فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمد خبر از حضـرتِ دلدار
که صبح است
خورشید برافروخته ای یار
که صبح است
برخـیز و بخـوان نغمـهی
دلشادِ صبوحی
در باغِ فلک، گل شده بیدار
که صبح است.
#سلام_صبحتون_بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
.
دلم گِرفتہ
ومیخوام بيام بہ ڪَربَلا...🥺
.
.
#بطلبآقا
#چندلحظہمسافرشید👣
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
سلام بر ولىّ خدا و حبيبش،سلام بر دوست خدا و نجيبش،سلام بر بنده برگزيده خدا و فرزند برگزيدهاش،سلام بر حسين مظلوم شهيد،سلام بر آن دچار گرفتاريها و كشته اشكها،خدايا من گواهى مىدهم كه حسين ولىّ تو و فرزند ولىّ تو،و فرزند برگزيده توست حسينى كه به كرامتت رسيده،او را به شهادت گرامى داشتى،و به خوشبختى اختصاصش دادى،و به پاكى ولادت برگزيدى،و او را آقايى از آقايان،و پيشروى از پيشرويان،و مدافعى از مدافعان حق قرار دادى،و ميراثهاى پيامبران را به او عطا فرمودى،و او را از ميان جانشينان حجّت بر بندگانت قرار دادى،و در دعوتش جاى عذرى باقى نگذاشت،و از خيرخواهى دريغ نورزيد،و جانش را در راه تو بذل كرد،تا بندگانت را از جهالت و سرگردانى گمراهى برهاند،درحالىكه بر عليه او به كمك هم برخاستند،كسانىكه دنيا مغرورشان كرد،و بهره واقعى خود را به فرومايهتر و پستتر چيز فروختند و آخرتشان را به كمترين بها به گردونه فروش گذاشتند،تكبّر كردند و خود را در دامن هواى نفس انداختند،تو را و پيامبرت را به خشم آوردند،
اطاعت كردند از ميان بندگانت،اهل شكافافكنى و نفاق و باركشان گناهان سنگين،و سزواران آتش را پس با آنان درباره تو صابرانه و به حساب تو جهاد كرد،تا در طاعت تو خونش ريخته شد و حريمش مباح گشت خدايا آنان را لعنت كن لعنتى سنگين،و عذابشان كن عذابى دردناك،سلام بر تو اى فرزند رسول خدا،سلام بر تو اى فرزند سرور جانشينان،شهادت مىدهم كه تو امين خدا و فرزند امين اويى،خوشبخت زيستى،و ستوده درگذشتى،و از دنيا رفتى گمگشته،و مظلوم و شهيد،گواهى مىدهم كه خدا وفاكننده است آنچه را به تو وعده داده،و نابودكننده كسانى را كه از يارىات دريغ ورزيدند،و عذاب كننده كسانى را كه تو را كشتند،و گواهى مىدهم كه تو به عهد خدا وفا كرديد و در راهش به به جهاد برخاستى تا مرگ فرا رسيد،پس خدا لعنت كند كسانى را كه تو را كشتند،و به تو ستم كردند،و اين جريان را شنيدند و به آن خشنود شدند،
خداى من تو را شاهد مىگيرم كه من دوستم با آنانكه او را دوست دارند،و دشمن با آنان كه با او دشمنند،پدر و مادرم فدايت اى فرزند رسول خدا،گواهى مىدهم كه تو در صلبهاى بلندمرتبه و رحمهاى پاك نورى بودى،جاهليت با ناپاكيهايش تو را آلوده نكرد،و از جامههاى تيره و تارش به تو نپوشاند،و گواهى مىدهم كه تو از ستونهاى دين،و پايههاى مسلمانان،و پناهگاه مردم مؤمنى،و گواهى مىدهم كه پيشواى نيكوكار،با تقوا،راضى به مقدرات حق،پاكيزه،هدايت كننده،و هدايت شدهاى،و گواهى مىدهم كه امامان از فرزندانت،اصل تقوا،و نشانههاى هدايت،و دستگيره محكم،و حجّت بر اهل دنيا هستند و گواهى مىدهم كه من به يقين مؤمن به شمايم،و به بازگشتتان يقين دارم،براساس قوانين دينم،و عواقب عملم، و قبلم با قلبتان در در صلح،و كارم پيرو كارتان،و يارىام براى شما آماده است،تا خدا به شما اجازه دهد،پس با شمايم نه با دشمنانتان،درودهاى خدا بر شما،و بر ارواح و پيكرهايتان،و بر حاضر و غايبتان،و بر ظاهر و باطنتان،آمين اى پروردگار جهانيان.
