eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
6.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 ۳ پارت امشب👇🌺 بله... خانم دکتر مقابل میز حامد ایستاده بود و حامد در حالیکه برگه ای در دست داشت، لبخند به لب با او صحبت میکرد. تقریبا داشتم خودم را خفه می کردم تا حتی نفس هم نکشم که آنها را متوجه ی خود نسازم. و همان لبخند حامد داشت مرا آتش میزد. .. با آنکه نگاهش به خانم دکتر نبود اما من آن لبخند را به هزار معنا برداشت کردم. تا اینکه حامد چیزی گفت و خانم دکتر خندید و من رسما دیوانه شدم. حال بدی به من دست داد. برگشتم به خانه، اول سراغ محمد جواد رفتم که پیش گلنار بود. تا گلنار در خانه اش را باز کرد از لحن آرام صدایش حدس زدم که محمد جواد خوابیده اما خودش گفت: _خوابیده مستانه جان... برو کارات رو انجام بده بیدار شد میارمش. _باشه. _مستانه! ایستادم. هنوز حتی یک قدم هم برنداشته بودم که گفت: _چیه؟.... چی شده؟.... چرا قیافت اینجوریه؟! تنها سر به زیر انداختم. عادت نداشتم راز های زندگی ام را برای کسی فاش کنم. _هیچی حالم یه کم خوش نیست... میرم استراحت کنم. چه استراحتی!... تا در خانه را باز کردم، خاطرات دور سرم چرخید. از لحظات بارداری ام... از محبت های حامد، از همان روزی که زلزله آمد. سمت آشپزخانه رفتم. ظرفهای صبحانه را نشُسته بودم. و غذا باید میپختم و حالم چقدر خراب بود برای اینهمه کار.... ناچار بودم اما... کمی خودم را درگیر کار کردم اما هزار فکر سمی در سرم انتشار پیدا کرد و لبخند حامد و صدای خنده ی دکتر روحی، توانم را گرفت. اشک از چشمانم سرازیر شد. همانجا کنار طرفشویی دست از کار کشیدم. چرا من باید اینقدر بدبخت بودم که خوشبختی ام را از من میدزدیدند؟! من برای رسیدن به این آرامش تاوان سختی داده بودم. و ناگهان همراه با جیغی بلند لیوان چایی صبحانه را که حامد تا نصفه خورده بود، و من قصد شستنش را داشتم، چنان روی سینک کوبیدم که لیوان میان دستم شکست و خرده هایش درون سینک ریخت. و اشکهایم جاری شد. نمی‌دانم چه آتشی بود، آتش درونم که خاموش نمیشد! 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