✨🍃🍂🌼🍃🍂🍃🍂🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
یه جا هست که خدا میگه:
«فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا...»
یعنی: «تو در حفاظت کامل مایی...»
میخوام بگم اگر فقط خدا رو داری نگران هیچی نباش جوری ازت مراقبت میکنه و مسیرا رو بهت نشون میده که هیچ کس نمیتونه...!
هیچ کس مثل خدا نمیتونه ازت محافظت کنه و راه رو بهت نشون بده !
معبود و معشوق حقیقی من، دوستت دارم و شکرررت💓
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✅ خوانندگی سید برای راننده تاکسی !
سید رضا بطحایی🥀 از نجف آمده بود. فقط ماه رمضانها می آمد برای تبلیغ گفتم بیاید شهریار تبلیغ کند. ماه رمضان به خانه مان آمد. سید از آنهایی بود که یک دل نه صد دل عاشقش بودم تمام ریزه کاری های طلبگی را رعایت می کرد . خیلی اهل رعایت زی طلبگی بود. آدم عجیبـی بــود. همه چیزش حساب و کتاب داشت. تلویزیون نگاه نمیکرد اما لپ تاپ داشت. میگفت درباره فیلم ها تحقیق میکنم اگر خوب بود نگاه میکنم وقتش را نداشت
که ریسک کند.
سید را به خاطر روش تبلیغ و بیان خوبـی که داشت به شهریار آوردم تا با بچه ها ارتباط بگیرد . روشهای تبلیغ کردن سید هم جالب بود . تبلیغ می کرد در حد لالیگا داشتیم از خیابان ولی عصر تهران رد میشدیم. حوزه مان هم در همان خیابان بود یک دفعه پسری به حاجی گفت : «حاجی حاجی یه سؤال شرعی داشتم! میخواستند حاجی را اسکول کنند و دست بیندازند. گفت: «حاجی ما دوست دختر داریم، میخوایم صیغه اش کنیم چه کار کنیم؟ سید هم خیلی به شوخی جواب داد آنها یکی دو تا سؤال کردند و سید هم جواب داد بعد بهشان گفت خب دیگه سه تا سؤال کردی منم باید سه تا سؤال از شما بپرسم داداش بگو ببینم غسل چه جوریه؟ پسره :گفت: «حاج آقا میریم حموم دیگه زیر دوش آب میگیریم و میایم بیرون. همان جا غسل را به او یاد داد. به آن یکی گفت: «تیمم چه جوریه؟» گفت: «حاج آقا خاکو برمیداریم و این جوری به صورتمون میزنیم. همان جا تیمم را هم به آنها یاد داد سریع و تند غسل و وضو و تیمم را یادشان داد و گفت خداحافظ .
یا اینکه یک دفعه توی ماشین نشستیم راننده صدای زن گذاشته بود من آمدم حرفی بزنم اما با خودم گفتم اگر من بگویم، خب این سید هست و ضایع است که من جلویش حرفی بزنم کمی گذشت. یارو هم بی ادب بود از عمد وقتی دید این سید روحانی است صدایش را بیشتر کرد. منتظر بود که بحث شود و در را باز کند و سید را بیرون بیندازد. سید گفت: «داداش این چیه گذاشتی؟ میگه من خوشگلم تو خوشگلی خاموش کن خودم برات بخونم راننده گفت: «حاج آقا یعنی می خونی؟» گفت: «آره، خاموش کن خودم برات بخونم .راننده صدا را خاموش کرد. سید هم شروع کرد شاد خواندن
گر لَحمى بِحَديث نبويه بـي صلـى علـى نـام عـلـى بـیـادبـيـه.
على على مولا على على مولا.
خیلی هم صدایش قشنگ بود. راننده گفت: «حاجی کجا میری بگو ببرم ؟ میبرم برسونمت.» گفت میرم طرف های ولی عصر اما به شرط اینکه دربستی بگیری. راننده گفت: بخون سید هم برایش میخواند تا به در حوزه علمیه رسیدیم. یک دفعه سید با صوت خواند: ایوان نجف عجب صفایی دارد حیدر بنگر چه بارگاهی دارد لیکن به مدینه چون حسن را نگری نه قبه نه مزار نه بارگاهی دارد.