اعمال روز اربعین
❶ «زیارت امام حسین علیه السلام و زیارت اربعین»
❷ «غسل اربعین و توبه»
❸ بعد از نماز صبح 100 مرتبه (لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
❹ 70 مرتبه تسبیحات اربعه
❺ بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس 70 مرتبه استغفار
❻ غروب اربعین 40 مرتبه لا اله الا الله
❼ بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص
🚩🖤
متن زیارت اربعین
🚩🏴🚩
السَّلامُ عَلَى وَلِيِّ اللَّهِ وَ حَبِيبِهِ السَّلامُ عَلَى خَلِيلِ اللَّهِ وَ نَجِيبِهِ السَّلامُ عَلَى صَفِيِّ اللَّهِ وَ ابْنِ صَفِيِّهِ السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِيدِ السَّلامُ عَلَى أَسِيرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِيلِ الْعَبَرَاتِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْهَدُ أَنَّهُ وَلِيُّكَ وَ ابْنُ وَلِيِّكَ وَ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ صَفِيِّكَ الْفَائِزُ بِكَرَامَتِكَ أَكْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ اجْتَبَيْتَهُ بِطِيبِ الْوِلادَةِ وَ جَعَلْتَهُ سَيِّدا مِنَ السَّادَةِ وَ قَائِدا مِنَ الْقَادَةِ وَ ذَائِدا مِنَ الذَّادَةِ وَ أَعْطَيْتَهُ مَوَارِيثَ الْأَنْبِيَاءِ وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ فَأَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْكَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِي هَوَاهُ وَ أَسْخَطَكَ وَ أَسْخَطَ نَبِيَّكَ ،وَأَطَاعَ مِنْ عِبَادِكَ أَهْلَ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ حَمَلَةَ الْأَوْزَارِ الْمُسْتَوْجِبِينَ النَّارَ [لِلنَّارِ] فَجَاهَدَهُمْ فِيكَ صَابِرا مُحْتَسِبا حَتَّى سُفِكَ فِي طَاعَتِكَ دَمُهُ وَ اسْتُبِيحَ حَرِيمُهُ اللَّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْنا وَبِيلا وَ عَذِّبْهُمْ عَذَابا أَلِيما السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْأَوْصِيَاءِ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَمِينُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِينِهِ عِشْتَ سَعِيدا وَ مَضَيْتَ حَمِيدا وَ مُتَّ فَقِيدا مَظْلُوما شَهِيدا وَ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ مَا وَعَدَكَ وَ مُهْلِكٌ مَنْ خَذَلَكَ وَ مُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَكَ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ،
اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ أَنِّي وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاهُ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُورا فِي الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ [الطَّاهِرَةِ] لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْكَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِيَابِهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مِنْ دَعَائِمِ الدِّينِ وَ أَرْكَانِ الْمُسْلِمِينَ وَ مَعْقِلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الْبَرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ الْهَادِي الْمَهْدِيُّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ أَعْلامُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ أَشْهَدُ أَنِّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإِيَابِكُمْ مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِينِي وَ خَوَاتِيمِ عَمَلِي وَ قَلْبِي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ وَ أَمْرِي لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ لَكُمْ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ عَدُوِّكُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى أَرْوَاحِكُمْ وَ أَجْسَادِكُمْ [أَجْسَامِكُمْ] وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ ظَاهِرِكُمْ وَ بَاطِنِكُمْ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ.
🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت109
موقع رفتن به شرکت برخلاف میلم ساده ترین و معمولیترین لباسم را پوشیدم.
ریمیل را برداشتم تا مژههایم را از این خلوتی دربیاورم، ریمل را تا نزدیکیه چشمهایم بردم، ولی پشیمان شدم و دوباره روی میز گذاشتم.
چشمهایم را در آینهی روبرویم نگاه کردم. یادم آمد آن روزهایی که دانشگاه میرفتم خیلی پُر و پیمان ریمل استفاده میکردم. یاد رامین افتادم و بعد یاد ماشینی که خریده بود. دختری که در آن ماشین بود را هم خوب به یاد دارم. همانطور آن موجودات که انگار فریب دیگران برایشان بازی و سرگرمی بود و به آن فخر میفروختند. این فخر فروشی برای یکدیگر نبود انگار یک نگاهشان به آسمان بود و برای موفق شدنشان به زمین و زمان چنگ میزدند. من دیدم که وقتی به هدفشان رسیدند چطور از خود بیخود شدند. چه شادی چندش آوری داشتند.
دلم برای آن دختر سوخت. کاش میتوانست ببیند. آنقدر زیبا چشمهایش را آرایش کرده بود که کمی به رامین هم حق دادم. خود من هم آن روزها چقدر کور و خوش باور بودم. واقعا چرا نمیدیدم؟ چشمهایم را تا آخر باز کردم و به مردمک چشمم خیره شدم و زیر لب گفتم:
–چرا نمیدیدم؟
پس چرا وقتی روح از تنم جدا شد همه چیز را دیدم؟ حتی فکرشان را.
آن روز چقدر سبک شده بودم.
انگار فکری مثل برق از ذهنم گذشت. چشمهایم را باز و بسته کردم و به اُسوهی روبرویم گفتم:
–نکنه واسه همینه، نمیدیدم چون چشمهام سنگین بودن. یعنی خودم سنگینشون کرده بودم، مثل همون دختر.
چه حس خوبی دارم از این که آن سالها آن موجودات وحشتناک را خوشحال نکردم.
مادر وارد اتاق شد. با دیدنم مکثی کرد و گفت:
–راستی اُسوه همش میخواستم حرف این بیتا خانم رو بهت بگم یادم میرفت.
برگشتم طرفش.
–چه حرفی؟
–چند روز پیش گله کرد و گفت: پسرم میگه اُسوه خانم خودش موافقه پدر و مادرش جوابشون منفیه. خواستم بپرسم تو به پسره حرفی زدی؟
با چشمهای گرد شده گفتم:
–نه مامان، من اصلا کجا اون رو دیدم. مگه هنوز بهشون جواب منفی رو ندادی؟
مادر بی تفاوت به سوالم مشکوک نگاهم کرد و گفت:
–پس لابد پسره علم و غیب داره فهمیده جنابعالی موافقی؟
گاهی احساس میکنم مادر خیلی به من بیاعتماد است.
–اون واسه خودش یه چیزی پرونده درست درامده، البته این واسه اون موقع بوده، الان جواب منم مثل شما منفیه.
مادر با تعجب گفت:
–وا! حالا که ما راضی شدیم تو میگی نه،
–راضی شدید؟ یعنی پسره یهو خوب شد؟
–نه، گذاشتیم به عهدهی خودت.
–آهان. پس بهش جواب رد بدید.
–دختر تو چرا اینقدر دم دمی هستی؟
همانطور که روسریام را جلوی آینه سفت میکردم زیر لب گفتم:
–همینم مونده زن اون بشم هر روز اون موجودات چندش رو ملاقات کنم، با اون بوی گندشون. بعد بلندتر ادامه دادم:
–مامان جان من حاضرم تا آخر عمر مزاحم شما و آقاجان باشم و شما هی سرم غر بزنید ولی با همچین پسری ازدواج نکنم.
–خب منم از همون روز اول گفتم که...
حرفش را بریدم.
–آره میدونم گفتید و من اون موقع اشتباه کردم، چون اون موقع جور دیگه فکر میکردم.
