هدایت شده از کانال رسمی رادیواربعینباشما📻
نویسنده فاطمه هادیها
نام داستان کوچه عاشق
حیاط پر بود از پیچکهای سبز و زیبا که حتی تا پشت در کوچه هم کشیده شده بود
چادرش همیشه دم دست بود
یک چادر آبی با گلهای ریز نارنجی
تا صدای در میآمد و تَقی به تُوقی میخورد
میدوید طرف در آنقدر آن بیرون را نگاه میکرد تا مطمئن شود کسی نبوده
چند وقتی بود اینطور شده بود از همان روز که مجتبی ساکش را برداشت و از این خانه رفت
از همان وقت که فاطمه قرآن بالای سر مجتبی گرفت
آن روز بود که دلش هُری ریخت زمین
که خدایا نکند مجتبی دیگر برنگردد.
نکند. بیاید و من خانه نباشم.
الان چند ماهی است که مجتبی به خانه نیامده
فاطمه از اول هم راضی نبود اصلا کی راضی میشود عزیزش برود و شاید نیاید
فاطمه راضی نبود. اما مجتبی او را راضی کرده بود. آنقدر حرف زد آنقدر حرف زد آنقدر ناز فاطمه را کشید تا فاطمه گفت برو اما قول بده زود برگردی
مجتبی گفت مَردِه و حرفش اما وقتی نمیدانم برمیگردم یا نه
چطور میتوانم قول بدهم.
مجتبی قول هم نداد. مجتبی فقط رفت و فاطمه را با دنیای دلتنگی تنها گذاشت
شاید روزی پنج یا شش ساعت کنار درب کوچه میایستاد. و به فکر فرو می رفت
لی لی لی لی لی لی لی بسم الله الرحمن الرحیم عروس خانم وکیلم شما را با مهر....
و فاطمه با خجالت و در حالی که لبخند زیبایی روی لبش بود زیر چشمی به مجتبی نگاه کرد و گفت: بله
همه اتاق خندیدند. فاطمه از حول حلیم افتاده بود توی دیگ
آخر دختر با اجازه پدر و مادر را یادت رفت.
و این بار صدای عاقد بود که میگفت اشکال ندارد خدا مبارک کند مبارک باشد انشاالله به سلامتی کنار همدیگه زندگی کنند و پیر بشن و بچههای صحیح و سلامتی داشته باشند که خادم آقام امام رضا و سرباز امام زمان باشند
بوی گل مریم گل مورد علاقه فاطمه در فضا پیچیده بود سفره عقد پر از گل مریم بود آب بود و گل بود و آیینه و شمعهای صورتی زیبا و دخترکان زیبایی که با لباسهای تورتوری شان دور سفره میدویدند و میخندیدند
چه روز زیبایی بود انگار همه جا بهشت بود انگار مجتبی فرشته بود. قلب فاطمه برایش میتپید. در دلش میگفت نمیری مجتبی میمیرم
باخودش فکر میکرد چطور طاقت آوردی زن تو که میگفتی: (بی مجتبی هرگز)
همه همسایهها میدانستند .فاطمه منتظر است .منتظر مجتبی.
فاطمه تاب نداشت توان نداشت در جوانی پیر شده بود آری تمام آرزوهایش به راه دوری رفته بود که شاید برگشتی نداشت
پیچکهای پشت در کوچه خشک شدند چادر آبی گل نارنجی فاطمه پوسید تکههای آن گوشه کنار خانه فاطمه پیدا میشد
دَرِ کوچه همیشه نیمه بود اما مجتبی نیامد
چند روز پیش کوچه را به نام شهید مجتبی حیدری نامگذاری کردند
فاطمه نبود که ببیند مجتبی آمده و نامش سر کوچه است اما به یاد فاطمه آن کوچه شد کوچه مجتبی و فاطمه به یاد همه همسران شهدا
فاطمه هادیها قزوین
#شهید
#عراق
#عرفه
#مرز_مهران
#اربعین
#پیاده_روی_اربعین
#رادیو_اربعین_باشما
رادیو اربعین در پیام رسان ها 👇
╭
@arbaeen_ba_shoma
https://splus.ir/joingroup/ABbvDGoB0mcNd1fwPyfDOw
https://rubika.ir/joinc/CBECBAE0MCNHRKIZYFVWZFMBPJYJRUOV