اینجا زد به روضه :
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل؟ / اسیر نفس و شیطانی چه حاصل؟ / بود قدر تو برتر از ملائک / تو قدر خود نمیدانی چه حاصل؟
زد زیر گریه ...
بعد با گریه هی خواند و راننده هم گریه کرد ! وقتی رسیدیم خواست پول بدهد و پیاده شود اما راننده قبول نمیکرد پول بگیرد سید هم پول را گذاشت توی داشبورد و پیاده شدیم.
💠 روحانی شهید #سید_رضا_بطحایی از طلاب ایرانی ساکن در نجف اشرف بود که پس از زیارت حرم مطهر عسکریین سامرا در خرداد ماه ۱۳۹۳ به کمین داعش افتاد و به همراه همسر و فرزند خردسالش بعد از شکنجه های دردناک به صورت فجیعی به شهادت رسید و تاکنون از ابدان مطهر ایشان و همسر و فرزندشان اثری نیست .
🌷از خاطرات نقل شده طلبه مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده - کتاب سرباز روز نهم
💠تقدیم به ارواح قدسی شان صلوات
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
بختک چیست و چرا رخ میدهد؟
بختک با نام علمی «فلج خواب» سبب میشود به شخص در حین خواب احساس سنگینی دست دهد و نتواند عضلات و بدن خود را حرکت دهد.
فرد زمانی دچار فلج خواب میشود که در خواب نتواند حرکت کند و عضلاتش با او همراهی نکنند. عدم ناتوانی در حرکت حین خواب سبب میشود که احساس ترس و نگرانی هم کند.
اگر شخصی در روز به طور ناگهانی از حال برود و به خواب ناگهانی فرو برود، در شب هم دچار ناتوانی در حرکت دادن عضلات شود و همچنین اگر دچار توهم شنوایی در شروع و پایان خواب شود، مبتلا به فلج خواب است و این عوامل از مهمترین علائم این بیماری هستند.
💯 @sticker1000💯
🌼
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این درخت غیرعادی که در تالاب های آفریقا رشد میکند بوبینگا نام دارد. ارتفاع آن تا ۵۰ متر و قطر آن به ۲ متر میرسد. رنگ چوب فقط فوقالعاده است! عمدتا در تولید مبلمان گرانقیمت و آلات موسیقی استفاده میشود.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🔴 چگونه صبح كردى؟
رسول خدا (ص) نماز بامداد را با مردم گذارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى زد و سر به زير داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده هايش به گودى نشسته بود. به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ گفت: يا رسول اللّه در حال يقين.
رسول خدا (ص) از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر يقينى حقيقت و علامتى است، حقيقت يقين تو چيست؟
جواب داد: يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جايى كه مى بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم، گويا مى نگرم به اهل بهشت كه در نعمت اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى ها تكيه زده اند و گويا مى نگرم دوزخيان را كه زير شكنجه هايند و فرياد مى كنند!
خيال مى كنم من الآن لغزه آتش دوزخ را مى شنوم كه در گوشم مى گردد و مى چرخد.
رسول خدا (ص) به اصحابش فرمود: اين بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده. سپس فرمود: اى جوان! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن.
سپس جوان گفت: يا رسول اللّه! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پيامبر صلى الله عليه و آله برايش دعا كرد، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود
📚 برگرفته از کتاب عرفان اسلامی
جلد 13 اثر استاد حسین انصاریان
.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
📚کرامت امام زمان علیه السلام
داستان "حاکم شیعه نما"
شمس الدين محمّد بن قارون مى گويد:
در شهر (حلّه) مردى ضعيف البُنيه، ريز نقش وبد شکل زندگى مى کرد، او ريش کوتاه وموى زرد داشت، وصاحب حمّامى بود، به همين جهت به (ابو راجح حمامى) معروف بود.
روزى به حاکم حله که (مرجان صغير) نام داشت، خبر دادند که ابو راجح خلفى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را دشنام داده است.
