«♥️🕊»
همیشههوایدوستاشوتوجمعداشت
کهیوقتکسیباهاششوخیبدنکنه،
تومشکلاتخیلیمردونهکنارتوایمیستاد؛
واولینکسیبودکهبرایکمکآستینبالامیزد!
♥️¦↫#شهیدبابکنوری
🕊¦↫#شــهـیدانهـ
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🧡🌱»
اینجاکسی به غیر تو به ما محل نداد
مابنده توایم فراموشمان نکن:)
🧡¦↫#خــدا
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_381
صدای جدی و عصبی عمو برخاست.
_جایی که نباید می اومدی، اومدی.... چیزایی که نباید می دیدی، دیدی.... خیلی ها دیدنت.... و خیلی ها بهت شک کردن..... الان من چکارت کنم؟... نه.... اصلا تو بگو عزیز.... من با پسرت چکار کنم؟!.... من بهت نگفتم اگه یه روزی بخوای پِی من و کارام بیای، قید برادری مون رو میزنم؟.... من بهت نگفتم حواست به خودت و زندگیت باشه تا من شرمنده نشم؟..... الان این پسرت اومده جیک و پوک همه ی کسایی رو که آدم کشتن واسشون از آب خوردن راحت تره، در آورده.... من چطور از خیرش بگذرم.
پدر نفس بلندی کشید و با زبانی محترمانه التماس کرد.
_عزت... حق بده.... عاشق شده.... هوش از سرش پریده.... دخترت 6، 7 ماه تو شرکتش کار کرده بود..... عجیب هم کارش خوب بود.... خب اینم افتاده دنبالش که اونو برگردونه.
نگاه جدی و خشک عمو به من افتاد.
_فکر باران رو از سرت به در کن.... هیچ کی نباید سمت من بیاد.... دست من نیست..... منم نخوام بقیه می خوان.... همین خود تو رو هم نمیدونم چطوری از وسط این گرداب بکشم بیرون.
پدر باز خواهش کرد.
_حالا یه فکری بکن که کسی چیزی نفهمه.... اینم من دُمش رو می چینم تا دیگه از این غلطای زیادی نکنه.
نگاه عمو هنوز به من بود که گفت:
_یه خانمی هست که خودش بَد پیگیر رادمهر شده.... یکی از گنده های پای میز ماست.... چند شبه هم بعضی از بچه ها خیلی ازش عاصی شدن..... خیلیا رو بُرده..... از خیلی ها طلب داره..... می تونم جون پسرت رو در عوضش، اینجوری بخرم.... اگه اونو قانع کنیم بقیه ی کارا رو خودش درست می کنه.
هنوز متوجه حرف عمو نشده بودم که رو به من گفت:
_ یه چند جا باید با من بیای تا از نزدیک ببینتت..... منم اگه بتونم یه جوری روش کار کنم که یه جوری رضایت بده و بی خیال پیگیری هاش بشه، خوبه.... اگه بشه تمومه.
گیج شدم. اصلا منظور عمو را نگرفتم و پرسیدم :
_یعنی چی؟!
_یعنی باهاش چند جلسه بیا، حرف بزن... یه کم دلشو بدست بیار تا از شک و شبهه بیافته .... بد پیگیرت شده که تو کی هستی و از کجا اومدی.... اگه من یه شبه آمارتو در آوردم، اون سه سوته در میاره... نگاه نکن که زنه....با بد آدمی طرف شدی.... نصف خونه ات رو یا یه ویلایی یه چیزی به نامش بزن... یا اصلا باهاش شریک شو.... نمایندگی محصولات آرایشی و بهداشتی شرکتت رو بده دستش.... خلاصه دلبری کن ازش دیگه.... خلاصه دلشو به دست بیار...
با عصبانیت گفتم :
_چرا همچین کاری باید بکنم؟
عمو با آن چشمان یخ زده اش نگاهم کرد.
