eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 تشنگان عشق را با مُشٺ آبے جان بده ڪربلا دورسٺ، مارا با سرابے جان بده زندگے یعنے سلام ساده‌اے سمٺ شما ایها الارباب مارا باجوابے جان بده💔
ما‌بچه‌انقلابی‌ها‌یاد‌گࢪفتیم، دنیا‌جای‌آࢪزو‌کࢪدن‌نیست! جای‌به‌دست‌آوࢪدنه! 🌿🚶🏿‍♂️ 🍃 _ _ _ _ _ _ _ _ _ °•🌿|ʝօɨռ⇩ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
حالا فقط بخاطر اینکه می دونسته اگر مخالفت کنه آبروی من میره می خواد مردونگی کنه و پا پیش بذاره ... این فکری بود که مثل خوره افتاده به جونم و داشت ذره ذره ابم می کرد اما خوب گوش شنوایی نداشتم که بگم ! کتی خیلی اصرار کرد تا بگم چی شده و اونروز کجا رفتم ولی با یه سری حرف های الکی سر و تهش رو هم آوردم و تقریبا مطمئنش کردم چیز خاصی نبوده از وقتی عمه مامان رو خبردار کرد برای قرار شب جمعه ، مامان رو پا بند نبود و از اون بدتر بابا بود ! خوب برای اونها چی بهتر از این که دختره یکی یدونشون رو بدهند به حســـام ! حسامی که همه شیفته اخلاق و منش و متانتش بودن مامان که همینجوریم حسام از دهنش نمیفتاد دیگه ول کن ماجرا نبود ، احسان خوشحال بود ولی وقت و بی وقت با چشم های کنجکاوش خیره می شد بهم انگار فقط اون فهمیده بود که اومدن خانواده عمه انقدرام باعث تعجبم یا خوشحالیم نشده فکر کنم خیلی سعی کرد تا به یه نتیجه ای برسه ولی بلاخره کم آورد و اون شب بعد از شام مستقیم اومد تو اتاقم تا از خودم بپرسه رو تخت نشسته بودم و کتاب حافظ دستم بود ، دو دل بودم که فال بگیرم یا نه ، می ترسیدم که فالم خوب نباشه و دل چرکین تر از قبل بشم با اومدن ناگهانی احسان کتاب رو گذاشتم روی میز کنار دستم و گفتم : _بلد نیستی در بزنی ؟ نشست پیشم .. _نه بابا ، آدم تو خونه باباش کلا به هیچ دری نمی زنه _چه جالب ! _نمی دونستی ؟ _اصلا _خاک تو سرت ، خوب یه بار می پرسیدی بهت می گفتم ! _یکم مودب باش احسان _ادبت تو حلقم آبجی بزرگه _مشکلی پیش اومده بعد از عمری یاد آبجی بزرگه افتادی ؟ _نه ... یعنی آره _خوب ؟ _جون تو چند روزه یه سوالی افتاده تو مخم هی می چرخه میگه جواب جواب ! منم گشتم ولی نبود جوابش _مطمئنی راستشو میگی ؟ _چطور ؟
_مگه تو مخم داری ؟ _گفتی چند وقته یه کتک کاری حسابی نکردیم؟ خندم گرفت ، داشت آستیناشو میزد بالا ، اینجور وقتها عقلش نمی رسید شوخی چیه جدی چیه ! راستکی میزد سریع گفتم : _خشونت چرا داداشم ! سوالتو بپرس خودم جواب میدم بهش _الان میگم _منتظرم صداش رو صاف کرد و یهو جدی شد _الهام ، یه چیزی می پرسم جون احسان که می دونم چقدر دوستش داری راستشو بگو _باشه ، ولی دفعه آخرت بود که قسمم دادی می دونی که خوشم نمیاد _الهام ! چرا چند روزه یه جوری شدی ؟ از وقتی که عمه به مامان گفته میاد برای خواستگاری بر عکس همه که خوشحال شدن تو یجور دیگه شدی ، نگو نه که خرفتم اگر نفهمم آبجیم کی خوشه کی ناخوش ! البته درسته تو خیلی وقته منو احمق فرض کردی و کلی پیچوندیم ولی من هیچ وقت بیخیال آبجیم نشدم حتی اون موقع که اومدی گفتی همکارت مرده و خودت شدی عین مرده ها ! رفتم دفتر تبلیغاتیه تحقیق ، خواستم ببینم چه خبره ... کی مرده ؟ اصلا فکر نمی کردم احسان همچین کاری کرده باشه ، به سختی آب دهنم رو قورت دادم و پرسیدم : _تو چیکار کردی ؟ _کر که نیستی یه بار گفتم ! رفتم اما بسته بود ، دو روز پشت هم رفتم و خوردم به در بسته خواستم که بازم برم اما خوب هم کلاس داشتم هم که یهو زدیم رفتیم شمال منم که حواس پرت دیگه کلا یادم رفت می خواستم چیکار کنم و آمار بگیرم ! زد زیر خنده ، دلم می خواست کله اش رو بکنم از حرص ، اینم داداشه من دارم آخه !؟ _خوب ؟ _خوب و آب هویج ، به جون تو دیگه حوصله آمار گیری ندارم ، تازه انقدر تو این آمارگیریها خوردم به در بسته و بن بست که دیگه اصلاحسش نیست پس مثل بچه آدم خودت بگو چی به چیه ؟ _پاشو برو بیرون می خوام بخوابم ... هیچ خبری نیست که بگم خیالت راحت _آخه جوجه منو دور نزن اونم بی راهنما ! من خودم ختمه بچه ها پایین شهرم _حالاچرا پایین شهر؟! _هان ؟ همینجوری که آتیشش پر بشه _خدایا ، به چی متوسل بشم که این خنگ ُ شفا بدی ؟ اومد نزدیک و جوری که حرصمو در بیاره گفت : _به همونی که انقدر قشنگ دعاتُ مستجاب کرد و حسام رو خر کرد بیاد اینجا ! ‌
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شنیدنی نامه رزمنده مدافع حرم به امام رضا(ع) از زبان حجه اللاسلام سید حسین آقامیری ‌ رزمنده ای که حتی یک بار هم حرم امام رضا(ع) نرفته بود اما امام رضا نامه شهادت این رزمنده را امضا کرد 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
10.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتماً امتحان‌ خواهید شد... حتماً 💥 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤 آیت الله حائری شیرازی 💥خداوند شمشیر امام زمان را آماده کرده 💖 قاسم سلیمانی، شمشیر اسلام بود که در کوره آتش و زیر پُتکِ جنگ هشت ساله ایجاد شده بود. 🇸🇦الان هم عربستان متوجه نیست که با بمباران چند ساله، در حال تبدیل کردن یمن به شمشیری کم نظیر برای امام زمان است. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
° رفــیق عارفــم از من نـزد مادرت زهــرا یادي بکن ...(:❤️🍃 کدام یک از افعال نیکت پروازت شد ... هق هق گریه ات به وقت یا کنترل نگاهت تو آنچنان زیستی که همه را مسحور خود ساختی و قلب ها را فتح‌کردی ... آری آنچنان حق را شناختی که اینگونه خرید تورا ... خوشابحالت بگو از برای این دل ندیده ..شیرینی آن لحظه ای که‌مادرت‌ به تو‌لبخند زد چگونه طعمی داشت ... از سفر عشقت بگو ... رفیق عارفم ... از من نزد مادرت زهرا یادی بکن سلام مرا به مادر برسان ... کاش من هم, همسفر تو میشدم. شهید در ۲۷ بهمن سال ۱۳۶۴, در حالی که ۱۹ سال از کشتی عمرشان‌ میگذشت , به فیض نائل امدند. وی یکی از شاگردان خاص بودند. پنج صلوات هدیه به روح مطهر بزرگوار. ✍به قلم 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
با دست زدم به شونه اش و گفتم : _گمشو ، بی ادب !دلشم بخواد _جون الی بگو ، عجیب گیره این مهره مار شدم ، اگر داری رد کن بیاد پولشو حساب می کنم چقدر خوب می شد اگر می تونستم بهش بگم چی شده ! آهی کشیدم و گفتم : _مهره مار نمی خواد ، یکی اون بالا نشسته که هر چی رو بدونه صلاحه جوری برات جور می کنه که خودتم نمی فهمی چی بود و چی شد! _کی اون بالاست ؟ حسام ؟ چشم غره ای بهش رفتم که خندش گرفت و گفت : _شوخی کردم ، حالا یه کلمه فقط بگو ... تو راضی نیستی از این مصلحتی که به قول خودت خدا انداحته سر راهت ؟ به جون خودم اگر بدونم خاطر حسامو نمی خوای عمرا نمی ذارم به هیچ قیمتی پاشو بذاره اینجا ، حتی با اینکه می دونم از تو سره و داره خودشو بدبخت می کنه _من خیلی وقته به خدا توکل کردم ، خودش می دونه چی خیره ، من و تو چیکاره ایم ؟ _ایول ! پس حله ، تو اگر از یه سوزن خوشت نیاد چشم همه رو در میاری .. حالا دیگه ازدواج جای خود داره فقط یه چیزی بگم و برم ، خوب فکر کن الی ، درسته حسام همه جوره آقاست ولی توام چیزی کم نداری ، فردا که رفتی سر زندگیت نیای شاخ بشی بگی احسان این دست بزن نداره ، نمازش اول وقت می خونه ، به زن های مردم چشم نداره ، رو حرف من حرف نمی زنه و این چیزا منم خسته شدم از یکنواختیه زندگیم ! گفته باشم با کتاب کوبیدم تو سرش و با خنده گفتم : _از تو بهتر نبود بیاد باهام مشورت کنه ؟ پاشو برو بیرون احســـان _اگه بود که من نمی اومدم ، به به با حافظ می کوبی تو مخ من ؟ حالایه فال بگیر ببینیم چی میاد واست نمی خواستم فال بگیرم ولی انقدر گفت که مجبور شدم حافظ رو قسم بدم و با نیتی که ته دلم بود و ازش خبر داشت بلاخره یه صفحه رو باز کنم در نمــــازم خــــم ابـــروی تـــو بـــا یاد آمـــد حالتــــی رفــت کــه محراب بــه فریاد آمـــد از من اکنون طمع صبر و دل و هـوش مـــدار کان تحمـل که تـــو دیدی همــه بر باد آمـــد باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند مــوســـم عاشقـــی و کــار بــه بنیــاد آمـــد ‌
بــوی بهـــبود ز اوضــاع جهـــــان میشنــوم شــادی آورد گــل و بــاد صبـــــــا شــاد آمـد ای عـــروس هنـــــر از بخـــت شکایت منمـا حجلــه حسـن بیــــارای کــــه دامـــــاد آمــد دلفریبــــان نباتـــی همــه زیـــــور بســـتنـــد دلبــر ماست که بـــا حســـــن خــداداد آمــد زیــــر بـــارند درختــــــان که تـــعلق دارنـــــد ای خوشــــا ســــــرو که از بار غم آزاد آمــد مطــرب از گفتــه حافـظ غزلی نــــغز بخوان تا بگویــم کــه ز عهـــــد طربــــم یـــاد آمـــد عاشق شدی ، دل تو پاک است صبر و تحمل داشته باش اوضاع رو به راه خواهد شد ، دلت را قوی کن و به خدا توکل کن ، شادی به تو نزدیک است . احسان کتاب رو از دستم کشید و گفت : _ای نمیری الهام با این فالت ، یعنی دم حافظ گرم که اینجوری دستتُ رو کرد ! وایسا صفحه اشو حفظ کنم بدم حسام بخونه تا اینو گفت حمله کردم سمتش ... اوضاعی بود هی اون کتابُ می کشید هی من جیغ می زدم و می کوبیدم رو سر و صورتش آخرشم گرفتم و گفتم : _یعنی هوار تو سرت با این غیرتت احسان ! _برو بابا دوره غیرت و تعصب به سر اومد . میگم الهام چه فال باحالی بود بیا یکیم واسه من بگیر _عمرا _تو رو خدا دلم سوخت ... گفتم نیت کنه تا بگیرم . به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم یهو ساکت شدم ، احسان که به به و چه چه می کرد گفت : _هوی ؟ چی شد پس؟ جیغ زدم و گفتم :
29.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام حاجی... صدامو داری؟ حاجی اینجا بعد نبودنت هوا خیلی پسه... به دیوونگیمون میخندن... حرفاشون تیر میشه به وجودمون... حاجی هنوزداریم از رفقات شهید میدیم... اما خودیا وایسادن عقب چشماشونو بستن و با سوت و کف دشمنو تشویق میکنن... حاجی اینجا غیرت ملی گم شده پشت چنتا لایک و فالور و پولای جیب پر کن... اینجا یه عده حقوق میگیرن که به دشمن میدون جنگ و سلاح و نیرو بدن... اینجا حملات دشمن، کشته که نه، افکار زخمی میده... اینجا با تیر که نه، با یه مشت حرفای باطل و پوچ ذهنمونو نشونه گرفتن... حاجی از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون... یه نفوذی داریم بینمون... بهش میگن "نَفس"... داره خیلیامونو شکست میده... داره دونه دونه سلاحامونو ازمون میگیره تا زمینمون بزنه... میگن شما مرد میدون بودی... میگن خیلی خوب با این نفوذی میجنگیدی... خلاصه ی کلام اینکه دست راستت رو سر ما حاجی... مددی برسون که برخلاف اللهم الرزقنا شهادت روی لبامون، خیلی گرفتار خوشی دنیامون شدیم... "نَفسمون" داره "نَفَسمون" رو میبره... 🌱 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
خدای خوبم، در این شب زیبا به حق مهربانی‌ات به حق بزرگی وجلالت غم وغصه راازدل دوستان وعزیزانم دورکن لبشون روخندون دردهاشون رودرمون ودلشون روشادکن شبتون آروم ودرپناه خدا