هدایت شده از .
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
#آسیاب_به_نوبت
رفت روزی زاهدی در آسیاب
آسیابان را صدا زد با عتاب
گفت دانی کیستم من گفت :نه
گفت نشناسی مرا، ای رو سیه
این منم ، من زاهدی عالیمقام
در رکوع و درسجودم صبح وشام
ذکر یا قدوس ویا سبوح من
برده تا پیش ملایک روح من
مستجاب الدعوه ام تنها وبس
عزت مارا نداند هیچ کس
هرچه خواهم از خدا ، آن میشود
بانفیرم زنده ، بی جان میشود
حال برخیز وبه خدمت کن شتاب
گندم آوردم برای آسیاب
زود این گندم درون دلو ریز
تا بخواهم از خدا باشی عزیز
آسیابت را کنم کاخی بلند
برتو پوشانم لباسی از پرند
صد غلام وصد کنیز خوبرو
میکنم امشب برایت آرزو
آسیابان گفت ای مردخدا
من کجا و آنچه میگویی کجا
چون که عمری را به همت زیستم
راغب یک کاخ و دربان نیستم
درمرامم هرکسی را حرمتیست
آسیابم هم ، همیشه نوبتیست
نوبتت چون شد کنم بار تو باز
خواه مومن باش و خواهی بی نماز
باز زاهد کرد فریاد و عتاب
کاسیابت برسرت سازم خراب
یک دعا گویم سقط گردد خرت
بر زمین ریزد همه بار و برت
آسیابان خنده زد ای مرد حق
از چه بر بیهوده می ریزی عرق
گر دعاهای تو می سازد مجاب
با دعایی گندم خود را بساب..
#مجموعه حکایات وسخن بزرگان
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️✍حرف دل با خداوند
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
خدایا :
در دفتر حضور و غیاب امروز،
حاضری زدیم!
حضورمان را بپذیر و
جایگاهمان را در کلاس بندگی ات
در ردیف بهترین ها قرار ده.
سودای عشق تو، آفتاب دل ماست.
با اشعه های زرین عشقت،
بارقه امید را در روزنه های
فرو بسته دلهامان بتابان !
دوستان عزیز، دوستان همراه،
روزتون پر از نگاه خــــــدا❤️
#مجموعه حکایات وسخن بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️✍تلنگر
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
📚 #داستان👇
👈 اعتماد کردن به دشمن
دو موش سر تقسیم پنیری دچار اختلاف شدند و نزد گربه ای رفتند تا با استفاده از ترازویی که داشت، پنیر را به طور مساوی بین آن ها تقسیم کند. گربه پنیر را به نحوی تقسیم کرد که یک تکه سنگین تر از تکه بعدی شد. پس از تکه سنگین مقداری جدا کرد و خورد.
این بار تکه بعدی سنگین گردید .گربه دوباره از آن مقداری جداکرد و خورد. باز هم یکی از دو تکه پنیر از دیگری سنگین ترشد .گربه آنقدر این عمل را تکرار کرد تا تنها تکه ای کوچکی باقی ماند.
پس گربه آخرین تکه را به موش ها نشان داد وگفت: این هم مزد کارم است وآن را بر دهان گذاشت و خورد و دو موش گرسنه با شکم گرسنه باز گشتند. این عاقبت کسانیست که مشکلاتشان را با دشمن در میان گذاشته و از او راه حل میخواهند.
👌امام على عليه السلام: اعتماد كردن به دشمن، عامل فريب خوردن [از او] است.
#مجموعه حکایات وسخن بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
#قضاوت_گربه_بین_دو_موش👆
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️✍بهلول
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
#از_بهلول_پرسیدند :
علت سنگینی خواب چیست؟
#بهلول پاسخ داد :
سبک بودن اندیشه
هر چه اندیشه سبکتر باشد خواب سنگینتر است
#مجموعه حکایات وسخن بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️✍حکایت شب
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
#آورده_اند_که :
نادانی بر آن شد
تا به الاغی سخن گفتن بیاموزد ،
پیاپی با درازگوش بیچاره حرف می زد و به گمان خود الاغ در حال پیشرفت بود.
#بهلول_این_را_دید_و_بگفت:👇
ای نادان! بیهوده تلاش مکن
و خود را مضحکه دیگران قرار نده
كه الاغ از تو سخن گفتن نمی آموزد
ولی تو می توانی
خاموشی را از او بیاموزی.😂
#مجموعه حکایات وسخن بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️✍تلنگر
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ، ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ؟ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ و با همسرم ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ؟ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ! ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ، یعنی ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑِﺮَﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ.
#الهی_قمشهای
#مجموعه حکایات وسخن بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️✍حکایت های بهلول حکیم
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
👞بهلول و کفش دزد👞
👞گويند روزي بهلول كفش نو پوشيده بود.
