقوط #ربیع_الاول
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
📚 تقدیر
قسمت چهل و چهارم
✍️اخماش رفت تو هم و گفت: «نکنه اونو دیدی که رضوانه رو از خودت روندی؟!»
دوباره دستشو بوسیدم و گفتم: «نه قربونت برم، ما دوتایی به این نتیجه رسیدیم که هدف هامون مشترک نیست و اخلاقمون به هم نمی خوره!»
دستشو کشید و گفت: «با رضوانه بزرگ شدی، اینهمه شناخت روش داشتی، تازه بعد از یه ماه فهمیدی که به دردت نمی خوره. بعد این مدیرتو چجوری بعد از دو ماه فهمیدی بهم می خورید؟»
خدا رو شکر کردم که جواب همه ی سوال های احتمالیش رو آماده کرده بودم.
اینبار دستشو ناز کردم و جواب دادم: «عشق در یک نگاهه دیگه! مثل بابا و شما!»
پشت چشمی برام نازک کرد و گفت: «عکسشو داری؟»
این موضوع آشنایی و عشق مامان بابام، تقریبا حلال تمام مشکلات اینجوری بود و همه ی بچه ها ازش استفاده کرده بودن و می دونستیم میزان موفقیتش صد در صده! لبخندم بیشتر شد و گفتم: «نه! خیلی دختر سرسنگین و سختیه!»
و تو دلم ادامه دادم، فقط یکم کله خرابه و از چیزی نمی ترسه!
مامان یکم خودشو جا به جا کرد و گفت: «به بابات بگو بیاد منو مرخص کنه ببینیم تا قبل عید میشه بریم خواستگاری یا نه!»
خندیدم و گفتم: «خواستگاری که می ریم، باید راضیشون کنیم تا قبل عید عقد هم بکنیم که مامان خانم لجباز من، بیاد قلبشو عمل کنه که خیال هممون راحت شه!»
نگاه عمیقی بهم کرد و گفت: «مثل اینکه واقعا عاشق شدی و برعکس همه که عاشق می شن عقلشونو از دست می دن، تو عاشق شدی سر عقل اومدی»
به حرفش خندیدم و اونم دستاشو با احتیاط بالا برد و خدا رو شکر کرد و من وقتی سِرُم رو تو دستش دیدم، نفس عمیقی از سر ناراحتی کشیدم و تمام سعیمو کردم که با خنده ی الکی، از بین ببرمش و گفتم: «پس من برم به بابا زنگ بزنم، بعد هم شماره ی خونه شون رو بگیرم که شما هماهنگ کنید!»
مامان ابرویی بالا انداخت، «خیره ان شا الله»ی گفت و خداحافظی کردیم. موقع بیرون اومدن، الناز رو کنار آزاده دیدم که اومده بود پیش مامان بمونه!
سلام علیکی باهاشون کردم و بدون اینکه حرفی از خواستگاری بزنم، رفتم سمت شرکت که ببینم چجوری قراره امشب رو هماهنگ کنم. اصلا آقای مرادیان که هنوز هم به حالت تحقیر نگاهم می کنه، اجازه می ده بریم خونه شون؟!
بیست و هشتم اسفند ماه بود که در کمال نا باوری و بعد از کشمکش ها و بحث و دعواها بین من و مامان که تو بیمارستان فقط برای اینکه بابا مرخصش کنه رضایت داده بود و بعد، از اختلاف هرچند کم طبقاتیمون، جدا شدن پدر و مادرش و اختلاف سنیمون و خلاصه همه چی ایراد گرفت،
مرادیان و پدرش که دلیل، اینهمه عجله ی ما رو برای عقد که گفته بودیم به خاطر عمل مامانه، منطقی نمی دونست؛ سر سفره ی عقد نشستیم و من فقط از این خوشحال بودم که مامان، بعد از عقد ما بستری میشه و به هیچ چیز دیگه ای فکر نمی کردم!
بعد از عقد، خانواده ی پوپک رفتن خونه شون و ما مامان رو بردیم بیمارستان و قرار شد بعد از مرخص شدنش، یه جشن بگیریم.