الان نظرم عوض شده.
مادر با خشم نگاهم کرد و گفت:
–نکنه رفتی با یارو حرف زدی و باهاش دعوات شده الان افتادی رو دندهی لج؟ میخوای دوباره ما رو سنگ رو یخ کنی؟ الان برم بگم دخترمم جوابش منفیه فردا دوباره یه چیز دیگه بگی؟ بشه ماجرای پسر مریم خانم. به خواست تو بهش جواب منفی دادیم بعد رفتی تو شرکتش مشغول به کار شدی...اون روز که فهمیدم روم نمیشد تو صورت مریم خانم نگاه کنم، بعد از این که همه فهمیدن من باید بدونم که دخترم اونجا کار میکنه؟ نمیگی هزارتا حرف پشت سرت درمیاد؟
بعد به طرف در اتاق راه افتاد و ادامه داد:
–الانم به این جواب منفی بدم که فردا پشت سرت حرف بشنوم؟ اصلا خودت برو زنگ بزن جوابشون رو بده، ما رو مسخره کرده، تکلیفش با خودشم معلوم نیست.
مثل آتشفشانی شده بودم که چیزی به انفجارش نمانده. دلم میخواست سرش فریاد بزنم و بگویم که من اصلا پسر بیتا خانم را از روز خواستگاری تا حالا ندیدهام. ولی یک لحظه یاد آن موجودات افتادم. نگاهی به اطرافم انداختم حتما همین دور و بر یا کنار گوشم جست و خیز میکنند. لبم را محکم به دندانم گرفتم و از عصبانیت و ناراحتی روی زمین کنار آینه چمباتمه زدم.
#ادامهدارد...
🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت110
مادرم چرا اینقدر تلخ بود. دوباره صدای مادر آمد که انگار در جواب سوال امیرمحسن که پرسید چه شده گفت:
–هیچی پسرم، تو بیابرو سرکارت، فکرت رو واسه این چیزا خراب نکن.
میدانستم که مادر همهی این حرفها را به پدر میگوید، از این موضوع خجالت میکشیدم.
–تو بگو چی شده مامان جوش آورده.
با صدای امیرمحسن سرم را بلند کردم.
بغضم را سُر دادم به انتهایترین قسمت گلویم و گفتم:
–هیچی.
–مادر و دختر چه رازداری میکنیدا.
–امیرمحسن.
–جانم
–چه حسی داری مامان در هر شرایطی باهات مهربونه؟
لبخند زد و روی تخت نشست.
–تو چه حسی داری وقتی اخم مامان رو میتونی ببینی؟ خندههاش رو؟ نگاه از روی محبت یا حتی دلخوری و عصبانیتش رو؟
سرم را پایین انداختم و ناخنهایم را در کف دستم فرو کردم و آرام گفتم:
– اینایی که گفتی رو اگرم دیده باشم یادم نمیاد. ولی صداش همیشه توی گوشمه، بعضی از حرفهاش از یادم نمیره.
پوزخند زد.
–پس توام از خودمونی، ولی لازمه گاهی گوشهات رو ببندی و خوب نگاهش کنی، مامان رو میگم، مامان فقط همین رو میخواد. وقتی میبینه نمیبینیش مجبور میشه صداش رو بلند کنه تا شاید نگاهش کنی.
لبهایم را بیرون دادم.
–یعنی تو نگاهش میکنی که هیچ وقت سرت داد نمیزنه؟
سرش را به علامت مثبت تکان داد.
–اهوم، با تمام وجودم.
از روی تخت بلند شد، دستهایش را جلویش گرفت و آرام آرام به طرف در اتاق رفت، دستش که به در اتاق برخورد کرد مثل همیشه با احتیاط بازش کرد و زیر لب شعر همیشهگیاش را زمزمه کرد.
"صدنامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی"
امیرمحسن عاشق این شعر بود و بیشتر وقتها زیر لب زمزمهاش میکرد.
بعد از چند دقیقه که آرام شدم. کیفم را برداشتم و جلوی آینه ایستادم. خدا را شکر کردم که قبل از آرام شدنم از اتاق بیرون نرفتم. چون ممکن بود از روی عصبانیت حرفی به مادر بزنم که ناراحت شود.
