💚💛💚💛💚💛💚💛💚💛💚💛💚💛
#پارت26
در حال آماده شدن بودم که امیر محسن وارد اتاق شد.
–میری خونهی امینه؟
–آره، برم یه کمم قدم بزنم حالم بهتر بشه، داغونم.
بعد کلافه روی تخت کنارش نشستم.
– امیر محسن، تو بگو.
واقعا من چه گناهی کردم که برای داشتن یه زندگی مستقل که حق هر آدمی هست باید اینقدر کوچیک بشم؟
این همه دعا، این همه نذر و نیاز. اصلا انگار نه انگار. به هر کی میرسم میگم برام دعا کنه، حالا اصلا من گناهکار، من آدم بد. اونا چی؟ یعنی از دعای این همه آدم خدا حتی صدای یه نفرشون رو هم نمیشنوه؟ این همه سال از زندگیم از دست رفت.
–اینا لطف خداست. یعنی چی عمرت از دست رفته؟ آدمی تحت مدیرت خدا باشه، نمیشه که چیزی رو از دست بده. تازه کلی چیز به دست آوردی.
حالا اگر دعات برآورده نشده همش نور شده واست ذخیره شده که وقتی بری اون دنیا کلی به دردت میخوره. تو همش در حال به دست آوردن هستی. خیلیها مثل تو بودن و هستن و خواهند بود. قرار نیست تو هر چی از خدا خواستی که بزاره کف دستت، اونم چون مثلا به همه داده باید به تو هم بده، تو فقط دعات رو بکن دیگه دادن ندادنش رو بزار به عهدهی خودش.
با این حرفش یک لحظه یاد چشمهایش افتادم. من تا به حال ندیده بودم که امیر محسن حتی یک بار به خاطر شرایطش از خدا گله کند یا از خودش ضعف نشان بدهد. امیر محسن دستش را روی تخت سُر داد و دستم را پیدا کرد. شروع به نوازشش کرد و گفت:
–اصلا تا حالا فکر کردی برای چی آفریده شدی؟
اخم کردم.
–برای این که بدبختی بکشیم بعد اون دنیا آیا بریم بهشت یا نریم. امیر محسن لبخند زد.
–نه اتفاقا، ما آفریده شدیم که از زندگیمون لذت ببریم. حالا نمیدونم تو چرا نمیخوای از زندگیت استفاده کنی و چسبیدی به چیزی که شاید خدا فعلا یا هیچوقت بهت نده. اُسوه یقهی هیچ کس رو نگیر حتی خدا. یادته اون موقع که تازه دانشگاه رفته بودی بهت گفتم دختر باید زود ازدواج کنه، گفتی نه فعلا میخوام جوونی کنم.
خدا جوونی کردن رو دوست نداره. خدا میگه درست لذت ببر، میخواد راه درست لذت بردن رو بهمون نشون بده، ولی خب گاهی ماها گیراییمون خیلی پایینه، کند ذهنیم، واسه همین خدا بارها ازمون امتحان میگیره تا بالاخره قبول شیم.
–نه بابا جوونی چیه، اون موقعها فکر رامین نمیذاشت به ازدواج با کس دیگه فکر کنم اونم که جا زد.
– یعنی حق انتخاب نداشتی؟ تو میتونستی بهش بگی اگه تو نمیتونی خانوادت رو راضی کنی، منم نمیتونم فرصتهام رو از دست بدم. میدونم حرفم تلخه، ولی الانم مقصر دونستن اون اشتباهه.
حق به جانب گفتم:
– به فرض که من فرصتهام رو از دست دادم و اصلا جوونی کردم. پس اون دوستم چی که میگه تا حالا یه خواستگارم نداشته. ازدواج کردن حق هر کسیه، خدا این حق رو از ما دریغ کرده.
–کدوم دوستت؟ صدف خانم؟
–نه، صدف خواستگار زیاد داره. فرشته رو میگم. یکی از دوستهای هم دانشگاهیم بود.
–حتی اگه خواستگاری هم نباشه، در حال حاضر چه تو چه اون دارید بدبخت بودن رو انتخاب میکنید. وقتی شادی هست، امید و شکر خدا هست چرا ناامیدی و بدبختی رو انتخاب میکنید؟ اگه خدا حق ازدواج رو از شما گرفته پس اون کسی که با نقص عضو به دنیا میاد چی بگه؟ یا اون جانبازی که از شانزده سالگی روی تخت افتاده و چشمش فقط سقف رو میبینه چی بگه؟ پس یعنی خدا حق راه رفتن دیدن، شنیدن و غیره رو از اونا گرفته و بهشون ظلم کرده؟ دعاشون رو نمیشنوه؟ بهشون اهمیت نمیده؟
–وای! واقعا اونا چهطور زندگی میکنن؟
–کسی که بخشهای فوق عقلانیش رو فعال کنه فقدانهای زندگیش براش آرامش میاره. تازه شادتر زندگیش رو ادامه میده. این یه سیستمه، وارد سیستم که بشی اتوماتیک وار با هر فقدانی اصلا آرامشت بهم نمیخوره. بعد بلند شد و خودش را به کنار پنجره رساند و به آسمان زل زد.
به تاج تخت تکیه دادم.
"امیر محسن معمولا زیاد از پشت پنجره آسمان را نگاه میکند، جوری که انگار چیزی میبیند. "
–یه وقتایی خدا یه چیزایی رو بهمون نمیده به هزار و یک دلیل. این که چرا نمیده اصلا مهم نیست. مهم اینه که یه چیزایی از ما پیش خودش نگه داشته، این خیلی با ارزشه اُسوه، این باعث افتخار هر بندهایی باید باشه. چون ما رو لایق دونسته و یه چیزی از ما گرفته، با این جز و فزع ممکنه بهش بر بخوره و دیگه نخواد و پرت کن رومون و بگه بگیرش تو لایق نبودی. نگران چیزایی که ازمون گرفته نباش بهترش رو پسمون میده. خدا اونقدر با محبته که برای تحمل سختی تمام انتخابهای اشتباهمون بهمون اجر میده.
آهی کشیدم و گفتم:
–چرا محبتهای خدا اینجوریه؟ فقط در حال دق دادن ملته.
–خدا که آدمیزاد نیست محبتهای آنی داشته باشه.
لبخند رضایت بخشی زد و ادامه داد:
–محبتهاش همیشگی و طولانیه، اون هر لحظه به بندههاش محبت میکنه، هر لحظه. فقط باید با چشم باز نگاه کرد.
#ادامهدارد...
مادری درخیمه ها میداد دلداری به خویش
بچه های من رعناتر ز اکبر نیستند
#دو_طفلان_مسلم
#شب_چهار_محرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحم،بنامِ حسین(علیه السلام)💚
عالم،به عشقِ روی تو بیدار می شود💚
هر روز،عاشقـانِ تو بسیـارمی شود💚
وقتی،سـلام می دَهَمت،در نگاهِ من💚
تصویرِ کربلای تو، تکرار می شود🕌
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماسک زدن در هیئت عبادت است
🎙حجت الاسلام انصاریان
#محرمـ
#عاشــــورایی_میمانیمـ
┬────────┬
◇ ◇
┴────────┴
4_5891224507540048108.mp3
6.62M
دورم از تو ولے
تو کنار منے ..!
عمریه با دلم خیلے
راه اومدی
حتے یکدفعه هم
منو پس نزدی💔:))
🌱|•
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
#پروفایل_محرمی...🏴
...♡
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
▫️در مریدان حسین است این مرام
◾️امسال میتوان با راههای دیگری به برپایی عزای حسینی پرداخت... مراقب دلدادگان حسین(ع) باشیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شبیه_کربلاییها_بشیم...
🍃آيت الله ناصري : مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می فرماید : فرزند من در دهه محرم فقط نان خالی می خورد و خورشت و چیز دیگری نمی خورد . این شخص ، ولایتش جلوه گری کرده و متوجه صحنه کربلاست.
#ما_ملت_امام_حسینیم
.
🕊 بانویی که همسرش را بهشتی کرده بود.
همسرش را از شک رهانیده بود.
از تردیدی که نزدیک بود مرد را
تا لبههای دوزخ بکشاند؛
دوزخِ بیحسین بودن.
دلِ را یکدله کرده بود، با یک تلنگر؛
«تو را چه شده زهیر؟!
پسرِ رسول خدا تو را دعوت کرده و
تو رد میکنی؟!»
نهیبِ بانو، مرد را از جا کند.
از دودلی رهانید.
از خیمه حسین (علیه السلام ) که برگشت،
همه وجودش را شوقی غریب آکنده بود.
« آقا، چیزی به شما گفته؟
وعدهای داده که این طور سر از پا نمیشناسی؟!»
مرد که چشمهاش میدرخشید جواب داد:
«آقا گفتند جانت در راهِ ما فدا خواهد شد.
سلام بانوی زهیر بن قین که هر سال شب
اول محرم یادت توی دلم زنده است.
سلام بر آن لحظهای که همسرت را
به بهشتِ با حسین بودن رهنمون شدی.
فقالت له زوجته:
- و هیَ دیلم بنتُ عَمر-
سبحان الله!
ایبعَثُ اِلیکَ ابن رسول الله
ثمّ لا یأتیه؟!...
#مریم_روستا
...♡
🕊 لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی
دل ماتمزده در سینه من نوحه گر است
#رهی_معیری
عزادریمحرمدر #بحرین...