حاکم دستور داد تا او را دستگير نمايند. وقتى او را دستگير ونزد حاکم بردند. حاکم امر کرد او را تا حدّ مرگ کتک بزنند.
مأمورين حاکم او را از هر طرف مى زدند، آن قدر زدند که صورتش به شدّت زخمى شد، ودندان هاى پيشين او شکست.
حاکم به اين هم اکتفا نکرد، دستور داد تا زبان او را بيرون کشيده وبا جوالدوز سوراخ کنند. شکنجه او همچنان ادامه يافت، و(براى عبرت مردم وقدرت نمايى وبه اصطلاح نمايش غيرت مذهبى خويش) دستور داد که بينى او را سوراخ نموده وطناب زبر خشنى از آن عبور دهند ودر کوچه هاى حلّه بچرخانند ودر انظار مردم نيز او را ضرب وشتم نمايند.
مأمورين حاکم، دستور او را اجرا کردند، ديگر رمقى براى ابو راجح نمانده بود.
هر که او را مى ديد، مى پنداشت مرده است. با اين حال، حاکم دست از سر او نکشيد ودستور قتلش را صادر کرد.
عدّه ى که در صحنه حاضر بودند، گفتند: او پيرمرد سالمندى است وآنچه ديد، برايش کافى است. همين حالا نيز مرده است. او را رها کنيد که جان بکند. وخونش را به گردن مگيريد! وآن قدر اصرار کردند تا حاکم راضى شده ورهايش نمود.
بستگان ابو راجح، او را با صورت زخمى وزبان باد کرده که رمقى برايش نمانده بود به خانه اش برده، ودر اتاقى خواباندند، وهمه يقين داشتند که ابو راجح همان شب خواهد مُرد.
اما صبح هنگام، وقتى براى اطّلاع از حالش به خانه او رفتند، ديدند ابو راجح با چهره ى سرخ، ريشى انبوه وپاک، قامتى رسا وقوى ودندان هايى سالم، مانند يک جوان بيست ساله به نماز ايستاده است وهيچ اثرى از وضع وحال بد شب گذشته وجراحات او ديده نمى شود.
مردم که بسيار تعجّب کرده بودند، پرسيدند: ابو راجح! چه شده است؟
ابو راجح گفت: ديشب وقتى مرگ را در مقابل چشمانم ديدم، دلم شکست، زبان که نداشتم دعا کنم، در دل دعا کردم، واز مولايم امام زمان (عليه السلام) کمک طلبيدم.
وقتى تاريکى شب همه جا را فرا گرفت، نورى فضاى خانه را پر کرد. ناگاه جمال محبوبم امام زمان (عليه السلام) را مشاهده نمودم که دست مبارک را بر چهره مجروح من کشيده فرمود:
براى کسب روزى خانواده ات از خانه خارج شو! خداوند تو را عافيت بخشيده است.
صبح شد همين طور که مى بينيد، خود را ديدم.
خبر شفاى او فوراً همه جا پخش شد وبه گوش حاکم رسيد. حاکم او را احضار کرد. او که ابو راجح را ديروز آن طور ديده وامروز چنين مشاهده مى کرد در جا خشکش زد وبه شدّت به هراس افتاد.
از آن زمان، در رفتار خود نسبت به شيعيان حلّه تغيير روش داد.
حتّى محلّ امارتش را که در مکانى که منسوب به امام زمان (عليه السلام) بود تغيير داده واز آن پس به جاى اين که پشت به قبله بنشيند، (به جهت احترام) رو به قبله نشست! امّا هيچ کدام از اين ها به حال او سودى نکرد واو پس از مدت کوتاهى مُرد.
📚بحار الانوار، ج 52، ص 70 و71
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
جهل 👇👇👇حتما بخونين
بچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."
استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
استاد تبسمی کرد و گفت: "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلاکش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی.
بت اعظم که احمق نیست.
او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"😳
زن مقداری مکث کرد.
دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم، عمری فریبمان داده است...
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی و خرد است.
