#دختر_شینا
#قسمت_22
#فصل_سوم
زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.»
خدیجه سر ایمان را گرم ڪرد و دستش را ڪشید و او را از اتاق بیرون برد.
🔸فصل چهارم
روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد. اوضاع مملڪت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم ڪشیده شده بود. بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم.
در نبود صمد، گاهی او را به ڪلی فراموش می ڪردم؛ اما همین ڪه از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فڪر نگران می شدم؛ اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم.
چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت ڪرده بود. همه روستا مادرم را به ڪدبانوگری می شناختند. دست پختش را ڪسی توی قایش نداشت. از محبتش هیچ ڪس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صدایش می ڪردند «شیرین جان».
آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای ڪمڪ به خانه ما آمده بودند.
مادرم خانواده صمد را هم دعوت ڪرده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دختر_شینا
#قسمت_23
#فصل_چهارم
دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بام اتاقی ڪه ما توی آن نشسته بودیم راه می روند، پا می ڪوبند و شعر می خوانند. وسط سقف، دریچه ای بود ڪه همه خانه های روستا شبیه آن را داشتند. بچه ها آمدند و گفتند: «آقا صمد و دوستانش روی پشت بام هستند.» همان طور ڪه نشسته بودیم و به صداها گوش می دادیم، دیدیم بقچه ای، ڪه به طنابی وصل شده بود، از داخل دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای ڪرسی.
چند نفری از دوستانم هم به این مهمانی دعوت شده بودند. آن ها دست زدند و گفتند: «قدم! یاالله بقچه را بگیر.» هنوز باور نداشتم صمد همان آقای داماد است و این برنامه هم طبق رسم و رسومی ڪه داشتیم برای من ڪه عروس بودم، گرفته شده است. به همین خاطر، از جایم تڪان نخوردم و گفتم: «شما بروید بگیرید.»
یڪی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هلم داد روی ڪرسی و گفت: «زود باش.» چاره ای نبود، رفتم روی ڪرسی بقچه را بگیرم. صمد انگار شوخی اش گرفته بود. طناب را بالا ڪشید. مجبور شدم روی پنجه پاهایم بایستم؛ اما صمد باز هم طناب را بالاتر ڪشید. صدای خنده هایش را از توی دریچه می شنیدم. با خودم گفتم: «الان نشانت می دهم.» خم شدم و طوری ڪه صمد فڪر ڪند می خواهم از ڪرسی پایین بیایم، یڪ پایم را روی زمین گذاشتم. صمد ڪه فڪر ڪرده بود من از این ڪارش بدم آمده و نمی خواهم بقچه را بگیرم.
ادامه دارد...
@hadi_soleymani313
#دختر_شینا
#قسمت_24
#فصل_چهارم
طناب را شل ڪرد؛ آن قدر ڪه تا بالای سرم رسید. به یڪ چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم. صمد، ڪه بازی را باخته بود، طناب را شل تر ڪرد. مهمان ها برایم دست زدند. جلو آمدند و با شادی طناب را از بقچه جدا ڪردند و آن را بردند وسط اتاق و بازش ڪردند.
صمد باز هم سنگ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسری هایی ڪه آخرین مدل روز بود و پارچه های گران قیمت و شیڪی ڪه همه را به تعجب انداخت.
مادرم هم برای صمد چیزهایی خریده بود. آن ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. ڪفش و لباس زیر و جوراب، با یڪ پیراهن و پارچه شلواری و صابون و نبات. بقچه را گره زد و طناب را ڪه از سقف آویزان بود به بقچه وصل ڪرد و گفت: «قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بڪشد.»
رفتم روی ڪرسی؛ اما مانده بودم چطور صدایش ڪنم. این اولین باری بود ڪه می خواستم اسمش را صدا ڪنم. اول طناب را چند بار ڪشیدم، اما انگار ڪسی حواسش به طناب نبود. روی پشت بام می خواندند و می رقصیدند.
مادرم پشت سر هم می گفت: «قدم! زود باش. صدایش ڪن.» به ناچار صدازدم: «آقا... آقا... آقا...»
خودم لرزش صدایم را می شنیدم. از خجالت تمام بدنم یخ ڪرده بود. جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را ڪشیدم و فریاد زدم: «آقا... آقا... آقا صمد!»
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دختر_شینا
#قسمت_25
#فصل_چهارم
قلبم تالاپ تلوپ می ڪرد و نفسم بند آمده بود.
صمد ڪه صدایم را شنیده بود، از وسط دریچه خم شد توی اتاق. صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگاهم می ڪرد. تصویر آن نگاه و آن چهره مهربان تپش قلبم را بیشتر ڪرد. اشاره ڪردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا ڪشید.