...♡
◽️از گمنامی نترس از اینکه اسم و رسمی نداری از کارهای کردهات به نام دیگری از تنهاییات در عین شلوغیها غمگین مباش که گمنامی اولین گام برای رسیدن است
🌱
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
15.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : وقتی با تأویل قرآن به جنگ امام حسین علیه السلام رفتند
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی
#ما_ملت_امام_حسینیم
Rasoli-SHab7Moharram94-zamine(1).mp3
7.2M
حاج_مهدی_رسولی
🎼 لای لای علی؛
ای یاسمن خونین دهن بارونی من ...
#محرم...🏴
...♡
59.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡💛🧡
#پارت28
در دلم فکر کردم من چقدر طلبکارانه با خدا حرف میزدم.
امیر محسن از جایش بلند شد.
–تا تو آماده بشی من زنگ میزنم ماشین بیاد.
حرفهایش مثل همیشه آرامم کرد.
–ممنون داداشی. میگم حواست به مامان باشهها، ناراحت نشه من میرم خونهی امینه؟
همانطور که دستهایش را جلویش گرفته بود تا به چیزی برخورد نکند لبخند زد و گفت:
–خیالت راحت، باهاش حرف میزنم. جور تو رو امشب باید من بکشما.
–ظرفهارو میگی؟
جوابی نداد و از اتاق بیرون رفت.
از حرفهای برادرم شرمنده شدم. نگاهم را به سقف دوختم.
"خدایا میدونم خیلی بد باهات حرف زدم، ببخشید. فقط خدایا، تو رو خدا دیگه امتحان نهاییش نکن من شاگرد زرنگی نیستم. از همین امتحانات میان ترمی، کلاسی، یا از اون امتحاناتی که میگیرن تو نمره اصلی تاثیر نمیدن، فقط واسه اینه که ما درس بخونیم، از اونا بگیر."
صدای امیر محسن باعث شد با عجله کیفم را بردارم و راه بیفتم.
–اُسوه الان ماشین میاد. برو پایین.
از آسانسور که بیرون آمدم پدرم را دیدم که جلوی در ورودی خانهی همسایهی طبقهی هم کف ایستاده و با شوهر پری خانم صحبت میکرد. با دیدن من نایلونی که دستش بود را فوری به همسایه داد و خداحافظی کرد.
"خدایا بازم گوشت؟"
پدر هم برایشان گوشت خریده بود. امیدوارم پری خانم را به جرم محتکر گوشت دستگیرش نکنند.
با چشمهای گرد شده سرم را بلند کردم تا با خدا اختلاطی کنم، ولی یاد حرفهای امیر محسن افتادم و فقط گفتم"
"چقدر هوا خوبه"
–دخترم هوا تاریک شده، کجا میری؟
صدای پدر باعث شد، نگاهم را به طرفش سُر بدهم.
–سلام آقاجان، میرم خونهی امینه.
–علیکالسلام. پس صبر کن برسونمت.
–نه آقا جان شما خستهاید تازه از راه رسیدید. امیرمحسن زنگ زده ماشین بیاد.
سویچ را طرفم گرفت.
–ماشین رو ردش کن بره، بیا با ماشین خودمون برو.
دستش را بوسیدم و خودم را لوس کردم.
–عاشقتم آقا جان. سوئچ باشه پیش خودتون. چون شب برنمیگردم، صبح شما میخواهید برید رستوران آلاخون والاخون میشید. من صبحم از همونجا میرم سرکار.
فکری کرد.
–آره صبح زود میخوام برم دنبال گوشت.
حالا چرا میخوای شب بمونی؟
آخه آریا همیشه میگه، خاله میای خونمون شبم بمون. گفتم حالا این دفعه بمونم دیگه.
نگاهش دقیق شد.
–با مامانت حرفت شده؟ چشمکی زدم و با لبخند گفتم:
–دارم میرم که حرفم نشه.
پدر همراهم تا کوچه آمد و گفت:
–آقا جان حواست به مادرت باشه، اگر حرفی میزنه چیزی تو دلش نیست. اون اخلاقشه. باهاش مداراکن جای دوری نمیره. اگر حرفی میزنه که ناراحت میشی مواظب زبونت باش یه وقت حرفی نزنی دلش بشکنه.
سرم را پایین انداختم.
–آقا جان گاهی حرفی که میزنم دست خودم نیست.
–دخترم گاهی یک کلمه عاقبت آدم رو زیرو رو میکنه. زبونت رو با مامانت صاف کن دلتم باهاش صاف میشه.
–من دلم باهاش صافه آقا جان.
–انشاالله دخترم. زبون که خوب تربیت بشه دیگه دل خودش زلال میشه.
سردرگم نگاهش کردم.