و تنها یک گناه و آن جهل و نادانيست. ( عارف بزرگ - مولانا )👌
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
نماز شب از مهم ترين نوافل يوميه است كه خواندن آن فضيلت فراوانى دارد و يازده ركعت مى باشد و به صورت ذيل خوانده مى شود:
چهار نماز دو ركعتى به نيت نافله شب.
دو ركعت نماز «شفع» كه مستحب است در ركعت اول بعد از سوره حمد، سوره ناس و در ركعت دوم بعد از حمد؛ سوره فلق خوانده شود.
يك ركعت نماز «وتر» كه بهتر است پس از حمد، سه مرتبه سوره اخلاص، يك بار سوره مباركه «ناس» و يك بار سوره مباركه «فلق» خوانده شود.
در قنوت نماز «وتر» بهتر است براى چهل مؤمن طلب آمرزش شود و هفتار بار «استغفرالله ربى و اتوب اليه» و هفت بار «هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ» و سيصد مرتبه «العفو» گفته شود و در پايان اين ذكر خوانده شود: «رَبِّ اغْفِرْلى وَارْحَمْنى وَتُبْ عَلَىَّ انَّكَ انْتَ التَّوابُ الْغَفُورُ الرَّحيمُ».
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
خواص خواندن آیه 129 سوره توبه برای حاجت گرفتن و دفع بلا
در روایت معتبره است که هر که در وقت صبح ده بار بگوید :
آیه 129 سوره توبه :
فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
پس (ای رسول) هرگاه مردم روگردانیدند بگو: خدا مرا کفایت است که جز او خدایی نیست، من بر او توکل کردهام و او رب عرش بزرگ است.
نکته های آیه :
در آيهى قبل، سخن از رأفت ودلسوزى پيامبر بود، در اين آيه مىفرمايد: مبادا كسى خيال كند كه سوز، تلاش و رأفت آن حضرت به مردم به خاطر نيازِ به مردم بوده است، زيرا اگر همهى مردم از او اعراض كنند، خدا با اوست. همانگونه كه اگر همهى مردم رو به خورشيد كنند يا پشت به آن، هيچ اثرى در خورشيد ندارد.
امام صادق عليه السلام فرمود: مراد از «عرش عظيم»، «مُلك عظيم» است.
خدايى كه نظام عظيم هستى را حفظ وتدبير مىكند، انسان كوچكى را نيز مىتواند تحت الطاف خويش نگهدارى كند.
امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه خطاب به خداوند عرض مىكند: «ما ذا وَجَد مَن فَقدك و ما ذا فَقَد مَن وجدك؟» هر كه تو را ندارد، چه دارد؟ و هر كه تو را دارد، چه ندارد؟
پیام های آیه :
1- رويگردانى مردم از دين، نبايد در ايمان و روحيّهى ما تأثير گذارد. «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ»
2- كسىكه خدا دارد، چه كم دارد؟ «حَسْبِيَ اللَّهُ»
3- توكّل بر خداوند، رمز غلبه بر مشكلات است. فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ … عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ
خواص آیه :
هر چه بخواهد به او می رسد و از بلاها محفوظ ماند اگر در آن قول صادق باشد به جهت امتحان هم بخواند البته به مراد خود می رسد
خواندن این اسم مناسب آن هایی است که در وسوسه افتند و در طلب روزی مضطر باشد . عدد این اسم موافق عدد لفظ جلاله 66 است . ضرب کند 66 را در 66 که مجموعه آن 4356 می شود . همان اعداد مضروبه را در سه روز در هر روزی به همان عدد بخواند به شرط صوم ( روزه ) و لباس طاهر و محل خلوت . هر روز بعد از نماز بخواند – اگر نتواند این عدد کثیر را بخواند همان 66 بار را بخواند بعد نماز صبح که اثر کلی دارد
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
🔺وصیتنامه عجیب یک شهید
بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه کردستان بودیم که به طرز غیرعادی جنازه شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی درآوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملاً سالم بود و این چیز عجیبی بود، در وصیتنامه نوشته بود: من سیدحسن بچه تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم.