دوستان صمد روی پشت بام دست می زدند و پا می ڪوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یڪی اتاق ڪه مردها نشسته بودند.
بعد از شام، خانواده ها درباره مراسم عقد و عروسی صحبت ڪردند.
فردای آن روز مادر صمد به خانه ما آمد و ما را برای ناهار دعوت ڪرد. مادرم مرا صدا ڪرد و گفت: «قدم جان! برو و به خواهرها و زن داداش هایت بگو فردا گلین خانم همه شان را دعوت ڪرده.»
چادرم را سرڪردم و به طرف خانه خواهرم راه افتادم. سر ڪوچه صمد را دیدم. یڪ سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: «سلام.» برای اولین بار جواب سلامش را دادم؛ اما انگار گناه بزرگی انجام داده بودم، تمام تنم می لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار.
خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: «به خواهرها و زن داداش ها هم بگو.»
ادامه دارد...✒️
@hadi_soleymani313
نماز شب پنجم #ماه_رجب المرجب
پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله فرمودند:
مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الْخَامِسَةِ مِنْ رَجَبٍ سِتَّ
رَكَعَاتٍ بِالْحَمْدِ مَرَّةً وَ خَمْساً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً قُلْ
هُوَ اللهُ أَحَدٌ أَعْطَاهُ اللَّهُ ثَوَابَ أَرْبَعِينَ نَبِيّاً وَ
أَرْبَعِينَ صِدِّيقاً وَ أَرْبَعِينَ شَهِيداً وَ يَمُرُّ عَلَى
الصِّرَاطِ كَالْبَرْقِ اللَّامِعِ عَلَى فَرَسٍ مِنَ النُّور
هركس در شب پنجم ماه #رجب شش ركعت
نماز
یک بار سورهى «حمد» و بیست و پنج
بار سورهى «قُلْ هُوَ اَللهُ أَحَدٌ» بخواند
خداوند پاداش چهل پيامبر و چهل صديق وچهل شهيد
را به او عطا مىكند و سوار بر اسبى از نور،
همانند آذرخش درخشان از [پل] صراط
مىگذرد.
📚 اقبال الاعمال
@hadi_soleymani313
15.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️ مقطعی زیبا از تلاوت استاد کبیر شیخ #انورالشحات محمد انور
📖 سوره ی مبارکه ی اسرا
✅ اجرا در کشور ایران
🎞🎙 تلاوت قرآن کریم صبحگاهی تقدیم به شما عزیزان 🌹🌹
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣️#سلام_امام_زمانم❣️
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ الْهُدَاةِ الْمَهْدِیِّینَ...
🌱 سلام بر تو ای فرزند امامان هدایتگر!
سلام بر تو و بر روزی که واژه واژه، هدایت را معنی میکنی برای قلبهای تشنه هدایت...
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🔴 هر روز یک سلام و یک حاجت
🟢 آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (ره) به شاگردان خود توصیه می کردند :
🔵 هر صبح که از خانه بیرون می آیید ، یک سلام به حضرت صاحب الامر علیه السلام عرض کرده و یک حاجت بخواهید.
#امام_زمان
#توسلات_مهدوی
🆔 eitaa.com/emame_zaman
'♥️𖥸 ჻
وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا(هود۶)
و هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر اينكه روزيش بر عهده خداست.
هُـو الرزّاق ..
به قول یه بزرگی ،درسته ارزاق گرون شده اما رزّاق که عوض نشده ،حواست باشه هااا خدای هزار سال پیش،خدای امروز و خدای سالهای آینده هم هست و قطعا تدبیر همهی امور به دست خداست.
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
🌿¦⇠#آیهگرافی
🌸¦⇠#قربونتبرمخداجونم
@hadi_soleymani313
🤲 #دست_توسل
🔴🔵 فضیلت صلوات از شامگاه پنجشنبه تا غروب روز جمعه
🔺 امام صادق(ع) میفرماید:
🔹 هنگامی که شام پنجشنبه و شب جمعه فرا میرسد، فرشتگانی از آسمان نازل میشوند که به همراه خود قلمهایی از طلا و کاغذهایی از نقره دارند. آنها در طی این مدت تا غروب روز جمعه، هیچ عملی به جز صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ثبت نمیکنند.
📚 من لا یحضره الفقیه،ج ۱ص ۴۲۴
@hadi_soleymani313
🌿 هرکه در روز جمعه ماه رجب «صد مرتبه» سوره « #توحید » را بخواند، در قیامت برایش نوری پدید میآید که او را به بهشت راهنمایی کند.
📚 مفاتیحالجنان.
#ماه_رجب
@hadi_soleymani313