_چون باید بهای خونت رو بدی... البته اگه میخوای زنده بمونی.....این جماعت اگه دلشون برای کسی نزنه، سرشو زیر آب کردن.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
«♥️🌸»
بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن|❁
حـرامبادمرا،زندگیبدون
حســـــین:)
♥️¦↫#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
‹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹›🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐سلام و درود بر تو ، صبحت دل انگیز
🌼درود من به صبح
🌺به این طلوع قشنگ ، به آفتاب و نسیم
🌼به این شروع قشنگ ، به زیبایی این فصل
🌺درود من به هوا ، به باغ و دشت و دمن
🌼به شاخه های درختان سر سبز
🌺صبح زیباتون پر امید و پر نشاط
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_382
نگاهم با حرص و عصبانیت رفت سمت پدر که عمو از جایش برخاست و در حالیکه کتش را روی ساعد دستش می انداخت گفت :
_تا همین الانشم خیلیا دنبالت هستن پسر.... باید یه جوری راضی شون کنم قبل از اونکه سرتو زیر آب کنند.
و بی خداحافظی رفت سمت در. اما قبل از خروج به پدر نگاهی انداخت و گفت :
_این تنبیه براش لازمه عزیز..... تا پسرت باشه که سرشو تو هر سوراخی نکنه..... اینبار بتونم جونش رو بخرم، فردا شاید نشه...
و در باز شد و او خارج.
تا دوباره در بسته شد پدر فریاد زد:
_تو مگه عقل تو کله ات نیست!.... مگه نگفتم دنبالش نرو.... اگه می دونستم می خوای پِی اینو بگیری اصلا آدرس باشگاه رو بهت نمی دادم.
_این خودش یه چیزیش هست!.... اگه واقعا همون شب اول فهمیده که من پسر شمام چرا تا الان سکوت کرد و منو با خودش برداشت برد توی مهمونی های خودشون؟
پدر محکم کف دستش را کوبید روی میز.
_چقدر تو ساده ای رادمهر!..... نقشه اش این بوده.... تو خودت، خودتو انداختی تو دامِش.... یه عمر دنبال این بود که از من یه آتو بگیره تا بتونه خیال خودشو راحت کنه که بهش پشت نمی کنم.... من بهش آتو ندادم اما تو دادی....
_این خودش آتو دست همه میده..... دختر خودش پیداش کرده و تا شرکت شما اومده، به من و شما چه مربوط؟!
_خودش گفت دست دخترشو تو شرکت تو بند کنم تا از من دور باشه.... خودشم رضایت داد تا دخترشو یه پیرمرد 60 ساله، بدبخت کنه.... من چی بهت گفتم؟... گفتم این به خانواده ی خودش رحم نمی کنه.... من و تو که سَهلیم.
پف بلندی کشیدم و چنگی به موهایم.
_یعنی واقعا راست گفته که جون من در خطره؟
_اونکه 120 درصد.... من خودم بهت نگفتم نزدیکش نشو..... نگفتم خطرناکه.... اینه نتیجه اش.... راست میگه.... خودش که هیچ... اگه باقی کله گنده های قاچاق که توی مهمونیش بودن، بو ببرن که تو کی بودی و چرا رفتی تو مهمونی ها، یه جوری سر به نیستت می کنن که هیچ ردی از کارشون نمونه..... تنها راه همونه که گفت..... یه جوری اون خانمه رو راضی کنه تا از دست از شک و شبهه اش برداره و در عوض تو یه چیزایی به نامش کنی یا شریکت بشه تا عموت به بقیه بگه تو هم تو جمعشونی.... گند زدی به همه چی رادمهر.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹›🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
«💔🕊»
بنویسیددرتاریخکہما
غمِحاجقاسم
برایمانتمامنشدنیاست:؟
ـ ²⁹روزتـآسـآلگردشهآدتِحـآجۍ...
💔¦↫#روایتدلتنگی
🕊¦↫#حاجقاسم
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«💛🕊»
بسمربالرضا|❁
زیرِامضاےتمامشعرهایم
مینویسمدلنوشت،
تابدانندعشقرابایدفقطبادلنوشت:)
💛¦↫#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ
🕊¦↫🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«💔🍃 »
عشـــــق
لبخنـدنجیبےست
کهروےلبتوسـت...