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند، اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند، من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و ۲۵ روز در منطقه میماند، بعد از این مدت، جنازه من پیدا میشود و زمانی که جنازه من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست، این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم، به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم، بگویید که ما را فراموش نکنند و ...
بعد از خواندن وصیتنامه درباره عملیاتی که لشکر حضرت رسول(ص) آن شب انجام داده بود، تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ۲۵ روز از آن گذشته است.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🔴 مولا و غلام قاتل
غلامى را نزد عمر آوردند، غلام ، مولاى خود را کشته بود، عمر دستور داد او را بکشند. امیرالمومنین علیه السلام از قضیه خبردار گردیده غلام را به حضور طلبید و به او فرمود: آیا مولایت را کشته اى ؟
غلام : آرى .
امیرالمومنین علیه السلام : چرا؟
غلام : با من عمل خلاف نمود.
على علیه السلام از اولیاى مقتول پرسید؛ آیا کشته خود را به خاک سپرده اید؟
گفتند: آرى .
فرمود: چه وقت ؟
گفتند: همین الان .
حضرت امیر به عمر رو کرده و فرمود: غلام را بازداشت کن و او را عقوبت نده و به اولیاى مقتول بگو پس از سه روز دیگر بیایند.
چون پس از سه روزه آمدند، على علیه السلام دست عمر را گرفت و به اتفاق اولیاى مقتول به جانب گورستان رهسپار شدند، و چون به قبر آن مرد رسیدند، آن حضرت به اولیاى مقتول فرمود: این قبر کشته شماست ؟ گفتند: آرى .
فرمود: آن را حفر کنید! آن را حفر کردند تا به لحد رسیدند آنگاه به آنان فرمود: میت خود را بیرون بیاورید، آنها هر چه نگاه کردند جز کفن میت چیزى ندیدند. جریان را به آن حضرت عرضه داشتند.
امیرالمومنین علیه السلام دوبار تکبیر گفت و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه کسى که به من خبر داده است ، شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: هر کس از امتم که کردار قوم لوط را مرتکب شود، پس از مردن سه روز بیشتر در قبر نمى ماند و زمین او را به قوم لوط که به عذاب الهى هلاک شدند مى رساند، و در روز قیامت با آنان محشور مى گردد...
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
#عذاب_قبر 🔥 به علت #بداخلاقی
✍ شهيد مطهّري مي گويد:
من از آقاي حاج ميرزا علي شيرازي اين مرد بزرگ داستانها دارم از جمله رويايی است كه نقل مي كنم: ايشان يك روزضمن درس در حالی كه دانه های اشكشان بر محاسن سفيدشان مي چكيد اين #خواب را نقل كرده و فرمودند: در خواب ديدم مرگم فرا رسيده است مردن را همان طوری كه براي ما توصيف شده است در خواب يافتم خويشتن را جدا از بدنم می ديدم و ملاحظه می كردم كه بدن مرا به قبرستان برای دفن حمل می كنند. مرا به #گورستان بردند و دفن كردند و رفتند من تنها ماندم و نگران كه چه بر سر من خواهد آمد؟ ناگهان #سگی_سفيد وارد قبر من شد در همان حال احساس كردم كه اين سگ #تند_خويی من است كه تجسّم يافته و به سراغ من آمده است مضطرب بودم كه حضرت سيدالشهداء (ع) تشريف آوردند و به من فرمودند: غصه نخور من آن را از تو دور می كنم.
📚 عدل الهي ص250- كتاب داستان های شگفت انگيزي از عالم برزخ ص 63
.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند :
با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،تفنگ شکاری به نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان
لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های
مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
#_یک_داستان_یک_پند
✍امیرالمؤمنین (ع) کنیزی داشتند که مؤذنی عاشق او شده بود. مؤذن هر وقت کنیز مولا را میدید، میگفت: دوستت دارم. او که کنیزی بسیار مطیعی بود، داستان را به حضرت علی(ع) گفت.
حضرت سؤال کردند: آیا تو نیز او را دوست داری؟ کنیز با شرم سرش را به پایین انداخته و علاقهاش نسبت به مؤذن را به مولایش نشان داد. حضرت فرمودند: هر وقت آن مؤذن به تو گفت: دوستت دارم، از اظهار علاقهات، به او دریغ نکن و به او بگو که من نیز تو را دوستت دارم.