طبق صحبت های قبلی، وقت عمل مامان فردا صبح بود و هیچکس نمی تونست پیشش بمونه و این برای مایی که قرار بود امسال عیدمون رو هم بدون مامان بگذرونیم، سخت بود ولی چاره ی دیگه ای هم نداشتیم. منم که کار دیگه ای نداشتم، همراه پوپک به سمت خونه شون حرکت کردیم. نگران مامان بودم و ساکت تر از هر وقت دیگه ای که یهو گفت: «خانوادت نمی دونستن اسمم تو شناسنامه چیه؟»
برگشتم سمتش و بی حواس گفتم: «نه!»
بدون توجه به حالت گُنگم و با لبخندی ادامه داد: عاقد که اسممو خوند همشون متعجب شدن، حتی دامادتون رفت بهش بگه اشتباه خونده که بابا بهش گفت درسته!
حس کردم سکوت منودوست نداره و چون بابت راضی کردن پدرش برای این عقد سریع، بهش مدیون بودم، تصمیم گرفتم باهاش همراهی کنم که حرفشو تایید کردم و بعدپرسیدم راستی، چرا اسمت تو شناسنامه پوپکه؟
لبخند به نظرم تلخی زد و گفت: سر لج و لجبازی
با تعجب گفتم:لج و لجبازی؟
شروع کرد به توضیح دادن:«آره! وقتی به دنیا اومدم، بابا ایران نبود و برای کار رفته بود ترکیه! مامان شرایط جسمی خوبی نداشت و قرار شد بابای بابام بره برام شناسنامه بگیره!طبق صحبتی که مامان و بابام باهم داشتن اسم انتخابیشون همین پوپک بوده که بابابزرگم خوشش نمیاد و مخالفت می کنه اما در نهایت با وساطت تلفنی بابا، راضی میشه ولی نمی دونم چی پیش خودش فکر می کنه که به جای پوپک می گه پولک و چون چند ماه بعد از به دنیا اومدنم تو یه تصادف فوت می کنه، این اسم میشه یادگارش و بابا هیچوقت قبول نکرد عوضش کنه»پرسیدم: « خودت چرا عوضش نکردی؟»
شونه ای بالا انداخت و گفت: «دیگه همه جا همین اسم ثبت شده دیگه، اگه قرار بود عوضش کنن باید تا قبل کلاس اول می کردن!» بعد هم دوباره تلخ خندید و گفت:«و البته مهم تر از اون اینکه، عوض کردن اسم هم جز مواردیه که می تونه از ارث محرومم کنه»با تعجب نگاهش کردم و سریع حواسمو دادم به رانندگیم و باز هم گفتم: «واقعا عجیبه»
ادامه دارد..
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات 🌷
📚 تقدیر
قسمت چهل و پنجم
✍️دیگه جوابی نداد و هردو سکوت کرده بودیم که یهو گفت: «میشه...»
و حرفش رو نصفه گذاشت. چند ثانیه منتظر موندم و وقتی دیدم خودش چیزی نگفت پرسیدم: «میشه چی؟»
سرشو به معنی هیچی برد عقب که گفتم: «بگو»
یکم مِن و مِن کرد و بعد گفت: «میشه بریم خونه ی تو؟»
واقعا از حرفش شوکه شدم ولی سریع «حتما»ی گفتم که ناراحت نشه و رفتم سمت خونه! جواب باباشو چی می دادم؟! هه! نه که خیلی هم براش مهمه!
نزدیکای خونه با صدای فین فینش با تعجب پرسیدم: «داری گریه می کنی؟»
جوابی نداد که دستمو گذاشتم رو شونه اش و گفتم: «پوپک؟ خوبی؟ گریه برای چی؟»
تکونی به خودش داد که دستمو بردارم و گفت: «خیلی بدبختم که دارم میام خونه ی تو نه؟»
الکی و برای اینکه روحیش عوض شه خندیدم و گفتم: «خونه ی تو نه خونه ی ما. به قول مامان وقتی یه دختر پسر محرم هم میشن، دیگه من و تو ندارن!»
