🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#به_خدا_مرا_كشتند....
🌷وقتی "مهدی" اسير شد، همسرش دو ماهه حامله بود. اميدوار بود روزی بچهاش را در ايران ببيند. برای بچههای اردوگاه خيلی تلاش میكرد. كارها را سر و سامان میداد و عراقیها هم به او حساس شدند. روزی كه بيمار شد هر روز خون استفراغ میكرد. او را برای عمل جراحی به بيمارستان نظامی تموز بردند. چند روز بعد....
🌷چند روز بعد، يكی از بچهها از بيمارستان آمد و اين خبر را آورد: در بيمارستان، روی ديوار، بالای يكی از تختها با قاشق كنده شده بود: "به خدا مرا كشتند؛ مهدی صادقی". سال ۶۹ كه همبندهايش بازگشتند، فرزندش هم به استقبال آمده بود. خيلی دوست داشت برای نخستين بار پدرش را ببيند؛ اما....!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مهدی صادقی
#راوی: آزاده سرافراز ابراهيم ايجادی
📚 کتاب "شهدای غریب"
منبع: سایت نوید شاهد
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ازدواج دو پزشکجوان و مهریه زیبای عروس خانم ۳۱۳عمل جراحی رایگان برای نیازمندان
زندگی که به نام و یاد و عشق به امام زمان(عج) شروع بشه قطعا سرشار از موفقیت و عاقبت بخیری خواهد بود!
برای سلامتی و خوشبختی این عروس خانم و داماد جوان و همه عروس خانمها و آقا دامادها صلوات میفرستیم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✍ به خدا توکل کن!
🔹در گفتوگو با یکی از تاجران مشهور در یکی از کشورهای اسلامی از شگفتترین خاطره زندگیاش سوال کردند.
🔸مرد تاجر گفت:
در یکی از شبها دچار دلتنگی عجیبی شدم و احساس کردم به هوای آزاد نیاز دارم.
🔹هنگام پیادهروی در بازار، گذرم به مسجدی افتاد که درب آن باز بود. با خود گفتم: بروم و در این مسجد دو رکعت نماز بخوانم، شاید آرامشی بیابم!
🔸با واردشدن به مسجد متوجه شخصی شدم که رو به قبله با دستان باز و بلند با جدیت و ملتمسانه خدا را فرامیخواند!
🔹از التماس و و اصرارش متوجه درماندگی و نیازمندیاش شدم!
🔸منتظر ماندم تا مناجاتش را به پایان رساند. به وی گفتم:
ای برادر، به نظر میرسد مشکل و ناراحتی طاقتفرسایی داری! به من بگو؛ چه شده و مشکلت چیست؟!
🔹گفت:
ای برادر! به خدا سوگند بدهکارم و بدهی مرا نگران و اندوهگین کرده و چارهام را بریده است!
🔸گفتم:
بدهیات چند است؟
🔹گفت:
چهارهزار (پول رایج کشورش)
🔸از جیبم چهارهزار بیرون آوردم و به او دادم. آنقدر خوشحال شد که نزدیک بود از خوشحالی پرواز کند. بسیار تشکر کرد و مرا دعا کرد!
🔹سپس کارت ویزیتی درآوردم که شماره تماس و آدرس محل کارم روی آن نوشته شده بود.
🔸کارت را به او دادم و گفتم:
ای برادر! این کارت را بگیر و هرگاه نیازی داشتی، بدون درنگ و تردید تماس بگیر یا به دفتر کارم تشریف بیاور.
🔹با خود گفتم از پیشنهاد و مردانگیام خیلی خوشحال میشود، اما در کمال ناباوری جواب داد:
خدا پاداش نیکتان دهد، به کارت ویزیتتان نیازی ندارم و هرگاه محتاج و نیازمند شدم، نماز میخوانم و پروردگارم را میخوانم و دستم را بهسوی او دراز میکنم و حاجتم را از او میطلبم و خداوند به آسانی و خیلی زود حاجتم را برآورده میکند. همچنانکه این بار چنین کرد.