🍀موذن عاشق، بار دیگر کنیز مولا را دید و گفت: ای کنیز تو را عاشقم به دو علت چون هم باوقاری و هم کنیز خانه مولای من علی (ع) و خادم او هستی. کنیز با چشمانی اشکبار، به ناگاه گفت: من نیز تو را دوستت دارم. مؤذن گفت: هر دو بردهایم و هیچ یک از ما را اختیاری نیست تا به هم برسیم، اما صبر میکنیم تا خداوند پاداش صبرمان را به فضل خود عطا کند. کنیز پیام مؤذن را به مولایش امیرالمؤمنین (ع) گفت و حضرت علی (ع)، کنیز را آزاد کرد و به غلام سپرد تا هر دو پاداش صبر خود را بگیرند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈
.
📚 @h_bohlol 📚
🍀
🍂🍀🍂
🍃🍂🍀🍃🍂
🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
📚پندانه
روزی مردی قصد سفر کرد،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.پس به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:به مسافرت می روم،می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم. قاضی گفت:اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار پس مرد همین کار را کرد. وقتی از سفر برگشت،نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.قاضی به او گفت:من تو را نمی شناسم. مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد،پس حاکم گفت:فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد،حاکم به او گفت:من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام. در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت:ای قاضی من نزد تو امانتی دارم.پولم را نزد تو گذاشته ام.قاضی گفت:این کلید صندوق است.پولت را بردار و برو. بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند. پس حاکم گفت: ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشور حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم.سپس دستور به برکناری آن داد.
پیامبر می فرماید:به زیادی نماز،روزه و حجشان نگاه نکنید به راستی سخن و دادن امانتشان نگاه کنید.
📚عیون اخبار الرضا ج2، ص51
📚بحارالأنوار(ط-بیروت) ج72، ص114،
و نیز فرمودند: کسي که در دنيا در يک امانت خيانت ورزد و به صاحبانش رد نکند تا اينکه مرگ او فرا برسد، او بر آئين من (اسلام) نمرده است!
📚بحار، ج ٧٥، ص ١٧١
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
((انیمیشن از آینده ایران بی حجاب !))
😭تصورهوش مصنوعی از آینده ایران بی حجاب و گذشتن از خط قرمزها حتما ببينيد و انتشار دهید.😔
«زحمت زیادی برای این کار کشیده شده است.
واقعا تاثیر گذاره لطفاّ همه خانواده و فرزندان ملاحظه فرمایند
این کلیپ کوتاه ۶دقیقه ای ،بخصوص مناسب کلاس آی تی برای روشنگری درباره حجاب وعفاف دانش آموزان هست
🌀این روزها جهاد تبیین همان همراهی مسلم در زمان امام حسین(ع) است
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🟢روش امام باقر (علیه السلام) و پاداش عظيم مصافحه(دست دادن)
ابوعبيده مي گويد: در سفري، هم كجاوه امام باقر (علیه السلام) بودم، در يك طرف مركب، من بودم و در طرف ديگر مركب، آن حضرت قرار داشت.
هنگام سوار شدن، نخست من سوار شدم، بعد آن حضرت سوار شد، وقتي هر دو ما در جاي خود قرار گرفتيم، آن حضرت به من سلام كرد و مانند مردي كه دوست خود را ديده، مصافحه مي كرد و احوال پرسي مي نمود .
هنگام پياده شدن، آن حضرت زودتر از من پياده مي شد، وقتي كه در زمين قرار مي گرفتيم، آن حضرت به من سلام مي كرد و مانند كسي كه دوستش را تازه ديده، احوال پرسي مي نمود.