لبخند زد و حرف را عوض کرد.
–من همیشه افتخار میکنم که دختری مثل تو دارم.
بعد یک کُپه پول از جیبش بیرون کشید و نگاهش کرد و به طرفم گرفت:
–فکر نکنم بشه باهاش براشون یه کیلو گوشت بگیری. الان کارتم خالیه حالا با همین یه چیزی براشون بگیر.
–خب خودم میخرم آقاجان شما چرا؟
–تو از طرف خودت یه چیز دیگه بخر. چند ماهه بهشون سر نزدم. درآمد شوهرش کفاف زندگیشون رو نمیده. امینه هم که با قناعت میونهی خوبی نداره.
یادت باشه آقا جان، هیچ وقت خونهی خواهرت دست خالی نری. هر چی باشه تو خواهر بزرگی.
–دستت درد نکنه آقاجان. میرم پروتئنی چیزای دیگه براشون میگیرم.
–عاقبت بخیر باشی دخترم.
پدر آنقدر آنجا ایستاد تا من سوار ماشین شدم و در پیچ کوچه گم شدم.
🌹 #شهیده _زهرا_زندی_زاده
((انسان تا زنده است باید کار کند. کاری که #صفات_خدایی را در انسان ایجاد کند.
تنها خدا را در نظر بگیرید تا همه غصه ها و غم های دنیا قابل تحمل گردد))
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
#قرار_عاشقی
#حسین_جان❤️
❣تا بگیرد زندگانے ام صفا، گفتم حسین
با همہ بے بندوبارے بارها گفتم #حسین
❣دست هایم را گرفتے هرڪجا خوردم زمین
تا نهادم دسٺِ خود را روے پا گفتم حسین
#خدا_را_شڪر_گریان_حسینم🖤
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
🕊آماده شد محض نجاتِ خلق؛ کشتیِ نجات
تا خواندی از لطف و کرَم، «إنّا إلیه راجعون»
#مرضیه_عاطفی_سمنان
...♡
✍روز شمار وقایع کربلا
🔺🔺از اول #محرم تا روز عاشورا ( روز پنجم ماه محرم )
🖊کربلا….یکشنبه پنجم محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری
🔹 نیروهای پراکنده در سطح شهر کوفه
کم کم جمع شده و به لشکر عمر بن سعد می پیوندند. نوشته اند: شیث بن ربعی با هزار سوار به سوی کربلا روان شد.
🔸عبیدالله عده ای را مأموریت داد
تا در مسیر کربلا بایستند و از حرکت کسانی که به قصد یاری حسین(ع) از کوفه خارج می شوند، جلوگیری کنند.
🔹چون گروهی از مردم می دانستند
که جنگ با امام حسین(ع) در حکم جنگ با خدا و پیامبر است، در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار می کردند.
🔸نوشته اند: فرماندهی که از کوفه
با هزار جنگجو حرکت کرده بود، چون به کربلا رسید، سیصد یا چهارصد نفر همراه او بودند و بقیه چون اعتقادی به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار می کردند.
🔻از سخنان امام حسین(ع) با سپاه دشمن
🔹« هیهات ما تن به ذلت نخواهیم داد.
خدا و رسول او و مؤمنان هرگز برای ما ذلت و خواری را نپسندیدند.
🔸دامنهای پاکی که ما را پرورده است
و سرهای پرشور و مردان غیرتمند هرگز فرومایگان را بر کشته شدن مردانه ترجیح ندهند.
#ما_ملت_امام_حسینیم ❤️
مداحی آنلاین - زینب قوجالیب - موذن زاده.mp3
8.42M
🔳 #ترکی #شب_چهارم #محرم
🌴زینب قوجالیب
🌴گلدی حسین قبروه زوار
🎤حاج #سلیم_موذن_زاده
👌فوق زیبا
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌷#جانم_حسن 🍃
🌿ما بہ عشقِ حسنش مےنازیم
جان بہ راهِ قدَمش مےبازیم
🌿عاقبٺ مثل حَریمِ اَرباب
از برایش حَرَمے مےسازیم
#من_امام_حسنےام 💚
#روز_پنجم #محرم💔🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد #صابر_خراسانی
🎞 صحبت از جایزه ملک ری و گندم بود
خواهرت، دل نگران است؛ بیا برگردیم...!
#محرم...🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم ❤️
#پروفایل روز پنجم
#عبدالله_بن_الحسن_ع💚
اے مجانینِ حسینے،حسنے گریہ ڪنید
روضہ حالا ز یتیم است،روز پنجم شد
#روز_پنجم #محرم💔🥀
دَمِ ما هست حسن بازدمِ ماست حسین
دردِ ما تا که حسین است مداوا حسن است
است
#ما_ملت_امام_حسینیم ❤️