به طرف آشپزخانه رفتم. مادر تنها در آشپزخانه در حال جمع کردن سفرهی صبحانه بود. جلو رفتم و پرسیدم:
–امیر محسن و آقاجان رفتن؟
جوابی نداد. دوباره گفتم:
–کاری نداری مامان من دارم میرم.
بدون این که نگاهم کند گفت:
–نه، خوش امدی.
همانجا ایستادم و خوب نگاهش کردم. اکثر موهای سرش سفید شده بودند. تا حالا دقت نکرده بودم. مگر مادر چند سال داشت؟ یادم است یکبار که عمه به مادر گفت چقدر زود موهایش سفید شده، مادر در جواب گفت: "مگه درد امیرمحسن کم دردیه، بچگیاش خیلی وقتها منم مثل بچم ندیدم تا بتونم خیلی چیزها رو بهش یاد بدم. اون دقایقی که نمیدیدم پیر شدم.
برای چند لحظه چشمهایم را بستم. مگر میشود به جای کس دیگری ندید؟ البته که هر کاری از مادرها برمیآید. مگر نبود روزهایی که من بیمارستان بودم مادر چیزی نخورده بود و نخوابیده بود آخر هم حالش بد شده بود.
با درد چشمهایم را باز کردم.
مادر روبرویم ایستاده بود و با تعجب نگاهم میکرد. ولی من واضح نمیدیدمش، پرده اشک چشمهایم این اجازه را نمیداد.
جلوتر رفتم و سرم را پایین انداختم.
–مامان، من رو ببخش.
مادر تعجبش بیشتر شد و همانطور مات من شده بود. غرورم بد جور بالا و پایین میپرید. گاهی با خجالت هم دست میشدند و بر علیه عقلم شورش میکردند. ولی اینبار باید جلویشان را میگرفتم. باید بر آنها غلبه میکردم. گرچه شاید هیچ تقصیری نداشتم. دست مادر را گرفتم و فوری روی لبهایم گذاشتم و بوسیدم. مادر زود دستش را کشید و گفت:
–عه، خودت رو لوس نکن، برو سر کارت دیگه. با این کاراتم سر من رو شیره نمال.
کنایهاش را نشنیده گرفتم و لبخند زدم.
–چشم، خداحافظ.
مادر جوابم را نداد و به طرف سینک ظرفشویی چرخید و خودش را مشغول ظرف شستن کرد.
#ادامهدارد...
مردی مقید که عاشقانه زنش رو دوست داره
ولی زنش اهل محرم و نامحرمی نیست و همین میشه بزرگترین مشکل زندگیشون که اتفاقاتی بسیار هیجانی و غیر قابل پیش بینی در بستر رمان براشون اتفاق میفته .....
لینکپارتاول رمان راستین وپری ناز و اسوه👇
https://eitaa.com/hadis_eshghe/10057
🕊🦋پارتگذاری صبح ها 🦋🕊
🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨ #عبورزمانبیدارتمیکند🕰 #نویسنده_لیلافتحیپور #پارت110 مادرم چرا اینقدر تلخ بود. دوب
👆👆
🦋پارت جدید و جذابمون
از رمان زیبای #عبورزمانبیدارتمیکند
😍❤️😍❤️😍
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/hadis_eshghe/10057
🌸🍃 . . . .
.
.
يا اَللّٰہ..
لستُ #سمآء
فلِماذا كُل هذهِ الغيومْ فےعَينـی؟!
خدایا
من کہ آسمان نیستم
پس چرا این همہ اَبر
در #چشم من است..؟..🌩
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ڪربلاییجوادمقـدمـ🍃 - °• @ashganehzinbevn •°.mp3
3.02M
#مداحے🕯
تاحالاشدهکربوبلاباشے
روزاربعیـنـ🙂؟!
تاحالاشدهگنبدشوببینے
بیافتےزمیـنـ👣؟!
..
..
🌙• #رزقشبانہ
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•