بازم چیزی نگفت و منم چون روحیه ی خودم داغون تر از اون بود و حرف دیگه ای هم برای آروم شدنش بلد نبودم، سکوت کردم و ماشینو بردم تو پارکینگ و بعد باهم وارد خونه شدیم. در رو که بستم گفتم: «خوووب خیلی خیلی خوش اومدی! برای شام چی می خوری درست کنم؟»
خودشو انداخت رو مبل و گفت: «هیچی!»
نشستم رو به روش و گفتم: «ناهارم درست حسابی نخوردی، دست پختم بد نیستا!»
با چشمای اشکی نگاهم کرد و گفت: «عادت ندارم شام بخورم. می خوام بخوابم!»
به ساعت نگاه کردم، شیش عصر بود و پرسیدم: «از الان؟»
سرشو به معنی آره تکون داد که گفتم: «میخوای برو یه دوش بگیر، منم یه شام سبک درست می کنم بخور بعد بخواب!»
باشه ای گفت و رفت تو اتاق که پشت سرش رفتم، با تعجب و یکم ترس نگاهم کرد که رفتم سمت کمد، یه حوله ی تمیز بهش دادم و گفتم: «راحت باش، من دارم می رم تو آشپزخونه»
سرشو تکونی داد و من از اتاق خارج شدم. برای شام یه خوراک مرغ درست کردم و میز رو چیدم که اومد بیرون!
بدون حرف، شام خوردیم و با اینکه خیلی سختم بود، یه دست از لباس خونه هام رو که از بقیه نو تر بود و یکی دو بار بیشتر نپوشیده بودمشون، براش گذاشتم رو تخت و خودمم دوباره رو مبل خوابیدم!
صبح زود چایی دم کردم، دوباره براش نامه گذاشتم که حتما صبحونه بخوره و تعارف نکنه، اینبار، کلید خونه رو هم گذاشتم رو اپن و رفتم بیمارستان. همه چی تکرار شد ولی با یه فرق بزرگ. اینکه دیگه مثلا زن و شوهر بودیم!
از استرس عمل مامان، از دیشب خواب به چشمام نیومده بود و تا نزدیکای ظهر که عمل تموم شه همه مون از نگرانی تا مرز سکته رفته بودیم و از همه بدتر بابا که حسابی نگران و کلافه بود و خبری از لبخند همیشگی اش نبود.
خوشبختانه همه چیز خوب پیش رفت و دکتر مامان با اینکه این مدت خیلی به خاطر روزهایی که از دست دادیم، عصبانی شده بود، از شرایط مامان رضایت داشت و بالاخره تونستیم یه نفس راحت بکشیم.
ولی انگار زندگی نمی خواست بذاره این نفس راحت از گلوم پایین بره که بعد از خوشحالی و تبریک هامون تو حیاط بیمارستان، آزاده و ساناز و الناز اومدن سمتم و گفتن مامان قبل از عمل مامورشون کرده بهم بگن حتما حتما قبل از عید پوپک رو ببرم خرید عید چون اولین عیدشه و اینجور حرف ها!
خواستم همه چی رو با شوخی حل و فصل کنم که با خنده گفتم: «بابا مُهر عقدمون هنوز خشک نشده، چه خرید عیدی؟!»
آزاده اخمی کرد و با لحن خاص خودش گفت: «یکم جنتلمن باش ماهان! مگه ادعای عاشقیت نمیشد؟ خرت از پل گذشت؟»
به چهره ی جدیش نگاهی کردم و گفتم: «خوب آخه با این حالم که نمی تونم برم، خودشم که دست از سر اون شرکت بر نمیداره! الانم همه جا شلوغه، بذاریم بعد عید، ها؟»
ساناز دستشو گذاشت رو شکمش و گفت: «خداکنه این بچه به دوتا دایی دیگه اش بره، شبیه تو نشه اخلاقاش!
