eitaa logo
📚حکایات شیرین بهلول 📚
2.4هزار دنبال‌کننده
734 عکس
555 ویدیو
6 فایل
📚حکایات شیرین بهلول و.....📚 #کپی نمودن حلالت همراه یه صلوات 👌 زندگی یعنی؛ دیدن "داشته ها" نه دیدن "نداشته ها"! تبلیغات 👇 🔍تبادل و تبلیغ 🔰🔰 @Mn8888 @Eng_movahedzadeh @mahdimovahed110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 .... 🌷وقتی "مهدی" اسير شد، همسرش دو ماهه حامله بود. اميدوار بود روزی بچه‌اش را در ايران ببيند. برای بچه‌های اردوگاه خيلی تلاش می‌كرد. كارها را سر و سامان می‌داد و عراقی‌ها هم به او حساس شدند. روزی كه بيمار شد هر روز خون استفراغ می‌كرد. او را برای عمل جراحی به بيمارستان نظامی تموز بردند. چند روز بعد.... 🌷چند روز بعد، يكی از بچه‌ها از بيمارستان آمد و اين خبر را آورد: در بيمارستان، روی ديوار، بالای يكی از تخت‌ها با قاشق كنده شده بود: "به خدا مرا كشتند؛ مهدی صادقی". سال ۶۹ كه هم‌بندهايش بازگشتند، فرزندش هم به استقبال آمده بود. خيلی دوست داشت برای نخستين بار پدرش را ببيند؛ اما....! 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مهدی صادقی : آزاده سرافراز ابراهيم ايجادی 📚 کتاب "شهدای غریب" منبع: سایت نوید شاهد 💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼📚 @h_bohlol2 📚 🍂🌼🍂 🍂🌼🍂🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🌷 🌷 ! 🌷بیرون از منزل بودم، در یکی از کانال‌هایی که عضو بودم تصویر را دیدم، باز کردم و دیدم که تصویر آقامحسن است، دستانم می‌لرزید، چون اسارتش من را شوکه کرد. حس کرده بودم که این سفر آخرش است، به او هم گفته بودم که؛ “حس می‌کنم دیگر برنمی‌گردی”، بعد از آن تماس گرفتم که پدرم بیایند و گفتم که حالم خوب نیست و بعد از آن، اسارت ایشان را به همه اطلاع دادیم. 🌷می‌دانستم دیگر برنمی‌گردد چون شهادت او هم ماجرا دارد، قبل از اینکه عازم سوریه شوند می‌گفتند: “دلم می‌خواهد نشانه‌ای همراهم باشد که اگر دشمن من را اسیر کرد دیگر من را رها نکند.” آقامحسن می‌گفت: “من نمی‌ترسم و در چشمان آن‌ها نگاه می‌کنم و می‌گویم که شیعه امام علی(ع) هستم.” به این نتیجه رسیدم که دُر نجف را برای او بخرم البته این دُر را هدیه گرفته بودم، آقا محسن گفت: “عبارت “یا زهرا” را روی آن حکاکی کنیم.” این کار را هم انجام دادم و آقامحسن انگشتر را دستش کرد و سپس راهی سوریه شد. وقتی همه می‌گفتند که؛ “دعا کنید برگردد.” من می‌گفتم: “غیرممکن است او می‌گوید که شیعه امیرالمؤمنین(ع) است.” 🌹خاطره ای به یاد شهید بی‌سر مدافع حرم محسن حججی : خانم زهرا عباسی همسر گرامی شهید •┈••✾•💚•✾••┈•⁦ 📢💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🔅📚 @h_bohlol2 📚 🔅😎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @JOK_MOK20 👏 •┈••✾•💚•✾••┈•⁦ ∞﴿بــا مــا همــراھ باشیــد🙂﴾∞
🌷 🌷 !🌷 🌷در مدیریت داخلی سپاه بانه خدمت می‌کردم، روزی خبر آوردند از نیروهای بسیجی ابهر و هیدج که در گردان قائم مشغول خدمت بوده‌اند، پیش ما برگشته‌اند و دوره‌ی سه ماهه‌شان به پایان رسیده است. می‌خواستند به مرخصی بروند. به خاطر این‌که با من همشهری بودند این جوان‌ها را به من سپردند. من هم برای این‌که سهل‌انگاری نکنند؛ آن‌ها را دور و بر خودم نگه داشتم و برایشان پست نگهبانی تعیین کردم تا وسیله نقلیه بیاید و به عقب منتقلشان کنند. 🌷وقت رفتنشان در حین خداحافظی پرسیدم: مهمات و این جور چیزها که به همراه ندارید؟ صدا از کسی در نیامد؛ من هم تفتیش مختصری کردم و آن‌ها را به خدا سپردم. چند دقیقه از رفتنشان نگذشته بود که از واحد عملیات به من زنگ زدند و گفتند: بیا. من هم رفتم. جوان‌ها سرشان را از شرمندگی پایین انداخته بودند. رزمندگان بخش عملیات خبر دادند که این جوانان داشتند مهمات می‌بردند. 🌷در کمال تعجب گفتم: من که همه‌جا را گشتم. مشخص شد همان هندوانه‌ای که همراه داشتند را خورده و داخلش را پر فشنگ کرده بودند. هنگام تفتیش کامل، مشخص شده بود که هندوانه برش خورده و از همان‌جا به این پسرهای ناقلا شک کرده بودند. هنوز هم بعد سال‌ها آن پسرها، که الان مردان جا افتاده‌ای شده‌اند را می‌بینم و هربار با لبخندی شیرین از کنار هم رد می‌شویم. : رزمنده دلاور جعفر صالحی . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🕯📖 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼📚 @h_bohlol2 📚 🍂🌼🍂 🍂🌼🍂🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸 ☕️