هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
🚩#مکث
مثل گندم باش! زیر خاک می بَرندش باز می روید پُرتر، زیر سنگ می بَرندش آرد می شود پُربهاتر، آتش می زنندش نان می شود مطلوب تر. ذات باید ارزشمند باشد.
#داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰
@h_bohlol @h_bohlol
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
روزي ﻫﺎرون اﻟﺮﺷﯿﺪ اﻣﺮ ﮐﺮد ﺗﺎ ﺟﺎﯾﺰه ﺑﻪ ﺑﻬﻠﻮل ﺑﺪﻫﻨﺪ و ﭼﻮن آن ﺟﺎﯾﺰه را ﺑﻪ ﺑﻬﻠﻮل دادﻧﺪ ﻧﮕﺮﻓـﺖ و او را رد ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ : اﯾﻦ ﻣﺎل را ﺑﻪ اﺷﺨﺎﺻﯽ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﮐﻪ از آﻧﻬﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﯾﺪ و اﮔﺮ اﯾـﻦ ﻣـﺎل را ﺑـﻪ ﺻـﺎﺣﺒﺶ ﺑﺮﻧﮕﺮداﻧﯿـﺪ ﻫـﺮ آﺋﯿﻨـﻪ روزي ﺧﻮاﻫﺪ رﺳﯿﺪ ﮐﻪ از ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪﺷﻮد وﻟﯽ در آن روز دﺳﺖ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺧﺎﻟﯽ و ﭼﺎره اي ﺟـﺰ ﻧـﺪاﻣﺖ و ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ . ﻫﺎرون از ﺷﻨﯿﺪن اﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎت ﺑﺮ ﺧﻮد ﻟﺮزﯾﺪ و ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ اﻓﺘﺎد و ﮔﻔﺘﺎر ﺑﻬﻠﻮل را ﺗﺼﺪﯾﻖ نمود .
#داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰
@h_bohlol @h_bohlol
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
به نام آنكه الله است نامش🌹
بود از هر سخن برتر كلامش
به نام آنكه رحمان و رحیم است
به نام آنكه خلّاق كریم است🌺
#داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰
@h_bohlol @h_bohlol
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
🚩#حال_خوب
🍃 🍃 @h_bohlol 🍃 🍃
چه کنیم که حالمون خوب بشه؟
دائم واژه ای امیدوارکننده به دیگران اهدا کنید نه تنها احساس بهتری خواهید داشت بلکه شخصیت مثبت خود را نیز قوام بیشتری خواهید بخشید.
به جنبه معنوی زندگیتان توجه کنید. آرام باشید. ساکت نشستن را تمرین کنید.
به ندای درونتان گوش کنید. به چیزهایی بیندیشید که صلح، زیبایی و آرامش را به زندگیتان به ارمغان بیاورند. برای یافتن مسیر معنوی خاص خودتان تلاش کنید.
یاد بگیرید که احساساتتان را تخلیه کنید.
هرگز احساساتتان را سرکوب نکنید و به درون نریزید. اندوههای خود را با آدمی قابل اطمینان مطرح کنید.
به خاطر داشته باشید که احساساتی که بیان شده اند دیگر به همان اندازه گذشته ناخوشایند نیستند.
💠 سواد زندگی👇👇
🍃 @h_bohlol 🍃
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
🚩#مکث
بعضی بازی ها "برنده " ندارند؛
مثل بازی با دلِ آدمها..!!
چون شخصِ دلشکسته "خودش" را می بازد ، و شخصی که دل میشکند، "شرافتش" را...
#داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰
@h_bohlol @h_bohlol
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
آورده اﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻫﺎرون اﻟﺮﺷﯿﺪ در ﯾﮑﯽ از اﻋﯿﺎد رﺳﻤﯽ ﺑﺎ زﺑﯿﺪه زن ﺧﻮد ﻧﺸﺴﺘﻪ و ﻣﺸﻐﻮل ﺑﺎزي ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﻮدﻧﺪ . ﺑﻬﻠﻮل ﺑﺮ آﻧﻬﺎ وارد ﺷﺪ او ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺖ و ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎي آﻧﻬﺎ ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ . در آن ﺣﺎل ﺻﯿﺎدی زﻣﯿﻦ ادب را ﺑﻮﺳﻪ داد و ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺴﯿﺎر ﻓﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ را ﺟﻬﺖ ﺧﻠﯿﻔﻪ آورده ﺑﻮد . ﻫﺎرون در آن روز ﺳﺮ ﺧﻮش ﺑﻮد اﻣﺮ ﻧﻤﻮد ﺗﺎ ﭼﻬﺎر ﻫﺰار درﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﯿﺎد اﻧﻌﺎم ﺑﺪﻫﻨﺪ . زﺑﯿﺪه ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻫـﺎرون اﻋﺘﺮاض ﻧﻤﻮد و ﮔﻔﺖ : اﯾﻦ ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺮاي ﺻﯿﺎدی زﯾﺎد اﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ اﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﺮ روز ﺑﻪ اﻓﺮاد ﻟﺸﮕﺮی وﮐﺸﻮری اﻧﻌﺎم ﺑﺪﻫﯽ و ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ از اﯾﻦ ﻣﺒﻠﻎ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﺪﻫﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻗـﺪر ﺻـﯿﺎدی ﻫـﻢ ﻧﺒﻮدﯾﻢ و اﮔﺮ زﯾﺎد ﺑﺪﻫﯽ ﺧﺰﯾﻨﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ اﻧﺪك ﻣﺪﺗﯽ ﺗﻬﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ . ﻫﺎرون ﺳﺨﻦ زﺑﯿﺪه را ﭘﺴﻨﺪﯾﺪه و ﮔﻔﺖ اﻟﺤﺎل ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ؟ ﮔﻔﺖ ﺻـﯿﺎد را ﺻـﺪا ﮐـﻦ و از او ﺳـﻮال ﻧﻤـﺎ اﯾـﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﻧﺮ اﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﺎده ؟ اﮔﺮ ﮔﻔﺖ ﻧﺮ اﺳﺖ ﺑﮕﻮ ﭘﺴﻨﺪ ﻣﺎﻧﯿﺴﺖ و اﮔﺮ ﮔﻔﺖ ﻣﺎده اﺳﺖ ﺑﺎز ﻫﻢ ﺑﮕـﻮ ﭘـﺴﻨﺪ ﻣـﺎ ﻧﯿﺴﺖ و او ﻣﺠﺒﻮر ﻣﯽ ﺷﻮد ﻣﺎﻫﯽ را ﭘﺲ ﺑﺒﺮد و اﻧﻌﺎم را ﺑﮕﺬارد . ﺑﻬﻠﻮل ﺑﻪ ﻫﺎرون ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﯾﺐ زن ﻧﺨﻮر ﻣﺰاﺣﻢ ﺻﯿﺎد ﻧﺸﻮ وﻟﯽ ﻫﺎرون ﻗﺒﻮل ﻧﻨﻤﻮد . ﺻﯿﺎد را ﺻﺪا زد و ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ :؟ ﻣﺎﻫﯽ ﻧﺮ اﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﺎده ﺻﯿﺎد ﺑﺎز زﻣﯿﻦ ادب ﺑﻮﺳﯿﺪ و ﻋﺮض ﻧﻤﻮد اﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﻧﻪ ﻧﺮ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻣﺎده ﺑﻠﮑﻪ ﺧﻨﺜﯽ اﺳﺖ. ﻫﺎرون از اﯾﻦ ﺟﻮاب ﺻﯿﺎد ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ و اﻣﺮ ﻧﻤﻮد ﺗﺎ ﭼﻬﺎر ﻫﺰار درﻫﻢ دﯾﮕﺮ ﻫﻢ اﻧﻌﺎم ﺑﻪ او ﺑﺪﻫﻨﺪ . ﺻـﯿﺎد ﭘﻮﻟﻬﺎ را ﮔﺮﻓﺘﻪ ، در ﺑﻨﺪی رﯾﺨﺖ و ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ از ﭘﻠﻪ ﻫﺎي ﻗﺼﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ رﻓﺖ ﯾﮏ درﻫﻢ از ﭘﻮﻟﻬﺎ ﺑﻪ زﻣـﯿﻦ اﻓﺘﺎد . ﺻﯿﺎد ﺧﻢ ﺷﺪ و ﭘﻮل را ﺑﺮداﺷﺖ . زﺑﯿﺪه ﺑﻪ ﻫﺎرون ﮔﻔﺖ: اﯾﻦ ﻣﺮد ﭼﻪ اﻧﺪازه ﭘﺴﺖ ﻫﻤﺖ اﺳﺖ ﮐﻪ از ﯾﮏ درﻫﻢ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﺬرد. ﻫﺎرون ﻫﻢ از ﭘـﺴﺖ ﻓﻄﺮﺗـﯽ ﺻـﯿﺎد ﺑﺪش آﻣﺪ و او را ﺻﺪازد و ﺑﺎز ﺑﻬﻠﻮل ﮔﻔﺖ ﻣﺰاﺣﻢ او ﻧﺸﻮﯾﺪ . ﻫـﺎرون ﻗﺒـﻮل ﻧﻨﻤـﻮد و ﺻـﯿﺎد را ﺻـﺪا زد و ﮔﻔﺖ : ﭼﻘﺪر ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮﺗﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ درﻫﻢ از اﯾﻦ ﭘﻮﻟﻬﺎ ﻗﺴﻤﺖ ﻏﻼﻣﺎن ﻣﻦ ﺷﻮد. ﺻﯿﺎد ﺑﺎز زﻣﯿﻦ ادب ﺑﻮﺳﻪ زد و ﻋﺮض ﮐﺮد : ﻣﻦ ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮت ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﺑﻠﮑﻪ ﻧﻤـﮏ ﺷﻨﺎﺳـﻢ و از اﯾـﻦ ﺟﻬـﺖ ﭘﻮل را ﺑﺮداﺷﺘﻢ ﮐﻪ دﯾﺪم ﯾﮏ ﻃﺮف اﯾﻦ ﭘﻮل آﯾﺎت ﻗﺮآن و ﺳﻤﺖ دﯾﮕﺮ آن اﺳـﻢ ﺧﻠﯿﻔـﻪ اﺳـﺖ و ﭼﻨﺎﻧﭽـﻪ روي زﻣﯿﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺎ ﺑﻪ آن ﻧﻬﻨﺪ و از ادب دور اﺳﺖ . ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺑﺎز از ﺳﺨﻦ ﺻﯿﺎد ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ و اﻣﺮ ﻧﻤﻮد ﭼﻬﺎرﻫﺰار درﻫﻢ دﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﯿﺎد اﻧﻌﺎم دادﻧﺪ و ﻫـﺎرون ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ از ﺗﻮ دﯾﻮاﻧﻪ ﺗﺮم ﺑﻪ ﺟﻬﺖ اﯾﻨﮑﻪ ﺳﻪ دﻓﻌﻪ ﻣﺮا ﻣﺎﻧﻊ ﺷﺪی ﻣﻦ ﺣﺮف ﺗﻮ را ﻗﺒـﻮل ﻧﻨﻤـﻮدم و ﺣـﺮف آن زن را ﺑﻪ ﮐﺎر ﺑﺴﺘﻢ و اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﻀﺮر ﺷﺪم .
#داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰
@h_bohlol @h_bohlol
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
امروز هرگز
دوباره تکرار نمیشه
خوشبختی منتظرته
پس با یک حال خوب
و یک لبخند ناب برخیز
و از هر ثانیه اش لذت ببر
سلام
صبحتون پراز اتفاقات خوب ❤️
#داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰
@h_bohlol @h_bohlol
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
طوفان ريشههای درخت را عميقتر و قوىتر میکند، در طوفانهاى زندگى به برگهايى كه از دست میدهى فكر نكن، به ريشهاى فکر کن که قویتر میشود...
#داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰
@h_bohlol @h_bohlol
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
ملا شنید که مادر زنش را آب برده است. پس بر عکس جهت رودخانه ای که او در آنجا غرق شده بود شروع به را رفتن نمود!
با تعجب از او پرسیدند چرا خلاف جهت آب به دنبال مادر زنت می گردی؟
ملا گفت: چونکه همه کارهای او برعکس بود احتمال می دهم که جنازه اش را هم آب برعکس برده باشد!😂😂😂
#داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰
@h_bohlol @h_bohlol
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
#داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰
@h_bohlol @h_bohlol
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
حکایت های شیرین و پند آموز بهلول عاقل ترین دیوانه
هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود
از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند
سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه اوردند
هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار
بهلول گرفت : اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت این دومین دیوانه هست
عیسی با حالتی عصبی فریاد زد : وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی ؟
بهلول خندید و گفت : صاحب اربده سومین دیوانه هست
هارون از کوره در رفت و فریاد زد :
این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد
بهلول در حالی که روی زمین کشیده می شد گفت : تو هم چهارمی هستی هارون !
#داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰
@h_bohlol @h_bohlol
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
#گویند:
🌼🍃دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه🌼🍃
#مولانا"
مجموعه حکایات وسخن بزرگان
📚 @h_bohlol 📚
🍃🌸
🌺🍂🌺🍂
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
#آزادی
بدون داشتن ادراک الهی، آزادی اندکی داری. زندگی ات تحت تسلط محرکها، هوس ها، خلقیات، عادات و محیط اطراف است. آزادی یعنی قدرت عمل به راهنمایی روح نه تحت سلطهٔ امیال و عادات بودن. تبعیت از نفس منجر به اسارت می شود و پیروی از روح، آزادی را به ارمغان میآورد.
🌹مجموعه حکایات وسخن بزرگان
📚 @h_bohlol 📚
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