خندهات
علتِآغازغزلخوانےهاست . . .
ـ ²⁶روزتـآسـآلگردشهآدتِحـآجۍ
💔¦↫#حاجقاسم
‹›🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
کیشودقسمتمنهمبشودکربوبلا
دلمعطرِحرمِشاهِولامیخواهد . . 💔!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️درود بر شما امروزتون زیبا
🌷سلام و درود الهی امروز
🌹بهترين ثانيهها
🌷شيرينترين دقايق
🌹دلچسبترين ساعتها
🌷دوست داشتنيترين
🌹لحظهها و اوقات شاد
🌷را پيش رو داشته باشید
🌹الـهـی همیشه شاد باشید
🌷روز جدیدتون سرشار از موفقیت
«💔🕊 »
جـانازفـراق تـو
این محنـت جـان تاکـی؟
ـ²⁷روزتـآسـآلگردشهآدتِحـآجۍ..
💔¦↫#بہوقتدلتنگی
🕊¦↫#حاجقاسم
‹›
«💔🕊 »
دلتنگموبایدبپذیرمکهدگرنیست
دلتنگتوبودنخودشاحساسقشنگیست:)
ـ ²⁸روزتـآسـآلگردشهآدتِحـآجۍ..
💔¦↫#حاجقاسم
‹›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹›
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹›
میگفت:
نگاهتروکنترلکن
چشمبهدلراهداره!
چشممیبینہامادلمیخواد..!
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_383
روزهای سیاه زندگی من دقیقا از همان زمان شروع شد!
چند روز بعد عمو به من زنگ زد.
_الو.... یه آدرس بهت می دم.... شام اینجا میز رزرو کردم.... اون خانمه هم میاد... اسمش شراره است.... یه دسته گل قشنگی چیزی بگیر، حسابی دلبری کن.... کم بذاری، از جونت باید مایه بذاری... فهمیدی؟
رسما شدم برده ی دست عمو!
چنان حرصی شدم که با حرکت عصبی دستم، تلفن روی میز کارم را زمین زدم و شکستم.
اما راهی نبود. ناچار سبد گلی خریدم و رفتم به رستورانی که آدرسش را فرستاده بود.
حول و حوش ساعت 8 شب بود و میزی که به نام رُخام رزرو کرده بود،
نشستم پشت میز و سبد گل را روی میز گذاشتم.
همین که چشمانم روی گل ها رفت، بی اختیار یاد حرف باران افتادم:
« _چه گل های قشنگی!.... اینا برام خیلی با ارزشه! ».
آهی کشیدم و حس کردم باز سوختم.
نگاهم به در رستوران بود که یک دفعه باز شد و عمو با خانم جوانی وارد.
از همان دور براندازش کردم. مانتوی کتی کوتاهی پوشیده بود با ساپورت مشکی و کفش های پاشنه دار بلند ورنی.
هیچ از تیپ و قیافه اش خوشم نیامد.
لبان بزرگ و قلوه ای مانندی که کاملا پروتز شده بود.
گونههایش هم تزریقی بود. بوتاکس دور چشمش را هم می شد تشخیص داد....
کمِ کم 7 یا 8 سالی از من بزرگتر بود.
رسیدند به میزی که پشتش نشسته بودم.
_سلام جناب رُخام.
عمو لبخند کجی زد.
_سلام.... بفرمایید.... ایشون شراره خانم هستند.
سری تکان دادم و گفتم :
_خوشامدید بفرمایید.
نشست پشت میز و گفت :
_جناب رُخام خیلی از شما تعریف کردن.... راستش من آمار هر شب میزها رو دارم.... دیدم چند شبی با جناب رُخام اومدید مهمونی ما، کنجکاو شدم شما رو بیشتر بشناسم.... تازه می خواستم بسپرم بچه ها یه تحقیقاتی داشته باشند که جناب رُخام گفتن مشکلی نیست شما از خود ما هستید.
