eitaa logo
رادیو دل گویه ها.گوینده و مجری پادکست
289 دنبال‌کننده
23 عکس
53 ویدیو
10 فایل
هادی ها
مشاهده در ایتا
دانلود
امام کاظم ع .رفیعی. هادی‌ها _1.mp3
3.13M
صلی الله علیک یاباب الحوائج یا موسی بن جعفر چشم صبح صادق از نورش منور می شود جاری اشک شوق از چشمان مادر می شود می شکوفد غنچه ای در بوستان معرفت یک جهان از عطر لبخندش معطر می شود صبر و حلم و بردباری می شود شرمنده اش خستگی های جهان از لطف او در می شود هفتمین خورشید گردد آشکار و رفتنِ هفت شهر عشق با شوقش میسر می شود در چه زندان می شود این کهکشان نور که پیش پای او همه دیوارها، در می شود حاجت از باب الحوائج خواه، هرحاجت روا با دعای حضرت موسی بن جعفر می شود شاعر :احمد رفیعی وردنجانی خوانش: فاطمه هادیها @arbaeen_ba_shoma
غدیر هادی‌ها .دشتی_1.mp3
4.73M
سلام علیکم الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلیِ بنِ ابِیطَالِب وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ عیدالله الاکبر ، عيدالولاية ،یوم العهد المعهود ،یوم المیثاق المأخوذ ، عید سعید غدیر خم، روز اتمام نعمت ، روز اکمال دین و عید ولایت مولانا امیرالمؤمنین، اسد الله الغالب ،علی ابن ابیطالب علیه آلاف التحیه و الثناء بر شما مبارک باد. نویسنده خانم محبوبه دشتی گوینده و تدوینگر خانم فاطمه هادی‌ها @arbaeen_ba_shoma
نویسنده فاطمه هادیها نام داستان کوچه عاشق حیاط پر بود از پیچک‌های سبز و زیبا که حتی تا پشت در کوچه هم کشیده شده بود چادرش همیشه دم دست بود یک چادر آبی با گل‌های ریز نارنجی تا صدای در می‌آمد و تَقی به تُوقی می‌خورد می‌دوید طرف در آنقدر آن بیرون را نگاه می‌کرد تا مطمئن شود کسی نبوده چند وقتی بود اینطور شده بود از همان روز که مجتبی ساکش را برداشت و از این خانه رفت از همان وقت که فاطمه قرآن بالای سر مجتبی گرفت آن روز بود که دلش هُری ریخت زمین که خدایا نکند مجتبی دیگر برنگردد. نکند. بیاید و من خانه نباشم. الان چند ماهی است که مجتبی به خانه نیامده فاطمه از اول هم راضی نبود اصلا کی راضی می‌شود عزیزش برود و شاید نیاید فاطمه راضی نبود. اما مجتبی او را راضی کرده بود. آنقدر حرف زد آنقدر حرف زد آنقدر ناز فاطمه را کشید تا فاطمه گفت برو اما قول بده زود برگردی مجتبی گفت مَردِه و حرفش اما وقتی نمی‌دانم برمی‌گردم یا نه چطور می‌توانم قول بدهم. مجتبی قول هم نداد. مجتبی فقط رفت و فاطمه را با دنیای دلتنگی تنها گذاشت شاید روزی پنج یا شش ساعت کنار درب کوچه می‌ایستاد. و به فکر فرو می رفت لی لی لی لی لی لی لی بسم الله الرحمن الرحیم عروس خانم وکیلم شما را با مهر.... و فاطمه با خجالت و در حالی که لبخند زیبایی روی لبش بود زیر چشمی به مجتبی نگاه کرد و گفت: بله همه اتاق خندیدند. فاطمه از حول حلیم افتاده بود توی دیگ آخر دختر با اجازه پدر و مادر را یادت رفت. و این بار صدای عاقد بود که می‌گفت اشکال ندارد خدا مبارک کند مبارک باشد انشاالله به سلامتی کنار همدیگه زندگی کنند و پیر بشن و بچه‌های صحیح و سلامتی داشته باشند که خادم آقام امام رضا و سرباز امام زمان باشند بوی گل مریم گل مورد علاقه فاطمه در فضا پیچیده بود سفره عقد پر از گل مریم بود آب بود و گل بود و آیینه و شمع‌های صورتی زیبا و دخترکان زیبایی که با لباس‌های تورتوری شان دور سفره می‌دویدند و می‌خندیدند چه روز زیبایی بود انگار همه جا بهشت بود انگار مجتبی فرشته بود. قلب فاطمه برایش می‌تپید. در دلش می‌گفت نمیری مجتبی می‌میرم باخودش فکر می‌کرد چطور طاقت آوردی زن تو که می‌گفتی: (بی مجتبی هرگز) همه همسایه‌ها می‌دانستند .فاطمه منتظر است .منتظر مجتبی. فاطمه تاب نداشت توان نداشت در جوانی پیر شده بود آری تمام آرزوهایش به راه دوری رفته بود که شاید برگشتی نداشت پیچک‌های پشت در کوچه خشک شدند چادر آبی گل نارنجی فاطمه پوسید تکه‌های آن گوشه کنار خانه فاطمه پیدا می‌شد دَرِ کوچه همیشه نیمه بود اما مجتبی نیامد چند روز پیش کوچه را به نام شهید مجتبی حیدری نامگذاری کردند فاطمه نبود که ببیند مجتبی آمده و نامش سر کوچه است اما به یاد فاطمه آن کوچه شد کوچه مجتبی و فاطمه به یاد همه همسران شهدا فاطمه هادیها قزوین رادیو اربعین در پیام رسان ها 👇 ╭ @arbaeen_ba_shoma https://splus.ir/joingroup/ABbvDGoB0mcNd1fwPyfDOw https://rubika.ir/joinc/CBECBAE0MCNHRKIZYFVWZFMBPJYJRUOV