👞داخل مسجدي شد تا نماز بگذارد.
👞در آن محل مردي را ديد كه به كفشهاي او نگاه مي كند.
👞فهميد كه طمع به كفش او دارد. ناچارا با كفش به نماز ايستاد.
👞آن دزد گفت با كفش نماز نباشد. بهلول گفت: اگر نماز نباشد كفش باشد.
#مجموعه حکایات وسخن بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️✍تلنگر
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
#تكيه_بر_جايگاه
بزغاله ای روی پشت بام بود
و به شیری که از پایین عبور
می کرد توهین میکرد و ناسزا می گفت.!
شیر گفت :
این تو نیستی که به من ناسزا می گوید ،
بلکه این جایگاه توست
که به من ناسزا می گوید.
مبادا بوسیله جایگاهت به دیگران
توهین کنی، که تکیه گاهت با گذر زمان سست شده و فرو میپاشد، آنگاه تو میمانی و آنهایی که تحقیرشان کردی....!!
✨ پس در اوج قدرت مرد باش..
#مجموعه حکایات وسخن بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
⭕️✍حرف دل با خداوند
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
خدایا :
در دفتر حضور و غیاب امروز،
حاضری زدیم!
حضورمان را بپذیر و
جایگاهمان را در کلاس بندگی ات
در ردیف بهترین ها قرار ده.
سودای عشق تو، آفتاب دل ماست.
با اشعه های زرین عشقت،
بارقه امید را در روزنه های
فرو بسته دلهامان بتابان !
دوستان عزیز، دوستان همراه،
روزتون پر از نگاه خــــــدا❤️
#مجموعه حکایات وسخن بزرگان
💥📚 @h_bohlol 📚💥
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺 🟩ماستهایشان را کیسه کردند
🔹این ضربالمثل به معنی ترسیدن از تهدیدی جدی میباشد.
🔸میگویند ژنرال کریمخان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رییس فوج فتحی اصفهان بود و زیر نظر ظلالسلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه میکرد. پارک مختارالسلطنه در اصفهان که اکنون گویا محل کنسولگری انگلیس است به او تعلق داشته.
مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران بروز کرده بود حسبالامر ناصرالدین شاه حکومت پایتخت را برعهده گرفت. در آن زمان هنوز اصول دموکراسی در ایران برقرار نشده و شهرداری (بلدیه) وجود نداشت. حکام وقت با اختیارات تام، بر امور و شئون قلمرو حکومتی، منجمله امر خوار و بار و تثبیت نرخها و قیمتها نظارت کامل داشتند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً مجازات میکردند.
گدایان و بیکارهها در زمان حکومت مختارالسلطنه به سبب گرانی و نابسامانی شهر، ضمن عبور از کنار دکانها چیزی برمیداشتند و به اصطلاح ناخونک میزدند. مختارالسطنه برای جلوگیری از این بینظمی دستور داد گوش چند نفر از گدایان متجاوز را با میخهای کوچک به درخت نارون در کوچهها و خیابانهای تهران میخکوب کردند و بدین وسیله مردم از شر گدایان و بیکارهها خلاص شدند.
روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که قیمت ماست در تهران خیلی گران شده و طبقات پایین از این ماده غذایی که ارزانترین چاشنی و قاتق و خورش نان آنهاست محروم شدهاند. مختارالسلطنه اوامری صادر کرد و ماستفروشان را از گرانفروشی برحذر داشت.
چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با لباس مبدل به یکی از دکانهای لبنیاتفروشی رفت و مقداری ماست خواست.
ماستفروش که مختارالسلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنیده بود پرسید: «چه جور ماستی میخواهی؟» مختارالسلطنه گفت: «مگر چند جور ماست داریم؟»
ماست فروش جواب داد: «معلوم میشود تازه به تهران آمدهای و نمیدانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه!»
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید. ماست فروش گفت: «ماست معمولی همان ماستی است که از شیر میگیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان میخواست به مشتری میفروختیم. الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید میتوانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف میکند میفروشم! اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک سوم ماست و دو سوم آب ترکیب شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مصوبه مختارالسلطنه میفروشیم به این جهت ما لبنیاتفروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب دادهایم! حالا از کدام ماست میخواهی؟ این یا آن؟!»
مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو پاچه شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت: «آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی خارج شود تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی!»
چون سایر لبنیاتفروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه ماستها را داخل کیسه کردند تا آبهایی که داخلش ریخته بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند.
از آن تاریخ این کار به شکل ضربالمثل در بین مردم رواج یافت.
#ماست #ترس #تهدید
#اجرای_حدود_الهی_در_ملاء_عام
#مجموعه حکایات وسخن بزرگان
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