🔅پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله میفرماید:
«اگر شما چنانکه شایسته است بر خدا توکل نمایید، روزی شما مانند پرندگان که صبحگاهان گرسنه از لانه خارج میشوند و شبانگاهان با شکم سیر به لانه برمیگردند، نصیبتان میشود.»
🔸خداوندا! نیک توکلکردن و نیک واگذارکردن نیازهایمان را به ما بنمایان.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
May 11
🔴 داستان واقعی از زبان شهید کافی
برو به مردم بگو دعا کنند خدا فرجم را نزدیک کند
حجت الاسلام شیخاحمدکافی فرمودند :
یک نفر از رفقا از یزد نامه ای به من نوشته؛ آدم دینی خوبی است از عاشقان امام زمان است، از رفقای من است. در نامه چیزی نوشته که مرا چند روز است منقلب کرده؛ گرچه این پیغام خیلی به علما رسیده، به مرحوم مجلسی گفته به شیخ مرتضی انصاری گفته به شیخ عبدالکریم حائری گفته و... ، این بنده خدا نوشته: من چهل شبِ چهارشنبه از یزد می آمدم مسجد جمکران، توسلی و حاجتی داشتم.
شب چهارشنبه چهلمی، دو هفته قبل بود. در مسجد جمکران خسته بودم، گفتم ساعتی اول شب بخوابم، سحر بلند شوم برنامه ام را انجام بدهم. در صحن حیاط هوا گرم بود، خوابیده بودم یک وقت دیدم از در مسجد جمکران یک مشت طلبه ها ریختند تو، گفتم چه خبر است؟ گفتند: آقا آمده.
🔺 من خوشحال دویدم رفتم جلو، آقا را دیدم اما نتوانستم جلو بروم. حضرت فرمودند: برو به مردم بگو دعا کنند خدا فرجم را نزدیک کند. به خدا قسم آی مردم دعاهایتان اثر دارد، ناله هایتان اثر دارد. خود آقا به مرحوم مجلسی فرموده: مجلسی به شیعه ها بگو برایم دعا کنند. هِی پیغام می دهد، به خدا دلش خون است.
قربان غریبی ات شوم مهدی جان
📚 کتاب ملاقات با امام زمان در مسجد جمکران، ص۱۵۸
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨﷽✨
#داستانک_زیبا
✍روزی حضرت داود (علیه السلام) از يك آبادی می گذشت. پير زنی را ديد بر سر قبری ضجه زنان، نالان و گريان بود .
پرسيد: مادر ؛ چرا گريه می كنی؟
پير زن گفت: فرزندم در اين سن كم از دنيا رفت.
حضرت داود گفت: مگر چند سال عمر كرد؟ پيرزن جواب داد: 350 سال!!
داود گفت: مادر ناراحت نباش.
پيرزن گفت: چرا؟
پيامبر فرمود: بعد از ما گروهی به دنيا می آيند كه بيش از صد سال عمر نمی كنند. پير زن حالش دگرگون شد و از حضرت داود پرسيد: آنها برای خودشان خانه هم می سازند، آيا وقت خانه درست كردن دارند؟
حضرت داود فرمود: بله ؛ آنها در اين فرصت كم با هم در خانه سازی رقابت می كنند.
پير زن تعجب كرد و گفت: اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران می پرداختم.
بر چرخ فلک مناز که کمر شکن است
بر رنگ لباس مناز که آخر کفن است
مغرور مشو که زندگی چند روز است
در زیر زمین شاه و گدا یک رقم است
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🔴 داستانهایبحارالانوار
فریاد رس مظلومان
🔹روزی امیرمؤمنان علی علیه السلام از بازار خرما فروشان میگذشت، دید کنیزی گریه میکند. فرمود: چرا گریه میکنی؟
گفت: صاحب من یک درهم به من داد، خرما خریدم.