بعد هم بدون اینکه منتظر جواب من باشه، پنگوئنی رفت سمت بهادر و بچه ها که برن خونه شون!
هنوز تو بُهت حرفش و یهو رفتنش بودم که الناز محکم زد پشتم و گفت: «میخوای بگم مَهدی برات کلاس جنتلمنی و احساسات عاشقانه بذاره داداشی؟»
نگاهی به چهره ی شیطونش کردم و گفتم: «نه ممنون! تحمل خرید با یه خانم، تو شلوغی بیست و نهم اسفند، خیلی خیلی خیلی راحت تر از تحمل مَهدی و مسخره بازیاشه!»
الناز زد زیر خنده و آزاده بعد از اینکه دستی به معنی الان میام برای داریوش تکون داد گفت: «حتما بری ها! مامان تاکید کرده، مطمئن باش به محض اینکه اجازه بدن تلفن دستش بگیره، می پرسه و می دونی که نباید حرص بخوره»
بعد هم «فعلا خداحافظ»ی گفت، رفت سمت بابا بوسش کرد و رفت. من موندم و النازی که با شیطنت نگاهم می کرد. لبخندی بهش زدم و گفتم: «برو بچه، برو اذیتم نکن. می برمش خودم! فعلا برم سرکار ببینم اصلا بهمون مرخصی میده»
ادامه دارد...
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠۹۰ ثانیه زیبایی درکلام
عزیزدلمون رهبرانقلاب
✅️هرکس درقیامت نزدیک پیامبر(ص)
باشه احساس امنیت میکنه...
✅️حالا چه کارکنیم تا در قیامت به پیامبر خدا نزدیک تر باشیم؟
چه وسیله ای لازمه ؟ببینید..
#ربیع_الاول #امام_زمان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
✅ هرگاه خلافی مرتکب می شدم، مادرم نمی گذاشت در خانه کار کنم!
خدا رحمت کند مادرم را. یکی از راه های تربیت وی این بود که هرگاه از ما خلافی می دید، دیگر کار به ما نمی داد؛ یعنی ظرف شستن و دوخت و دوز و مانند آنها را از ما سلب می کرد و از این طریق کار را پیش ما ارزشمند می ساخت. امروزه بسیاری از ما دقیقاً کار را بالعکس می کنیم؛ یعنی وقتی بچه خلافی کرد او را به کار وا می دارند یا اگر اذیت کرد، کار او را دو برابر می کنند. در نتیجه، چنین بچه ای کار را تنبیه تلقی می کند، در حالیکه ما بیکاری را به عنوان تنبیه تلقی می کردیم.
.:::حضرت آیتالله حائری شیرازی:::.
#تربیت_فرزند #ربیع_الاول
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای پناهیان!
🔥 مینویسند: نفاق؛ میخوانند: وفاق!
✍ رضاربیعی
💥جماعتی که۸سال باکدخدا خواندن آمریکا و ترساندن مردم ایران از «دکمه کذایی» آمریکا که میتواند کل سیستم دفاعی ایران را نابود کند؛ امروز با درکی درست از قدرت موشکی متکی بر ایمان و استقامت مردم ایران، تغییر تاکتیک داده و سراغ برجام موشکی آمده اند؛ زیرا تحلیلشان این است که اگر موشکی را تسلیم کدخدا کنند؛ برجام هسته ای و منطقه ای و حقوق بشری و... سهل تر قابل حصول است.
💥آقای پناهیان! آیا کیهان دوقطبی سازی می کند یا ظریف؟
آن هم با چه ظرافتی!
❌️دوقطبی مردم و موشک
❌️دوقطبی امامخمینی و امام خامنه ای
💥آیا از ایشان پرسیده اید که در۸سال اختیارتام برای مذاکره برجامی دررفع تحریمها وتامین منافع مردم وحراست از حقوق هستهای، چه گُلی برسرمردم زدید که اکنون بابرجام موشکی توانیدزد؟
💥آیا از ایشان پرسیده اید که در تبعیت از منویات وتاکیدات امام حیّ، چگونه طی طریق کرده ایدکه امروز سنگ تبعیت از مواضع امام فقید را بر سینه می زنید؟!