به زور و زحمت لبخندی به لب آوردم.
_جناب رُخام لطف دارن.... راستی این سبد گل هم برای شماست سرکار خانم.
_وای چه عالی!.... خیلی قشنگه... ممنونم.... خب جناب دوست دارم بشنوم... از خودتون برام بگید.
_من.... من یه شرکت آرایشی و بهداشتی دارم و مشغول کار و زندگی.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرمریضبشه،بازمیهمادره!
ازفکربچههاش،خوابشنمیبره...
خونگریهمیکنه،بااشڪبچههاش..
بیخودکهنیستبهشت،افتادهزیرپاش:))
+صاحب قبر بینشون، سلام مادر🖐🏾!″
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_384
سری به تایید حرفهایم تکان داد:
_چه خوب..... منم این کار رو دوست دارم.
سکوت کردم اما انگار او هنوز منتظر شنیدن حرفی از من بود که خیره ام شده بود.
ناچارا من پرسیدم :
_شما از خودتون بگید.
_من؟!.... خب منو همه می شناسند دیگه... اسمم شراره است... چند وقتیه که به خاطر خیلی از مشکلات تنها شدم اما دوستای خوبی دارم که هنوز منو رها نکردن.... شما چی؟.... جناب رُخام گفتن، اسم کیوان پویا اسم مستعارتونه... درسته؟
_بله....
_می شه اسم شریفتون رو بدونم؟
_رادمهر هستم.
_چه اسم قشنگی!
لبخند زورکی در جواب نگاه خیره اش به لب آوردم که نگاهش را بالاخره از من گرفت.
گارسون آمد و بالاخره از شر نگاهش خلاص شدم.
_خب سروران گرامی چی میل دارید؟
شراره بلافاصله گفت :
_من که جوجه کباب ترش.
عمو با دست به شراره اشاره کرد.
_ایشون یکی از طرفداران کباب ترش های شما هستن.... منم کباب بُناب مخصوص تون.
_خیلی لطف دارید شما به مجموعه ی ما و شما چی جناب؟
نگاه گارسون سمتم آمد که گفتم:
_برای من باقالی پلو لطفا.
_چشم جناب.... بفرمایید سر میز سلف تا غذا حاضر بشه از خودتون پذیرایی کنید.
گارسون رفت که عمو رو به شراره گفت :
_اول شما برو تا من برم دستام رو بشورم.
و شراره رفت که عمو برخاست و در حالیکه کتش را پشت صندلی اش آویزان می کرد گفت :
_بهت گفتم دلشو ببر.... نه اینکه زل بزن بهش!
_این کیه واقعا؟.... من که می خوام ویلا به نامش کنم دیگه دل بردن واسه چی....
عمو تند نگاهم کرد.
_خامی بچه.... این یه آدم معمولی نیست... کله گنده ی خیلی هاست... اگه باهاش شریک بشی و فروش محصولات شرکتت رو دستش بدی هم آمار فروش شرکتت رو یه شبه بالا می بره هم اعتمادشو جلب کردی.... این شراره با هر کسی هم شریک نمی شه..... اگه از تو خوشش بیاد، شانس آوردی ... بفهم اینو.... همین یه ماه پیش سر یه آدم فضول مثل تو رو زیر آب کرد.... به همین راحتی .... همین خانم به ظاهر متشخص..... دسته کمش نگیر.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
آنان که می خواهند
حسین را بشناسند ،
ابتدا باید امیرالمومنین را شناخته باشند ،
که چگونه #عدالت_علی علیه السلام
حتی جانبازانِ جبهه ی حق ،
در جنگ صفین را
در مقابل سیدالشهدا قرار می دهد .
.
بندگانِ دنیا ،
حتی شمشیرهایشان در صفین هم
برای خدا بر سر دشمن فرود نیامد .
.
بندگانِ شیطان
در لباس دین ، مقابل دین می ایستند ...
.
#عصر_حاضر_را_دریاب !