هنگامی که آن را پیش او بردم نپذیرفت و گفت: خرمای خوبی نیست و اکنون آوردهام پس بدهم ولی خرما فروش قبول نمی کند.
🔹حضرت به خرما فروش فرمود:
«ای بنده خدا! این یک کنیز است از خود اختیاری ندارد، تو خرما را بگیر و پولش را بده.»
خرما فروش با ناراحتی از جا برخاست و بر سینه امیرالمومنین (علیه السلام) کوبید و او را عقب زد.
حاضران گفتند: ای مرد! این امیر مؤمنان است. خرما فروش از شنیدن آن، نفسش بند آمد و رنگ رخسارش پرید و فورا پول را پس داد و خرما را گرفت و گفت:
یا امیر مؤمنان! از من راضی باش، اشتباه کردم.
حضرت فرمود: «اگر کارت را اصلاح کنی و حق مردم را ادا کنی از تو راضی خواهم شد.
📚بحارالانوار ج ۴۱
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨﷽✨
#پندانه
✅نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید
✍مردی در نیمههای شب دلش گرفت و از نداری گریه کرد. دفتر و قلم بهدست گرفت و شمع را روشن کرد و برای خدا نامهای نوشت:
«به نام خدا
نامهای به خدا، از فلانی
خدایا! در بازار یک باب مغازه میخواهم، یک باب خانه در بالاشهر، یک زن خوب، زیبا، مؤمن و پولدار و یک باغ بزرگ در فلان جا.»
دوستش که این نامه را دید، گفت:
دیوانه! این نامه را به خدا نوشتی، چگونه میخواهی به او برسانی؟
گفت:
خدا آدرس دارد و آدرسش مسجد است.
نامه را برد و لای جدار چوبی مسجد گذاشت و گفت:
خدایا! با توکل بر تو نوشتم، نامهات را بردار!
نامه را رها کرد و برگشت.
صبح روز بعد شاه به شکار میرفت که تندباد عظیمی برخاست. طوری که بیابان را گردوخاک گرفت و شاه در میان گردوخاک گم شد.
ملازمان شاه گفتند:
اعلیحضرت! برگردیم، شکار امروز ممکن نیست.
شاه هم برگشت. چون به منزل رسید، میان جلیقه خود کاغذی دید. آن را باز کرد و دید همان نامه مرد فقیر است که باد آن را در آسمان رها کرده و در لباس شاه فرود آورده است.
شاه نامه را خواند و اشک ریخت. پس گفت:
بروید این مرد را بیاورید.
کاتب نامه را آوردند. کاتب که از ترس میلرزید، وقتی تبسم شاه را دید، اندکی آرام شد.
شاه پرسید:
این نامه توست؟
فقیر گفت:
بله، ولی من به شاه ننوشتهام، به خدایم نوشتهام.
شاه گفت:
خدایت حکمتی داشته که در آغوش من رهایش کرده و مرا مأمور کرده تا تمام خواستههایت را به جای آورم.
شاه، وزرا و تجار و بازاریان را جمع کرد و هرچه در نامه بود، بهجا آورد.
در پایان فقیر گفت:
شکر خدا.
شاه گفت:
من دادم، شکر خدا میکنی؟
فقیر گفت:
اگر خدا نمیخواست تو یک ریال هم به کسی نمیدادی؛ اگر اهل بخششی به دیگرانی بده که نامه نداشتند.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
❣ #سلام_امام_زمانم❣
سلام ای یاردور ازما نشسته..
سلام ای بدترازما دل شکسته..
سلام ای آشناهمچون غریبان
سلام ای مرهم وداروی دردم
سلام کردم بگم خوب نیست جدایی
سلام کردم نگی دریادما نیست.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸هر صبح
🕊گنجشکی لب ایوان خانه
🌸سر میدهد آوازهایی شادمانه
🕊او میسراید تا فضای صبحدم را
🌸هر لحظه رنگینتر کند با هر ترانه
سلام صبحتون سرشار از مهربانی🌸
🌸🍃
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