من به آن حضرت عرض كردم: اي پسر رسول خدا! شما به گونه اي مي كني، كه هيچ كس از مردم در نزد ما چنين نمي كند، كه اگر يك بار هم آن گونه رفتار كنند، زياد است؟
امام باقر (علیه السلام) فرمود:
آيا نمي داني كه پاداش مصافحه چقدر است؟ همانا مؤمنان با همديگر ملاقات مي كنند و يكي به ديگري دست مي دهد، پس همواره گناهان آن دو مي ريزد، چنانكه برگ از درخت مي ريزد و خداوند به آنها (با نظر رحمت) مي نگرد، تا هنگامي كه از يكديگر جدا شوند.
در روايت ديگر آمده که فرمود:
هر مسلماني كه با برادر مسلمانش ملاقات نموده و با او مصافحه كند و انگشتان خود را داخل انگشتان او نمايد، گناهان آنها مانند برگ درختان هنگام سرماي شديد زمستان، مي ريزند...
📒اصول کافی،باب المصافحة، حديث 1، ص 179 - ج 2.
#امام_زمان
.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
🌹داستان آموزنده🌹
پادشاهی برای انتخاب وزیری جوان، مسابقاتی را بین جوانان برگزار نمود؛ دو جوان به مرحله نهایی رسیدند؛ مسابقه آنان به این شکل بود پادشاه هر روز پنج نخ ماهیگیری به آنان میداد و آنها باید ده روز از دریاچه ماهی میگرفتند؛ کسی که در انتهای ده روز ماهی بیشتری میگرفت به عنوان برنده مسابقه انتخاب میشد.
جوان اول که بسیار پر انرژی و باهمت بود از همان ابتدا برای نخها قلاب تهیه و به آنان وصل نمود، سپس ساعتی را به دنبال طعمه برای قلابها میگذارنید و سر انجام قلابهایی که ساخته بود را برای ماهیگیری به دریاچه میانداخت؛ او اینگونه هر روز با هر قلاب چند ماهی میگرفت.
اما جوان دیگر پس از دریافت نخها، ساعتی به کلبهای میرفت و بعد از آن به امور دیگر زندگی خود میپرداخت!
روز نهم بود و کمکم همه به این نتیجه رسیده بودند که جوان اول برنده مسابقه میشود زیرا جوان دوم تا آن لحظه هیچ ماهی نگرفته بود!
جالب آنکه روز نهم، جوانِ دوم در شهر راه افتاد و تمام مردم شهر را به ضیافت مهمانیِ فردا که روز آخر مسابقه بود با حضور جناب پادشاه دعوت نمود!
روز پایانی مسابقه بود، جوان اول که آثار خوشحالی در چهره او پیدا بود طبق معمول با نخها، قلاب ماهیگیری ساخت و به سمت دریاچه رفت؛
جوان دوم پس از ساعتی از کلبه بیرون آمد؛ همه شگفت زده شدند! او همراه خود تور ماهیگیری بیرون آورد! او با نخهایی که هر روز میگرفت تور ماهیگیری درست کرده بود! سپس به قسمتی از دریاچه رفت که رودخانهای به آن وارد میشد و تور خود را به گونهای جلو مسیر ورودی رودخانه بست که هیچ ماهیِ متوسط و بزرگی نمیتوانست از آن عبور کند و ماهیان در تور او گرفتار میشدند.
هر نیمساعت، تور جوان دوم مملو از ماهیان بزرگ میشد؛ در تور او در همان مرتبه اول به اندازه تمام ده روز جوان اول ماهی گرفتار شد!
او در پایان روز دهم چند هزار ماهی بزرگ صید کرده بود!
همه از هوش او شگفت زده شده بودند؛ چرا که طی این مدت، او نه تنها به کارهای روز مره خود هم پرداخته بود بلکه همه مردم و پادشاه را به ضیافت ماهیِ تازه دعوت کرده بود!
پادشاه از ذکاوت او بسیار خوشحال شد به خصوص آنکه جوان تور را طوری بافته بود که فقط ماهیان بزرگ در آن گرفتار میشدند و ماهیان کوچک میتوانستند از سوراخهای تور عبور کنند و وارد دریاچه شوند تا در دریاچه رشد نمایند؛ همچنین از این مسئله خوشحال بود که جوان، بزرگ فکر کرده بود و ماهیان دریاچه را برای مردم قرار داده است.