✅ اگر پیروی از خط و مسیر امام راحل، اصل است؛ امروز چه کسی مستقیم تر و مصمم تر از امام خامنه ای است در پیمودن خط فکری و آرمانی امام خمینی؟!
آقای پناهیان!
💥این جماعت در همراه و همصدا کردن دیگران با تفکرات و مشی سیاسی خود چنان استادند و شخصیت هایی را اغوا کرده اند که امثال جنابعالی با همه شأن و جایگاه تان به گردشان هم نمی رسید!
اینان و دولتهای لیبرال و منحرف پیشین، بارها و بارها کیهان را با دادخواست های خود گزیده اند اما کیهان هیچگاه باج نداده است!
#خبر_فوری_سراسری
#ربیع_الاول #سقوط
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠خاطره ای فوق العاده شنیدنی وجالب
از نماز خوندن یک دختر یازده ساله...
📃نامه ای که از یک دختر ۱۱ساله بدست
حاج آقا قرائتی میرسه وایشون با اون
زبان شیوا وشیرین بیان میکنه...
🎙حجتالاسلام قرائتی(حفظه الله)
#ربیع_الاول #امام_زمان #نماز
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
هدایت شده از 🌹قرار عاشقی(دعای فرج) 🌹
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز
ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🌷 #شهدای_هفدهم_شهریور
تاریخ شهادت: ۱۳۵۷/۰۶/۱۷ - میدان ژاله(میدان شهدا)
🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز در جمعه سیاه و کشتار خونین مردم مسلمان و ولایتمدار توسط سربازان رژیم پهلوی و نابودی هرچه سریع تر منابع و اربابان شیطان صفت در جهان صلوات
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#انتشار_حداکثری_اش_با_شما
امیرالمومنین علی (ع) در مواجهه با
سوالی درباره برتری علم یا ثروت،
جوابهای گوناگونی دادن که بسیار
زییا وشنیدنیه👇
در کتاب کشکول بحرانی اینگونه آمده است: جمعیت زیادی دور حضرت علی (ع)حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید: «یا علی! سؤالی دارم، علم بهتر است یا ثروت؟»، علی(ع) در پاسخ گفت: «علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.» مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد.
در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همانطور که ایستاده بود بلافاصله پرسید: «اباالحسن! سؤالی دارم، میتوانم بپرسم؟» امام در پاسخ آن مرد گفت: «بپرس!»، مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: «علم بهتر است یا ثروت؟»، علی فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.» نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همانجا که ایستاده بود نشست.
در همین حال، سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!» هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر واردشد.....
در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید: «یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟» امام فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه میشود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.»
در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش میماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.» سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمیگفت. همه از پاسخهای امام شگفتزده شده بودند که، نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟»، امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل میکند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان میشود.»
نگاههای متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را میکشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبهرو چشم دوخت. مردم که فکر نمیکردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: «یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟»، نگاههای متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی (ع) مردم به خود آمدند: «علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی میکنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضعاند.» فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود.
سؤال کنندگان، آرام و بیصدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامیکه آنان مسجد را ترک میکردند. صدای امام را شنیدند که میگفت: «اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من میپرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی میدادم.»
📚منبع: کشکول بحرانی، ج1، ص27.
به نقل از امام علیبنابیطالب، ص142
#ربیع_الاول #امام_زمان
الهم عجل لولیک الفرج 🤲
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
💔🌷💔
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
💔🌷💔
#امام_زمان #ربیع_الاول
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
🌷شهیده انقلاب🌷
الهم عجل لولیک الفرج 🤲
هدیه به روح شهیده
🌷#محبوبه_دانش_آشتیانی🌷
ودیگرشهدای راه اسلام وقرآن،
امام شهدا، اموات واسیران خاک،
وتعجیل در فرج آقا #امام_زمان
صلوات🌷💔
#ربیع_الاول
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313