پادشاه او را به عنوان وزیر خود معرفی نمود و به او توصیه کرد از جوان دیگر در کارها کمک بگیرد.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🖊 شخصی از آیت الله بهجت پرسید:
دست به هر شغلی می زنم ناکام می شوم برای بهبودی درآمد و زیاد شدن روزی چه کنم؟
✅ فرمودند:
«زیاد استغفار کنید و اگر نتیجه نداد بدانید یا کم استغفار کرده اید یا با اعتقاد کامل نگفته اید.»
💠✨ در روایت با هر سه لفظ آمده است که اگر کسی " ملازم " استغفار باشد، یا " پیوسته " استغفار کرد، خداوند او را از هر همّ و غمی رها می کند و از هر تنگنایی راه برون رفت برای وی قرار می دهد و از جایی که گمان نمی کرد روزی اش می دهد.
🌺ذکراستغفار:🌺
«استغفراللهَ ربّی و اَتوبُ اِلَیه»
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
.
✅ دیده گر بینا بود هر روز روز محشر است
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):
مال تاجری در تیمچه 🏦
آتش گرفت و همه اش سوخت.
شخصی به من گفت: روز قبل از آتش سوزی من آنجا بودم، سیدی از اولاد پیغمبر حاجتی داشت.
پول می خواست و آنها این سید را مسخره کردند ، پول که او را ندادند، هیچ، مسخره اش هم کردند.
فردا دکان همان مغازه آتش گرفت.⚠️
💚 آنقدر گرم است بازار مکافات عمل
💚 دیده گر بینا بود هر روز روز محشر است
آیت الله #مجتهدی_تهرانی (ره)
.💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
#یک_داستان_یک_پند
✍️مباشر (وکیل) سلطان امر کرد در شهر جار زنند و برای دربار سلطان دعوت به خدمت نمایند. دو برادر در مغازۀ کوچکی در شهر جواهرسازی میکردند که شنیدند سلطان جواهرساز هم نیاز دارد. پس به دربار رفتند و ثبتنام نمودند. برادر بزرگتر که پختهتر بود به اسم هیزمشکن ثبتنام کرد و برادر کوچک به نام جواهرساز شغل خود در دربار ثبت نمود. برادر کوچکتر بر بزرگتر خرده گرفت که چرا وقتی که تو را هنری نفیس است در شغلی ثبتنام کردی که سنگین است و برای بیهنران است؟ برادر بزرگتر گفت: صبر کن تا علت را بدانی!هیزمشکن هر روز صبح تا شب به جنگل میرفت و برای دربار و مطبخ آن هیزم جمع میکرد ولی برادر کوچک در حجرۀ خود در دربار سلطان از بیکاری مشغول استراحت و خوشگذرانی با کنیزکان دربار بود. یک سال به این منوال گذشت.
روزی سلطان را نگین انگشترش افتاد و به مباشر داد تا به جواهرساز قصر برای جاانداختن و محکم کردن نگین، انگشتر را بدهد. برادر جواهرساز بعد از یک سال کاری یافت آن هم برای یک ساعت!!! ولی در همین یک ساعت بود که یک ضربه نسبتا سنگین چکش به دیوارۀ انگشتر باعث شکسته شدن نگین پادشاهی شد و همان بود که سر برادر زیر تیغ شمشیر جلاد دربار برد. هر چه تلاش کردند واسطه شوند شاه وساطتت کسی را نپذیرفت.
قبل از مرگ برادر هیزم شکن بر بالین برادر جواهرساز رفت و گفت: حال دانستی که چرا من هیزم شکنی را انتخاب کردم، چون کار هر اندازه سنگین و سخت باشد حساب و کتاب آن راحت و خطای آن سبک و بخشودنی است، برعکس کاری که هر اندازه سبک و به مفتخوری نزدیکتر باشد خطای آن بزرگ و مجازات آن سنگین است. بدان روزهایی که تو در دربار در حال استراحت بودی روزهای استراحت تو قبل از مرگت بود و روزهایی که من هیزم میشکستم روزهای قبل از زندگی من بودند.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